15
شهریور

مسخ شدن مامون ملعون

مسخ شدن مامون ملعون

ايضا در كتاب تحفه رضويه در واقعه پنجاه و يكم آن روايت كرده كه سيد فاضل عالم و عامل محقق و موفق سيد ابوالفتح سيد نصر الله بن سيد حسين موسوى مدرس كربلاى معلى در كتاب مسمى برضات الدهرات از شيخ محمد باقر مكى بن ملا محمد حسين مشافهه شنيدم ، كه او مى گفت :
يكى از فضلاى اماميه براى من نقل كرده ، كه در قرن حادى العشر در كشتى نشسته بوديم ، كشتى ما شكست من در تخته پاره اى به جزيره اى افتادم ، در آن جزيره ميمونى را ديدم ، كه از چاهى كه در آنجا بود، آب مى كشيد و به حوضى كه در نزديك آن چاه بود مى ريخت ، بعد از زمانى ديدم كه فيلى آمد، و آن ميمون را تكه تكه كرد، تا آنكه ميمون را كشت و بدنش را ماليد، و نرم نمود، و آب حوض را خورد و رفت ، بعد از آن ديدم ، آن ميمون زنده گشت ، و به قرار سابق از آن چاه آب كشيد و به آن حوض ريخت ، تا پر كرد روز ديگر ديدم ، كه به همان نحو فيل آمد و ميمون را كشت ، و آب حوض را خورد، و رفت و باز ميمون زنده شد و شروع به آب كشيدن نمود، تا اينكه ميمون متوجه من شد، و به تكلم در آمده و گفت : آيا مرا مى شناسى ؟ گفتم : نه .
بعد از آن همان ميمون گفت : لعنت خدا بر دشمنان محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله .
آيا مامون عباسى را مى شناسى ؟ گفتم : بلى ! گفت : من همان مامون عباسى مى باشم ، از وقتى كه مرده ام ، تا به حالا خداوند عالم مرا به اين عذاب معذب ساخته است به سبب آن ظلمى كه به امام رضا عليه السلام كرده ام .

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

كرامت امام رضا عليه السلام

كرامت امام رضا عليه السلام

در كتاب تحفه رضويه ، روايت كرده است كه شخصى به مرض برص مبتلا شده بود، خدمت يكى از ائمه عليه السلام شكايت كرد، آن حضرت به او فرمود: كه حنا را با نوره ممزوج نموده و به محل بهق و برص بمال .
مير محمد على نقى نام خادم امام رضا عليه السلام مى گويد: وقتى كه علامت برص در من پيدا شد، به اطباء مراجعت كردم ، معالجه نشد، احوال خود را به شخصى گفتم ، آن شخص گفت : اگر تو مرد خوبى بودى مبروص ‍ نمى شدى ! اين سخن به من دشوار آمد، به زيارت امام رضا (ع ) رفته و بسيار ناليدم ، و استغاثه كردم و عرض نمودم : فدايت شوم جماعت مرا سيد مى دانند اگر سيدم مرا دوا كن و اگر نا سيدم برص من زيادتر شود پس از گريه زارى به خانه رفتم كتابى برداشته مطالعه مى كردم از معالجه مرقومه اى كه مذكور شد در آن كتاب ديدم ، دانستم كه از معجزه آن حضرت است .
همان ساعت رفتم حنا و نوره تحصيل نموده و بر محل بهق و برص ماليدم ، دو ساعت فاصله نشد، كه آن مرض از من به كل دفع شد، الحمدلله الذى هدينا لهذا

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

مكالمه بين امام رضا عليه السلام و شيران درنده ماءمور ملعون

مكالمه بين امام رضا عليه السلام و شيران درنده ماءمور ملعون

در كتاب بحارالانوار، روايت نموده ، كه ماءمون چند شير درنده داشت ، و هر كس را كه مى خواست ، شكنجه كند، به قفس آن شيرها مى انداخت ، او را ديده و مى خوردند، روزى به خدمت جناب امام رضا عليه السلام عرض ‍ نمود: كه يا اباالحسن مى خواهم به قفسهاى شيران بروى و با آنها مكالمه نمايى ! آن سرور قبول نموده و به قفس شيرها رفت ، وقتى چشم شيران به آن ركن زمين و آسمان افتاد به قدرت كامله الهى و اعجاز آن بزرگوار شيران به تكلم درآمدند، و اظهار اعزاز و احترام نمودند و عرض كردند: يابن رسول الله به چه جهت خود را به دست دشمن داده اى ؟ ما را ماءذون و مرخص ‍ فرمات كه دشمنان تو را از صفحه دين براندازيم آن سرور فرمود: كه پدران بزرگوارم به من خبر داده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مرا ماءمون شهيد خواهد كرد، و ما تسليم امر خدا ورسول هستيم ، و از ظلمهايى كه از دشمنان به ما مى رسد راضى وشاكريم .
پس از ميان شيران ، شير لاغر و ضعيفى برخاست و عرض كرد: يا سيدى ماءمون هر روز براى خوراك شيران ، گاو و گوسفند مى آورد، و اين شيرهاى جوان و پر قدرت و قوى هستند و من پير و لاغر هستم ، اين شيرها به من ظلم و ستم مى كنند، و چيزى به من نمى دهند همه را خودشان مى خورند.
آن سرور به آن شيران حكم فرمود، كه اول بگذاريد، آن شير ضعيف طعمه خود را بردارد، بعد از آن شما شروع به خوردن كنيد، همه شيران عرض ‍ كردند سمعا و طاعتا.
ماءمون چون از احوالات تكلم شير ضعيف پير مطلع شد، براى امتحان عرض نمود، كه چند گاو براى طعمه آن شيران آورند، و چنانكه آن حضرت مقرر فرموده بود، آن شيران جوان به جا آوردند، ماءمون از مشاهده اين معجزه چون مار به خود پيچيد و عرض كرد: يا اباالحسن ، اين شيران چه مى گويند، فرمود: آنچه كه شنيدى و فهميدى

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

فروختن تعزيه دار دختر خود را

فروختن تعزيه دار دختر خود را

در كتاب مفتاح الجنة منقولست كه در زمان سلف شيخ صالح ديندارى از دوستان اهل بيت عليهم السلام بود كه هر سال در دهه محرم مشغول تعزيه دارى سيدالشهداء عليه السلام شده ومال بسيارى صرف طعام فقراء و مساكين و عزاداران مى كرد.
از گردنش روزگار كج رفتار صدمه به مال و دولتش رسيده و بسيار فقير و پريشان حال شد، و با نهايت عسرت مى گذرانيد تا اين كه ما محرم داخل شد و دو روز گذشت آن مرد بيچاره هرچه كوشيد و به هر جانب دويد دستش به جايى نرسيد با، حسرت و اندامت دلگير و غمگين به خانه خود داخل شد و سر به زانو متفكر بود.
زنش او را بسيار پريشان ديد و در مقام تسلى گفت : اى شوهر چه حادثه رو داده و به چه مصيبت گرفتارى كه حال گفتگو ندارى ؟ گفت : اى مونس ‍ روزهاى غمگينى من ، خودت مى دانى كه هرسال در دهه محرم با چه اوضاع و جلال مشغول تعزيه دارى خامس آل عباس مى شدم ، و امسال دو ماه از ماه محرم مى گذرد و من از فيض تعزيه دارى محروم و دلگير و لاعلاج مانده ام .
آن غيوره زن گفت : غم مخور اگر مال نداريم الحمدلله كه ، جان داريم در هر سال صرف مال مى كردى امسال صرف جان كن گفت چگونه ؟ گفت : طلاق مرا بده ، و مرا در بازار برده بفروش ، وقيمت مرا صرف عزادارى مظلوم كربلا كن !و اين قدر غصه و اندوه مخور پس آن مرد قدرى متفكر شد و آه سوزناكى كشيدو گفت : اى همدم ايام محمنت و شادى من اين از غيرت و حيمت دور مى ماند، لكن ، تو اگر به مفارقت اين دختر ما راضى و دلگير نباشى و بر بى دختر ماندنت صبر توانى كرد، من آن وقت از تو راضى و ممنون مى شوم ، آن زن شير دل به شنيدن اين سخن از جاى برخاسته دختر را به هر زبانى راضى نمودن و خود هم باميل و رضامندى تمام ، دختر را تسليم آن مرد نمود، و گفت : اين دختر ما را ببر و در بازار اسيران بفروش ، كه جان اولاد من فداى تعزيه داران و گريه كنندگان سيدالشهداء عليه السلام است .
آن مرد دخترش را آورد، به يك نفر عربى به مبلغ معينى فروخته برگشت و مشغول تهيه و تداركات مجلس عزا گشت و آن عرب دختر را به خانه خود برد، آن زن عرب به محض ديدن دختر واله حسن و جمال و شيفته گفتار و كمال او شد و مانند مادر مهربان برخاست و نوازشها كرده اراده نمود كه گيسوهاى او را شانه زده و ببافد، كه دختر ممانعت كرده و راضى نشد، و گفت : اين زلفها و گيسوان مرا مادرم شانه زده و بافته است هر وقت كه به آنها نگاه مى كنم ، مادرم به خاطر مى آيد، و امشب بافته مادرم را بر هم نزن .
بعد از نماز و طعام اراده خواب كردند ليكن آن دختر را به خيال در نزد مادر بود، و به خيال خوابش برد، پس آن عرب در خواب ديد كه حضرت خاتم الانبياء، صلى الله عليه و آله تشريف آورده و به عرب فرمود: كه اين مشت طلا را از من بگير و فردا اين دختر را به مادرش برسان ، آن عرب قبول كرده و با وحشت از خواب بيدار شد.
و دختر نيز در خواب ديد كه يك نفر زن نوارنى آمد و او را به آغوش كشيد و مهربانيهاى بسيار و نوازشهاى بى شمار كرده در آغوش كشيد، و مهربانتر از مادر گيسوهاى او را شانه كرد و تسلى و آرام داده و گفت : اى دختر غم مخور كه به زودى به مادرت مى رسى و دختر هم از خواب بيدار گرديد.
پس عرب با هزار مهربانى دختر را به آغوش كشيد و به پدر و مادرش رسانيد و عذرها خواست و خوابش را بيان نمود آن مرد و آن زن بسيار دلشاد شد، با اخلاص تمام مشغول تعزيه دارى شدند بعد از آن مادر دختر خواست كه گيسوانش را شانه بزند ديد كه گيسوان دختر را به نحوى شانه كرده و بافته اند كه در قوت بشر نيست ، گفت : نور ديده گيسوان تو را چه كسى شانه زده و بافته كه مثلش در دنيا بافت نميشود؟ و بوى مشك و عنبر مى دهد؟ گفت : اى مادر غم كشيده گيسوان مرا در عالم رؤ يا مادر مظلوم كربلا فاطمه زهرا عليها السلام اين چنين بافته است و اين بوى مشك و عنبر از تاءثير دستهاى مبارك آن خاتون است

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

نقل شيخ جمال الدين در قصد به كشتن

نقل شيخ جمال الدين در قصد به كشتن

در كتاب تحفة المجالس نوشته شده كه ، شيخ جمال الدين موصلى مى گويد: كه پدرم دشمن خاندان رسول صلى الله عليه و آله بود و حام بصره و بسيار صاحب بغض و عناد بود و زن ناصبيه ، كه من از او متولد شدم ، در حباله خود داشت و هيچ پسرى نداشت ، پس پدرم به مقتضاى عقيده فاسد خود نذر كرد كه اگر خداوند عالم پسرى به من كرامت فرمايد، به شكرانه آن موهبت آن پسر را بدان وادارد كه مادام العمر زائران سيدالشهداء عليه السلام راكه عبورشان به موصل افتد، بكشد و تلف سازد. چونكه مشيت الهى به هدايت يافتن او تعلق گرفته بود، بعد از اندك مدتى جمال الدين متولد شد، چون به حد رجال و مرتبه كمال رسيد، پدرش ‍ وفات كرده بود، پس مادرش از كيفيت نذر پدر او را با خبر كرد، آن پسر به موجب نذر پدر از عقب جماعتى كه زوار كربلا بودند، رفت چون به مسيرى كه در نزديكى كربلا است رسيد، غبار آن سرزمين به مشام او در آمد، ديد كه زوار عبور كرده و رفته اند، در آن جا توقف نمود، تا وقتيكه زوار مراجت نمايند، ايشان را بكشد از بركت آن سرزمين ، و يمن وصول غباران تربت طاهره به مشامش ، خواب بر او غالب شد. در خواب ديد كه قيامت برپا شده و خلق را ديد كه وانفسا مى گويند: و او را نيز گرفته به دوزخ مى برند، چون او را به جهنم انداختند، آتش در سوختنش توقف كرد، مالك دوزخ به آتش خطاب كرد كه چرا در سوختن او توقف مى كنى ؟ آتش گفت : چگونه بسوزام ، و حال آن كه غبار زوار و تربت حسينى بر او نشسته و در بدن او جاى گرفته است ، تا او را نشويند تصرف سوختن من او را غيرممكن است !
چون خواستند كه او را بشويند، جمال الدين از خوف عتاب مالك دوزخ بيدار شد، و توفيق يارى كرده و او را از عقيده فاسده خود و عداوت اهل يبت برگشت و رفت و مجاور آستانه سيدالشهداء عليه السلام گرديد، و چون طبع موزون ، داشت لهذا به مداحى و مرثيه خوانى جناب سيدالشهداء عليه السلام وساير ائمه عليه السلام تا حيات داشت ، مشغول گشته و به شيخ جمال الدين اشتهار يافت

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
 
مداحی های محرم