23
شهریور

شیاطینی که کارمند حکومت سلیمان بودند

شیاطینی که کارمند حکومت سلیمان بودند


دو نفر از درباریان آهسته با هم پج پچ می کردند:
- امروز روز حسابرسی این افراد شر و شراب خوار و کافر است.
- دوست من! نمی دانی چقدر منتظر چنین روزی بودم.
- نگاه کن چه قیافه های نحسی دارند. انگار خود شیطانند.
- درست است ایمان که نداشته باشی به درد هیچ چیز نمی خوری.

n style="color: #008000; font-family: arial,helvetica,sans-serif; font-size: medium;">- راستی به نظر تو سلیمان با این ها چه می کند.
- گمانم باید از کشور ما بروند.
- همین؟!
- مگر تو چه فکر می کنی؟
- سلیمان آن ها را دار می زند. اگر هم خیلی لطف در حقشان کند، در زندان می اندازدشان تا زیر شکنجه بمیرند.
- راست می گویی تمام ارزش انسان به ایمان است اگر…
سنگ فرش قصر از بلور با ظرافتی بود. بار اولت اگر باشد، خیال می کنی آبی روان است.

پایت را بالا می زنی. بعد می فهمی که این آب نیست، هنر است و ظرافت. سنگ فرش را طی می کنی

و به طرف تخت سلطنتی می روی. هر چند قدمی، سربازی، مانند مجسمه ایستاده است.

نمی توانی از پرده های سلطنتی و قرمز سیری که با چین هایی استادانه نصب شده اند، چشم برداری.

نماها و فواره ها و درخت های تزیینی هم محشر است. به تخت میرسی. تخت بسیار با عظمت است.

از نقره خالص ساخته شده است و حاشیه آن با نقش هایی مینیاتوری از پرندگان و پیچک هایی زیبا تزیین داده است.

روی تخت هم کرسی سلیمان است. کرسی ای که رنگ طلایی اش مانند خورشیدی قصر را روشن ساخته است.

هر چه استادان زرگر و معرق کار مملکت، هنر داشته اند همه را در آن پیاده ساخته اند.
چند نفر از درباریان طرف راست تخت ایستاده اند. چند نفر دیگر که قیافه هایی غیر عادی داشتند

در طرف دیگر با هم گفت و گو می کنند. ناگهان همه ساکت می شوند. حضرت سلیمان با شکوه و ابهت خاصی وارد می شود و بر سریر می نشیند. یکی از مامورین گزارش می دهد:
- پیامبر خدا سلامت باد. این چند نفر نمایندگان اهل شرک و کفرند. دستور داده بودید خدمتتان برسند.
سلیمان از تختش برخاست. سمت مشرکین آمد. به چهره آن ها نگاهی انداخت. کنار آخرین نفرشان ایستاد.

گوش ها آماده بود برای شنیدن حکم سلیمان. چشم ها خیره به او بود.
سلیمان به مشرکین گفت: قصد ایمان آوردن دارید؟
- شما ما را آزاد می گذارید؟
- بله شما آزادید.
مرد سرش را زیر می اندازد و آهسته می گوید:
- خیر
سلیمان سری تکان داد و چند قدمی راه رفت و ایستاد. سرش را برگرداند و پرسید:
- قوانین مملکت را چطور؟ رعایت می کنید؟
- بله قربان. ما به تمامی قوانین حکومتی شما پایبندیم.
سلیمان سری تکان داد و پرسید:
- ببینم. به فنی یا حرفه ای تسلط دارید؟
- بله قربان. ما در ساختمان سازی و غواصی متبحریم.
حضرت سلیمان رو به یکی از مامورانش کرد و گفت:
- از ظرفیت آن ها در رشته هایی که تبحّر دارند استفاده کنید. البته اگر خطایی کردند مثل بقیه و طبق قانون باید مجازات شوند.
یکی از افراد سلیمان با عصبانیت داد زد: این چه وضعیتی است. افراد شیطان صفت هیچ جایگاهی در حکومت خدا ندارند.

به آن ها هم مثل ما شغل و اعتبار می دهی؟
سلیمان گفت: من سلیمانم. پیامبر خدا. این حکومت نیز حکومت خداست. مردم مومن و کافر و مشرک همه بنده خدایند.

اگر حکومت خداست که همه را فرا می گیرد. ما نمی توانیم آن ها را طرد کنیم. البته حسابرسی مومن و کافر در آخرت جداست.
مرد که از عصبانیت سرخ شده بود رویش را برگرداند و به سرعت از قصر خارج شد.

پاورقی:
«فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تجرى بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ*وَ الشَّيَاطِينَ كلُ‏َّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ‏[ص/۳۶-۳۷]پس باد را در اختيار او قرار داديم

كه هر جا تصميم مى‏ گرفت، به فرمان او نرم، روان مى‏ شد. *و شيطانها را [از] بنّا و غوّاص»


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

 
مداحی های محرم