بهلول
داستان بهلول :قضاوت بهلول
آورده اند که اعرابی فقیر و ارد بغداد شد و چون عبورش از جلوي دکان خوراك پزي افتاد از بوي
خوراکیهاي متنوع خوشش آمد و چون پول نداشت نان خشکی که در توبره داشت بیرون آورده و به
بخار دیگ خوراك گرفته و چون نرم میشد می خورد .
آشپز چند دقیقه این منظره را به حیرت نگاه کرد تا نان اعرابی تمام شد و چون خواست برود آشپز جلوي
او را گرفت و مطالبه پول نمود و بین آنها مشاجره شد و اتفاقاً بهلول از آنجا عبور مینمود . اعرابی از
بهلول قضاوت خواست بهلول به آشپز گفت :
این مرد از خوراکی هاي تو خورده است یا نه ؟ آشپز گفت از خوراکی ها نخورده ولی از بو و بخار آ نها
استفاده نموده است . بهلول به او گفت :
درست گوش بده و بعد چند سکه اي از جیبش بیرون آورد یکی یکی آنها را نشان آشپز می دادو به
زمین می انداخت و آنها را بر میداشت و به آشپز می گفت صداي پولها را تحویل بگیر . آشپر با کمال
تحیر گفت : این چه قسم پول دادن است ؟ بهلول گفت : مطابق عدالت و قضاوت من ، کسی که بخار و
بوي غذایش را بفروشد ، باید در عوض هم صداي پول را دریافت نماید .
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب