مشهد الرضا
مَشهَدکِه میرَوَم دِلَم آرام میشوَد
باذِکرِیارِضاهَمه چیزخوب میشوَد
مَشهَدکِه میرَوَم دِلَم اِنگار کَربَلاس
سَرتاسَرِه حَرَم هَمِه جا روضِه ای بِه پاس
مَشهَدکِه میرَوَم بِخیالَم کِه مَکِه اَم
حاجی شُدَم بِه دورِخُداسیر گَشتِه اَمَ
مشهَدکِه میرَوَم هَمه ی دیدِه هاتَراَست
زائِردَخیلِه پَنجَرِه فولاد نِشَستِه اَست
گُفتَم زِمَشهَدُودِلِ مَن رَفت کَربَلا
خاصیتِ رِضاس کَربَلامیبَرَد مَرا. . . . .
دو دسته مردم در دنیا
امام علی علیه السلام می فرماید:
«دنیا خواه ناخواه منزلگاهی است برای بشر که چند صباحی در آن زندگی می کند و می رود. » بعد می فرماید: «ولی مردم در این دنیا دو دسته اند: یک دسته به بازار این جهان می آیند و خودشان را می فروشند و برده می سازند؛ دسته ی دوم مردمی هستند که خود را در این بازار می خرند و آزاد می سازند.»
(حکمت 133 نهج البلاغه - حکمتها و اندرزهای شهید مطهری - ص56)
اربعين
اربعین
بیش از
پیاده رفتن
باید نشست
باید نشست و
خوب تماشا کرد
پرده ها در این مسیر
کنار می رود
تو می گویی موکب
این ها غرفه های بهشتی اند
تو می گویی چای
این همان کوثری است
که وعده اش را داده اند
نجف تا کربلا را
سی روزه باید رفت
سه روزه کم است……….
چشم هایت را مبند رقیه!
چشم هایت را مبند رقیه!
السلام عليك يا رقيه عليها السلام
گوشواره هایت کو رقیه جان؟ چرا صورتت نیلی است؟ گیسوانت چرا بوی آتش می دهند؟ چرا پیراهنت پاره است؟ چرا دستهای کوچکت زخمی است؟ چرا بازوانت کبودند؟ چرا آهسته آهسته قدم برمیداری؟ مگر پاهایت زخمیاند؟ مگر انگشتان کوچکت شکسته اند؟ چرا چشمهایت را میبندی؟
سرت را بر زانوان عمه بگذار، رقیه! چشمهایت را مبند! بگذار تا باران خونرنگ چشمانت آبروی این شب سیاه را ببرد بگذار تا ردّ تازیانه بر بازوانت پرده از چهره ستم بردارد بگذار تا صدای روشنت گوش شام را کر کند بگذار تا پاهای برهنه ات کمر شام را بشکند بیابان را شعله شعله بسوزاند بگذار برق چشمان خونبارت زمین را یک جا چنگ بزند .