بهلول21
داستان بهلول :پند دادن بهلول به عبدالله مبارك
روزي عبدالله مبارك به قصد دیدن بهلول دانا به صحرا رفته بهلول را دید که سراپا برهنه الله الله گویان
بود . جلو رفته سلام کرد . بهلول جواب سلام بداد . سپس عبدالله مبارك عرض کرد یا شیخ استدعا و
التماس من آن است که مراپندي دهی و نصیحتی کنی که در دنیا چگونه باید زیست کرد تا از معصیت
دور بود که من مردمی گناهکارم و از عهده نفس سرکش بر نمی آیم . راهی بنما تا از دم مبارك تو
رستگاري یابم . بهلول گفت :
یا عبدالله خود سرگردانم و به خود درمانده ام از من چه توقع داري اگر مرا عقل بودي مردم مرا دیوانه
نگفتندي سخن دیوانگان را چه اثر باشد که قبول کنند برو دیگري را طلب کن که عاقل باشد .
عبدالله گفت : یا شیخ ، دیوانه به کار خویشتن هشیار است . سخن راست را از دیوانه می باید شنید .
بهلول خاموش بود عبدالله باز الحاح و تضرع کرد که یا شیخ مرا نومید که به امیدي آمده ام .
من از روي اخلاص و اعتقاد از راه دوري آمده ام تا راه به من بنمایی ، چرا خاموش شدي ؟ بهلول سر
برداشت و گفت :
اي عبدالله اول بامن چهار شرط بکن که از سخن دیوانه بیرون نروي . آنگاه تو را پندي و چیزي بگویم
که سبب رستگاري تو باشد و دیگر بر تو ننویسند . عرض کرد آن چهار شرط کدام است ، بفرما قبول
می نمایم .
بهلول گفت : شرط اول آنکه وقتی گناه کنی و خلاف امر او نمایی روزي او را نخوري . عبدالله گفت
پس رزق که را بخورم . بهلول گفت : تو مرد عاقلی باشی و دعوت بندگی کنی و روزي او را خوري و
خلاف حکم او نمایی خود انصاف بده شرط بندگی چنین باشد عبدالله عرض کرد حق فرمودي شرط
دوم کدام است ؟
بهلول گفت : شرط دوم این است که هرگاه خواستی معصیت کنی زنهار که در ملک او نباشی . عبدالله
عرض کرد . این از اول مشکلتر است . همه جا ملک و زمین خداست پس کجا روم . بهلول گفت پس
قبیح باشد که رزق او خوري و در ملک او باشی و فرمان او نبري . خود انصاف بده شرط بندگی این
باشد . عبدالله گفت قبول ، شرط سوم کدام است ؟
شرط سوم آن است که اگر خواهی گناهی یا خلاف امر او نمایی جایی پنهان شو که او تو را نبیند و از
حال تو واقف نشودآن وقت هرچه خواهی بکن . عبدالله گفت : این از همه مشکل تر است حقتعالی به
همه چیز دانا و بینا و در همه جا حاضر و ناظر است و هرچه بنده می کند او می بیند و می داند بهلول
گفت پس تو مرد عاقلی باید باشی که خود میدانی که او همه جا حاضر است و ناظر است و به همه چیز
دانا و بیناست پس شنیع باشد که ر وزي او خوري و در ملک او نافرمانی کنی که او خود می داند و می
ولا تحسین الله غافلاً عما » : بیند با این حال تو دعوي بندگی می کنی با آن که در کتاب خود فرموده
یعنی گمان مبر که حقتعالی غافل است از عملی که ظالمان می کنند . « یعمل الضالمون
عبدالله عرض کرد درست فرمودي شرط چهارم کدام است ؟
شرط چهارم آن است که در آن وقت که ملک الموت ناگاه نزد تو آید تا فرمان حق به جا آورده و
قبض روح تو کند در آن ساعت بگو صبر کن تا اقوام را وداع کنم و از ایشان حلالیت طلبم و توشه راه
آخرت بردارم آن وقت قبض روحم کن .
عبداللع عرض کرد این شرط چهارم از همه مشکلتر است . ملک الموت کی در آن وقت مهلت می دهد
که نفس برآرم . بهلول گفت اي مرد عاقل تو این را می دانی که مرگ را چاره نیست و به هیچ نوع او را
از خود دور نتوان کرد و آن دم ملک الموت امان ندهد ناگاه در عین معصیت پیک اجل در رسد و یک
« فاذا جاء اجلهم لایسخرون ساعه و لا یستقدمون » : دم امان ندهد چنانچه حقتعالی فرموده
پس اي عبدالله سخن راست از دیوانه بشنو و از خواب غفلت بیدار شو . از غرور و مستی هشیار شو و به
کار آخرت در شو که راه دور و دراز در پیش است و از این عمر کوتاه توشه بردار و کار امرو ز به فردا
مینداز شاید به فردا نرسی همین دم را غنیمت شمار و اهمال در آخرت منما . امروز توشه آخرت بردار
که فردا در آنجا مالت سودي ندهد .
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب