تلنگر19
به چه قیمتی؟؟؟
زندگی خوبی داشتند. مردی صبور، زنی فداکار، فرزندی سالم، خانه ای نقلی، روزیای کافی،.
زندگی زیبا بود، به زیبایی اولین قدمهایی که فرزندشان برداشت به زیبایی لذت بردن از آنچه داشتند به زیبایی غیرتی که مردش داشت.
زیبایی های زندگی شان کوچک بود ولی بسیار.
هیچ کس نمیداند آن روز کدام ورق از تقویم بود که زن این زندگی به دنبال آسایشی بیشتر سراغ فروشندگی در یک مغازه رفت،
او و همسرش امیدوار بودند به روزهایی با آسایش بیشتر.
اما انگار این رونق، احتیاج به چیزهایی بیشتر داشت. چادر از سر برداشتن و آرایش کردن و…البته به قول خودشان راحتتر بودن.
خلاصه او خیلی راحت شده بود، نه سنگینی چادرش بود، نه تنگی مقنعهاش، نه به قول خودش غیرت خفه کنندهی مردش و در اواخر حتی فرزندش هم نبود،
حتی خودش هم نبود، تابلویی شده بود رنگی، از خط خطیهایی که قرار بود او را راحتتر کنند.
حالا دیگر خودش هم یادش نمیآید، او به دنبال آسایش بیشتر رفته بود، و حالا دیگر خانوادهای نیست که برایش آسایشی بیاورد.
و ای کاش قبل از ورود به عرصه کار این روایت حضرت زهرا سلام الله عليها را میدید که فرمودند:
«هیچ كس جز خداوند نمی داند كه من چقدر خوشحال شدم از اینكه رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم كارهاى بیرون از خانه را به عهده من قرار نداد
و مرا از مراوده با مردان نجات داد.»[۱]
_____________________________________________
پینوشت:
[۱]وسائل الشیعة ج : ۲۰ ص : ۱۷۲ ،بَابُ اسْتِحْبَابِ خِدْمَةِ الْمَرْأَةِ زَوْجَهَا فِی الْبَیْتِ حدیث ۸۹
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب