15
شهریور

حكايت شيرى كه حضرت امير عليه السلام مادرش را از دست او خلاص كرد

حكايت شيرى كه حضرت امير عليه السلام مادرش را از دست او خلاص كرد

در كتاب تحفة المجالس روايت شده كه روزى فاطمه بنت اسد سلام الله عليها مادر اميرالمؤ منين عليه السلام در ايام طفوليت با چند نفر از دختران عرب به صحرا رفتند و بازى مى كردند كه ناگاه شيرى پيدا شد و همه دختران فرار كردند. ولى فاطمه عليها السلام نتوانست فرار كند در اينحال بود كه سوارى نزديك شده و شمشير خود را كشيده آن شير را به دو نيم كرد همينكه فاطمه اين حالت را ديد، خود را به قدوم آن سواره انداخته و گردنبندى كه در گردن داشت گشوده و به رسم هديه به آن سواره داد و دعاى خير نمود، و به سلامت متوجه مكه گرديد.
و چون اين خبر به پدر و مادر فاطمه رسيد گريان و نالان متوجه صحرا گرديدند، و فاطمه را صحيح و سالم ملاقات كردند و از احوالاتش پرسيدند فاطمه كيفيت آمدن سواره را گفت پس ايشان به عقب سواره روان شدند كه او را به مكه آورده احسانى در حق او نمايند، به جايى رسيدند كه شير را كشته ديدند، و هر چه جستجو كردند از سواره اثرى نيافتند.
باز به مكه مراجعت نمودند، مدت مديدى گذشته تا اينكه روزى حضرت امير عليه السلام در ايام طفوليت با مادر خود مزاح و شوخى مى كرد، مادرش فاطمه عليها السلام به او گفت : اى فرزند تو كودكى با من مزاح مى كنى حضرت فرمود: اى مادر مگر قصه شير و سواره را فراموش كرده اى ؟ آن سواره كه بود كه تو را از چنگ شير نجات داد و خلاص كرد؟ مادرش ‍ گفت : ميان من و آن سواره نشانى هست پس حضرت دست به آستين خود كرده و گردنبند مادرش را بيرون آورد و گفت : اى مادر ملاحظه كن ، ببين كه اين همان گردنبند تو است يا نه ؟ مادرش گفت آرى . حضرت فرمود: آن سواره من بودم كه شير را كشته و تو را نجات دادم

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...