بندگي4
اويس قرنى (شهادت 37 ق )
در سال 37 هجرى در جنگ صفين و در ركاب امام امير المؤ منين عليه السلام بدست لشكريان معاويه به شهادت رسيد.
از گفتار اويس است كه : به خدا سوگند درباره مرگ انديشيدن و ترس و بيم از روز رستاخيز براى مرد با ايمان در دنيا جاى شادمانى باز نمى گذارد، در برابر امر به معروف و نهى از منكر به ما دشنام مى دهند و تهمت مى زنند اما با اين همه ما به حق خدا قيام مى كنيم و براى سربلندى جامعه اسلامى از پاى نمى نشينيم .(17)
آنان كه روى دنيا با چشم عقل ديدند
چون صيد تير خورده از دام وى رميدند
مرغان باغ جنت در كشتزار دنيا
از نيك و بد گذشته جز حق كسى نديدند
مردان حق زدنيا بستند ديده دل
از نيك و بد گذشته جز جق كسى نديدند
اويس گفت : من محضر رسول خدا را درك نكرده ام ولى مطالبى بواسطه افرادى شنيده ام كه آن حضرت :
بر عمر اعتمادى نيست ، براى سراى آخرت بايد تدارك ديد و زاد و توشه تهيه كرد.
و اويس بعد از تلاوت آياتى از قرآن كريم :
و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين (18)
ما آسمان و زمين و آن چه بين آنهاست ، بيهوده نيافريديم .
ما خلقنا هما الا بالحق و لكن اكثرهم لايعلمون (19)
خلق نكرديم آنها را مگر به حق و از روى حكمت ولى بسيار از مردم آگاه نيستند.
ان يوم الفضل ميقاتهم اجمعين (20)
روز قيامت روز جدائى كافر و مؤ من و وعده گاه تمام خلايق است .
يوم لايغنى مولى عن مولى شيئا و لاهم ينصرون الارحم الله انه هو العزيز الرحيم (21)
روزى است كه هيچ دوست و يار و ياورى دوستش را از عذاب نرهاند و بى نياز نگرداند، واحدى را يارى نكنند مگر اينكه خدا به او رحم كند و او است كه مقتدر و مهربان است .
پس از آنكه آيات فوق را تلاوت كرد، آن چنان نعره اى زد، كه خوف آن بود كه از دنيا برود، بعد گفت :
اى هرم بن حيان ، آيا اين موعظه ترا كافى نيست كه مى بينى انسانها يكى پس از ديگرى از اين جهان رخت مى بندند، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه اشرف مخلوقات است ، از اين دنياى ناپايدار رفت ، پدرت از دنيا رفت ، نزديك است تو هم بميرى ، آدم و حوا مردند، ابراهيم خليل از دنيا رفت و من و تو هم فردا از مردگانيم فريفته دنيا مشو، خود را درياب ، آماده مرگ باش ، براى اين سفر دور راحله تهيه كن كه سفرى بس دراز در پيش دارى ، وقتى كه برگشتى مردم را از عذاب الهى بترسان ، مبادا از دين خارج شوى .(22)
در كتاب تذكرة الاولياء آمده است : در زمان خلافت عمر، به دستور امام على عليه السلام و عمر، لباس مخصوص از پيامبر صلى الله عليه و آله را براى اويس آوردند. اويس توانگرى دو عالم را به زير پا گذاشته بود و با گليم شتر خود را پوشانده بود، عمر او را ستود و اظهار زهد كرد و گفت : كيست كه اين خلافت را از من به يك قرص نان بخرد.
اويس گفت : اى عمر! آن كس را كه عقل باشد چنين معامله اى نمى كند، اگر راست مى گوئى آن (خلافت ) را بينداز تا هر كه خواهد برگيرد.
از سخن اويس دو چيز انسان مى فهمد: 1. خريد و فروش خلافت خلاف عقل است . 2. سخن عمر مطابق با قلبش نبود و اگر چنين بود امثال معاويه ها را خلافت را به صدها جان مى فروخت .
روزى عمر از اويس سؤ ال كرد: چرا نيامدى پيامبر صلى الله عليه و آله را ببينى ؟
اويس گفت : آيا تو پيامبر صلى الله عليه و آله را ديده اى ؟ عمر گفت : آرى ديده ام .
اويس گفت : بلكه لباس پيغمبر صلى الله عليه و آله را ديده اى ، اگر خودش را ديده اى بگو بدانم آبروى آن حضرت پيوسته بود يا باز و گشاده ؟
عمر نتوانست جواب بگويد.
شايد از اين سؤ ال فهميده شود بيگانگى خليفه با پيامبر صلى الله عليه و آله چقدر بوده است .
در جنگ صفين اويس ندا داد: اى مردم ما كسانى هستيم كه روى از جنگ نمى گيريم تا بهشت را بنگريم ، مكرر اين جمله را مى گفت تا تيرى بر قلب مباركش خورد و به شهادت رسيد.
نام كتاب : طعم خوب بندگى
نكته هايى از بزرگان علم و دين
مؤ لف :غلامحسن اسدى ملا محله اى
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب