25
مرداد

بهلول4

داستان های خواندنی بهلول:تدیبر نمودن بهلول
آورده اند روزي بهلول از راهی می گذشت . مردي را دید که غریب وار و سر به گریبان ناله می کند .
بهلول به نزد او رفت سلام نمود و سپس گفت :
آیا به تو ظلمی شده که چنین دلگیر و نالان هستی . آن مرد گفت : من مردي غریب و سیاحت پیشه ام و
چون به این شهر رسیدم ، قصد حمام و چند روزي استراحت نمودم و چون مقداري پول و جواهرات
داشتم از بیم سارقین آنها را به دکان عطاري به امانت سپردم و پس از چند روز که مطالبه آن امانت را از
شخص عطار نمودم به من ناسزا گفت و مرا فردي دیوانه خطاب نمود .
بهلول گفت : غم مخور . من امانت تو را به آسانی از آن مرد عطار پس خواهم گرفت . آنگاه نشانی آن
عطار را سوال نمود و چون او را شناخت به آن مرد غریب گفت من فردا فلان ساعت نزد آن عطار هستم
تو در همان ساعت که معین می کنم در دکان آن مرد بیا و با من ابداً تک لم منما . اما به عطار بگو امانت
مرا بده . آن مرد قبول نمود و برفت .
بهلول فوري نزد آن عطار شتافت و به او گفت : من خیال مسافرت به شهر هاي خراسان را دارم و چون
مقداري جواهرات که قیمت آنها معادل 30 هزار دینار طلا می شود دارم ، می خواهم نزد تو به امانت
بگذارم تا چنانچه به سلامت بازگردم آن جواهرات را بفروشی و از قیمت آنها مسجدي بسازي .
عطار از سخن او خوشحال شد و گفت : به دیده منت . چه وقت امانت را می آوري ؟
بهلول گفت : فردا فلان ساعت و بعد به خرابه رفت و کیسه اي چرمی بساخت و مقداري خورده آهن ی و
شیشه در آن جاي داد و سر آن را محکم بدوخت و در همان ساعت معین به دکان عطار برد . مرد عطار
از دیدن کیسه که تصور می نمود در آن جواهرات است بسیار خوشحال شد و در همان وقت آن مرد
غریب آمد و مطالبه امانت خود را نمود . آن مرد عطار فوراً شاگرد خود را صدا بزد و گفت :
کیسه امانت این شخص در انبار است . فوري بیاور و به این مرد بده . شاگرد فوري امانت را آورد و به
آن مرد داد و آن شخص امانت خود را گرفت و برفت و دعاي خیر براي بهلول نمود

بهلول دانا


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

 
مداحی های محرم