تهذيب28
مرد عابد و مكر شيطان
در ميان بنى اسرائيل عابد زاهدى دل از دنيا كنده و پيوسته مشغول عبادت بود.(38)
شيطان بزرگ لشكرش را فرا خواند و گفت : كداميك از شما مى تواند اين مرد عابد را از عبادت خدا باز دارد و او را گمراه سازد ؟
يكى گفت : او را به من واگذار.
شيطان گفت : از چه راهى مى خواهى وارد شوى ؟.
گفت : از ناحيه زنان .گفت ممكن نيست زيرا او لذت آنان را نچشيده است .
ديگرى گفت : او را به من بسپار.
شيطان پرسيد: تو از چه راهى مى خواهى او را گمراه سازى ؟
گفت : از ناحيه شراب .
گفت : او به اين امور توجه و اعتنائى ندارد.
سومى گفت : او را به من واگذار كه من چاره كار دانم .
شيطان پرسيد؟ چاره كار چيست ؟
گفت : من از طريق انجام كار نيك و اعمال خير وارد مى شوم .
شيطان بزرگ گفت : برو كه تو مرد اين كارى .
پس شيطان به مكانى رفت كه عابد آنجا مشغول عبادت بود. سجاده را گسترد و شروع به عبادت كرد. گاهى عابد استراحت مى كرد، ولى شيطان پيوسته به عبادت مشغول بود تا توجه عابد كاملاً به او جلب شد.
سر انجام عابد خود را در برابر او كم ارزش ديد و عمل خود را كوچك شمرد. به شيطان گفت : اى بنده خدا، چه چيز باعث شد اينچنين بر عبادت خدا قوت يابى ؟
شيطان پاسخ نداد.
عابد سؤ ال خود را تكرار كرد، باز جواب نداد.
دفعه سوم شيطان پاسخ داد: من يكبار مرتكب گناهى شدم و از آن توبه كردم .پس هر گاه بياد آن گناه مى افتم و آن گناه به ذهنم خطور مى كند، از خوف خدا بر عبادت او نيرو مى گيرم .
عابد: مرا از گناه خويش آگاه ساز تا من نيز چنان كنم كه تو كردى و بر عبادت خدا راغب تر و قويتر شوم .
شيطان : به خانه فلان معروفه در شهر برو، دو درهم به او بده ، و از او كام بگير.
عابد گفت : از كجا دو درهم بياورم ؟من كه پولى ندارم .
شيطان دو درهم به عابد داد.و او باهمان لباس عبادت به شهر آمد و از منزل آن فاحشه پرسيد. مردم او را راهنمائى كردند به خيال اينكه براى موعظه و ارشاد آن زن آمده است .
عابد نزد او رفت و دو درهم به او داد و گفت : مهيا باش .
زن با تعجب پرسيد: تا كنون هرگز كسى با اين وضع و حال نزد من نيامده ، بگو بدانم قضيه چيست ؟.
عابد داستان را براى زن نقل كرد.
آن زن گفت : بدون شك ترك گناه از توبه آسانتر است . چنين نيست كه هر كس گناهى كند بسادگى بتواند توبه كند. بدون ترديد راهنماى تو شيطان بوده است ، به معبد خويش باز گرد كه او را نخواهى يافت .
عابد لحظه اى به فكر فرو رفت . حالش دگر گون شد و به معبد خود بازگشت . آن زن همان شب توبه كرد و از دنيا رفت . هنگام صبح بر در خانه آن زن نوشته شده بود: بر جنازه او حاضر شويد كه او اهل بهشت است .
مردم دچار ترديد شدند و تا سه روز او را به خاك نسپردند.
خداوند به يكى از پيامبران وحى كرد: بر آن زن نماز بخواند و مردم را امر كند بر او نماز بخوانند. زيرا من آن زن را آمرزيدم و بهشت را بر او واجب كردم ، چون بنده مرا از گناه بازداشت .
اينجا معنى : التائب من الذنب كمن لاذنب له ظاهر مى گردد.
كشكول شيخ بهايي
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب