18
مرداد
تهذيب16
انتظار بيجا
گرگى پاره استخوانى بلعيد و در گلويش خزيد. مرغى سر در حلق وى برد تا استخوان را بيرون آورد.سپس از گرگ مطالبه حق الزحمه نمود.
گرگ گفت : چقدر بى حيا هستى ، سرت را در دهان من فرو بردى ، و سالم بيرون آوردى ، اجرت هم مى خواهى !؟
كشكول شيخ بهايي





اذان صبح:
طلوع آفتاب:
اذان ظهر:
غروب آفتاب:
اذان مغرب:
نیمه شب شرعی: 




فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب