22
فروردین

آیا سوالی دارید که بخواهید بپرسید ؟

آیا آنها را که در کنار بستر علی(علیه السلام) نشسته اند، می شناسی؟

فکر می کنم آنها طبیبان کوفه هستند و برای معالجه علی(علیه السلام) آمده اند. آیا آنها خواهند توانست کاری بکنند؟باید صبر کنیم.

هرکدام از طبیبان که زخم علی(علیه السلام) را می بیند به فکر فرو می رود، آنها می گویند که معالجه این زخم کار ما نیست، باید استاد ما بیاید.

– استاد شما کیست؟آقای سَلُولی! باید او را خبر کنید.

چند نفر می خواهند به دنبال آقای سَلُولی بروند که خودش از راه می رسد، سلام می کند و در کنار بستر علی(علیه السلام) می نشیند. به آرامی زخم سر او را باز می کند و نگاهی می کند. همه منتظر هستند تا او چیزی بگوید و دارویی تجویز کند.او لحظه ای سکوت می کند، بار دیگر با دقّت به زخم نگاه می کند و سپس می گوید: «برای من ریه گوسفندی بیاورید».

بعد از مدّتی ریه گوسفند را برای او می آورند، او رگی از آن ریه را جدا می کند و با دهان خود در آن می دمد و سپس به آرامی آن را در میان شکاف سر علی(علیه السلام) می گذارد، لحظه ای صبر می کند. بعد آن را بیرون می آورد و به آن نگاه می کند، همه منتظر هستند ببینند او چه خواهد گفت.

خدای من! چرا او دارد گریه می کند؟ چه شده است؟ او سفیدی مغز علی(علیه السلام) را می بیند که به آن ریه چسبیده است. او رو به علی(علیه السلام) می کند و می گوید: مولای من! شمشیر ابن ملجم به مغز تو رسیده است، دیگر امیدی به شفایت نیست.با شنیدن این سخن همه شروع به گریه می کنند، طبیب با علی(علیه السلام) خداحافظی می کند و از جای خود برمی خیزد که برود. یکی از او سوال می کند: چه غذایی برای مولای ما خوب است؟طبیب در جواب می گوید: به او شیر تازه بدهید.

 

 

ساعتی است علی(علیه السلام) از هوش رفته است، همه گرد او نشسته اند، اشک از چشمان آنها جاری است، اکنون علی(علیه السلام) به هوش می آید، برای او ظرف شیری می آورند، امّا او از خوردن همه آن صرف نظر می کند. حسن(علیه السلام) رو به پدر می کند:

– پدر جان! شیر برای شما خوب است. آن را میل کنید. پسرم! من چگونه شیر بخورم در حالی که ابن ملجم شیر نخورده است؟ او اسیر ماست، باید هر چه ما می خوریم به او هم بدهیم تا میل کند، نکند او تشنه باشد، نکند او گرسنه باشد!!

اکنون حسن(علیه السلام) دستور می دهد تا برای ابن ملجم شیر ببرند. او در اتاقی در داخل همین خانه است، او ظرف شیر را می گیرد و می نوشد.

خدایا! تو خود می دانی که قلم من از شرح عظمت این کار علی(علیه السلام)، ناتوان است.آری! تاریخ برای همیشه مات و مبهوت این سخن تو خواهد ماند.تو کیستی ای مولای من؟!افسوس که ما تو را به شمشیر می شناسیم، تو را خدایِ شمشیر معرّفی کرده ایم!افسوس و هزار افسوس!

تو دریای مهربانی و عطوفت هستی، اگر دست به شمشیر می بردی، برای این بود که بی عدالتی ها و ظلم ها و سیاهی ها را نابود کنی.

دروغ می گویند کسانی که ادّعا می کنند مثل تو هستند، دروغ می گویند، چه کسی می تواند این گونه با قاتل خویش مهربان باشد؟

 

 

شب بیستم ماه رمضان فرا می رسد، حال علی(علیه السلام) لحظه به لحظه بدتر می شود، همه نگران او هستند. کم کم اثر زهری که بر روی شمشیر ابن ملجم بوده در بدن او نمایان می شود، هر دو پای او در اثر این زهر سرخ شده اند. او وقتی که به هوش می آید همان طور که در بستر است، نماز می خواند و ذکر خدا می گوید.صبح که فرا می رسد، حُجْرِ بن عَدیّ با جمعی دیگر از یاران باوفای امام به عیادت او می آیند. آنها سلام می کنند و جواب می شنوند. علی(علیه السلام) نگاهی به آنها می کند و با صدای ضعیف می گوید: «از من سوال کنید، قبل از آن که مرا از دست بدهید».

همه با شنیدن این سخن به گریه می افتند، آنها هیچ سوالی از تو نمی کنند، چرا که با چشم خود می بینند که تو، توان سخن گفتن نداری، امّا تو پیام خود را به گوش همه شیعیانت می رسانی: در همه جا و هر شرایطی به دنبال کسب آگاهی باشید. شیعه کسی است که سوال می کند و می پرسد، شیعه از سوال نمی ترسد. تو دوست داری که شیعیانت اهل سوال و پرسش باشند.

 

در این هنگام، امام رو به حُجْرِ بن عَدیّ می کند و می گوید:

– ای حُجْرِ بن عَدیّ! روزگاری فرا می رسد که از تو می خواهند از من بیزاری بجویی. در آن روز تو چه خواهی کرد؟

– مولای من! اگر مرا با شمشیر قطعه قطعه کنند یا در آتش بسوزانند، هرگز دست از دوستی تو برنمی دارم.خدا به تو جزای خیر بدهد.

گویا ضعف و تشنگی بر علی(علیه السلام) غلبه می کند، او رو به حسن(علیه السلام) می کند و از او می خواهد تا ظرف شیری برای او بیاورد. علی(علیه السلام) آن شیر را می آشامد و می گوید: این آخرین رزقِ من از این دنیا بود.بعد رو به حسن(علیه السلام) می کند: حسن جانم! آیا شیر برای ابن ملجم برده ای؟عصر امروز خبری در شهر کوفه می پیچد که خیلی ها را نگران می کند، دیگر هیچ امیدی به بهبودی علی(علیه السلام) نیست. گروه زیادی از مردم برای عیادت علی(علیه السلام)

 



پشت در خانه او جمع شده اند. لحظاتی می گذرد.حسن(علیه السلام) از خانه بیرون می آید. رو به مردم می کند و می گوید: به خانه های خود بروید که حال پدرم برای ملاقات مناسب نیست.

صدای گریه همه بلند می شود و آنها به خانه های خود باز می گردند.

ساعتی می گذرد، هنوز آن پیرمرد بر خانه علی(علیه السلام) نشسته است، نام او اَصبَغ بن نُباته است. او آرام آرام اشک می ریزد و گریه می کند.

– اَصبَغ! چرا به خانه خود نمی روی؟کجا بروم؟ همه هستی من در اینجاست. من کجا بروم؟ می خواهم یک بار دیگر امام خود را ببینم.

بعد از مدّتی، حسن(علیه السلام) از خانه بیرون می آید و می بیند که اَصبَغ هنوز آنجاست و دارد گریه می کند. حسن(علیه السلام) از اَصبَغ می خواهد که وارد خانه بشود.

اَصبَغ نزد بستر علی(علیه السلام) می رود، نگاه می کند، دستمال زردی به سر مولا بسته اند، امّا زردی چهره او از زردی دستمال بیشتر شده است، خدایا! این چه حالی است که من می بینم؟ دیگر گریه به اَصبَغ امان نمی دهد…علی(علیه السلام) چشم باز می کند، یار قدیمی اش، اَصبَغ را می بیند، به او می گوید: اَصبَغ! گریه نکن، به خدا قسم من به زودی به بهشت می روم. برای چه ناراحت هستی؟مولای من! می دانم که شما به مهمانی خدا می روید، امّا بعد از شما ما چه کنیم؟ آرام باش اَصبَغ! فدایت شوم! آیا می شود برای من حدیثی از پیامبر نقل کنی؟ من می ترسم این آخرین باری باشد که شما را می بینم.

 

 

ای اَصبَغ! با تو هستم، مگر نمی بینی حال امام چگونه است؟ چرا از او چنین خواسته ای را داری؟ اگر من جای تو بودم فقط به صورت او نگاه می کردم یا فقط گریه می کردم. حالا چه وقتِ شنیدن حدیث است؟ تو باید عشق و احساس خود را نسبت به امام نشان بدهی.

امّا اَصبَغ مثل من فکر نمی کند، او می داند شیعه واقعی کیست. او در مکتب علی(علیه السلام) بزرگ شده است، او به خوبی می داند که علی(علیه السلام) همواره دوست دارد شیعه او به دنبال کسب دانش و معرفت باشد. نمی دانم چه شد که شیعه از این آرمان بزرگ فاصله گرفت؟ افسوس که بعضی ها شیعه بودن را یک شعار و احساس می دانند و بس!

نمی دانم چرا ما این قدر از شیعیان واقعی، فاصله گرفته ایم؟ چرا فقط به احساس و شعار اهمّیّت می دهیم و کمتر به شعور و آگاهی فکر می کنیم؟ چرا ما این چنین شده ایم؟ چرا؟

حضرت علی(علیه السلام) لبخندی می زند و با صدایی ضعیف چنین می گوید:روز نهم ماه « صَفَر » ، سال یازدهم هجری بود و پیامبر ، بلال را به دنبال من فرستاد. من به خانه پیامبر رفتم، پیامبر در بستر بیماری بود، سلام کردم و جواب شنیدم. پیامبر رو به من کرد و گفت: علی(علیه السلام) جان! به مسجد برو و مردم را جمع کن. وقتی همه آمدند، بر بالای منبر من برو و به آنان بگو: «پیامبر مرا نزد شما فرستاده است تا این پیام را برای شما بگویم: هر کس پدرِ خود را به پدری قبول نداشته باشد و اطاعت مولای خود نکند و اجر کسی که برای او زحمت کشیده است را ندهد؛ لعنت خدا و فرشتگان بر او باد».

 

من به مسجد رفتم و سخن پیامبر را برای مردم بیان کردم، وقتی خواستم از منبر پایین بیایم یکی از جای برخاست و گفت: آیا این پیام تفسیر و شرحی هم دارد ؟

من گفتم نزد رسول خدا می روم و از او سوال می کنم. از منبر پایین آمدم و به خانه پیامبر رفتم و ماجرا را گفتم. پیامبر به من فرمود که بار دیگر به بالای منبر برو و برای مردم چنین بگو که تو پدر این امّت هستی، تو مولای این مردم هستی، تو کسی هستی که برای این مردم زحمت زیادی کشیده ای.

سخن علی(علیه السلام) به پایان می رسد، اکنون دیگر اَصبَغ می داند که پیامبر در روزهای آخر زندگی خود، علی(علیه السلام) را به عنوان پدر و مولای امت اسلامی معرّفی کرده است. به راستی علی(علیه السلام) برای اسلام و مسلمانان چقدر زحمت کشید، اگر فداکاری های او در جنگ بدر و احد و خندق و خیبر نبود آیا مسلمانان روی آرامش را می دیدند؟ اگر علی(علیه السلام) نبود، کفّار همه مسلمانان را قتل عام می کردند، امّا افسوس که این امّت، قدر زحمات علی(علیه السلام) را ندانستند.

منبع:سکوت آفتاب


free b2evolution skin
22
فروردین

شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام

خداوند متعال ، انسان را در میان نعمت های بیکران خود آفرید ، احتیاجات او را تأمین فرمود ، هدایتش را تضمین نمود و همواره در کنارش معلّم و کتاب و نشانه ها را قرار داد ، تا راه را پیدا نماید و با یقین به سوی کمال قدم گذارد . اما مانع همیشگی پیشرفت او « غفلت » بوده است ، غفلت از مبدأ و معاد ، غفلت از نعمت ها و نشانه ها ، غفلت از معلّم و تکالیف الهی ، بدین جهت خداوند متعال می فرماید :

« وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیاتِنا لَغافِلُون ؛

 

 

و بسیاری از مردم ، از آیات ما غافلند . »غفلت و بی خبری چنان برخی از انسانها را فراگرفته ، که علت حضور خود در آفرینش را فراموش نموده اند ، وظائف خود در برابر انبوه نعمت ها را به بوته فراموشی سپرده اند و حتی نزدیک شدن به پایان دنیا و حضور در برابر محاسبات قیامت را نیز از یاد برده اند گویی اقامتشان در این دنیا همیشگی است : « اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ مُعْرِضُون ؛

حساب مردم به آنان نزدیک شده ، درحالی که در غفلتند و روی گردانند . 
به راستی علاج این همه غفلت و بی خبری چیست ؟ چگونه باید آن را درمان نمود ؟ چه زمانی باید از بند غفلت رهایی یافت ؟

خداوند در قرآن علاج آن را « یادآوری » می داند ، هر آنچه را که انسان از یاد می برد و از آن غافل می شود ، دوباره توجه نمودن به آن و با استفاده از نشانه ها و مناسبت ها یاد نمودن دوبارۀ از آن ، ابزار مناسبی برای مقابله با غفلت است .

 

 

آنجا که انسان خالق و خدای خویش را از یاد می برد ، فراوانی در یاد خدا را به او توصیه می نماید : « یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً ؛

ای کسانی که ایمان آورده اید ، خدا را بسیار یاد کنید .»

آنگاه که انسان دنیای فراروی خود را فراموش می نماید ، او را به یادآوری جهان آینده فرا می خواند : « وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأةَ الْاُولی فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ ؛

شما عالم نخستین را دانستید ، چگونه متذکر نمی شوید»

آنجا که انسان نعمت های الهی را از یاد می برد او را به یادآوری نعمت های الهی دعوت می نماید :

« یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُم ؛

ای کسانی که ایمان آورده اید ، نعمت خدا را بر خود به یاد آورید . »


و آنگاه که انسان عهد و پیمان خویش را با خدا فراموش می نماید و وظائف خود را از یاد می برد ، او را به یاد آوری عهد و میثاقش با خدا فرا می خواند :

« وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ میثاقَهُ الَّذی واثَقَکُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ اَطَعْنا؛

و به یادآورید نعمت خدا را بر شما و پیمانی را که با تاکید از شما گرفت ، آن زمان که گفتید : شنیدیم و اطاعت کردیم .»

 

 

نتیجه اینکه : آفت بزرگ پیشرفت و سعادت انسان « غفلت » است و درمان این آفت « یادآوری » است و بدین جهت وظیفۀ انسان در برابر هر آنچه را که باید بداند و از آن غافل می شود ، یادآوری مستمر آن است و برای دست یافتن به این مطلوب ، باید همان گونه که پیاپی به یاد خدا و معاد ، نعمت ها و تکالیف خود می باشد ، همواره در کنار معلّمین الهیِ خود و همراه و هم قدم با آنان باشد تا چگونگی یادآوری ، چگونه راه پیمودن ، چگونه بر موانع پیروز شدن و چگونه بر پله های ترقی قدم نهادن را از آنان بیاموزد .

بر این اساس خداوند ، همراهی همیشگی با راهبران الهی را به بندگان خود توصیه نموده است : « یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقین ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید از ( مخالفت فرمان ) خدا بپرهیزید و با صادقان باشید . »و البته به فرموده امام رضا علیه السلام : « صادقین » همانا امامان معصوم علیهم السلام هستند که مؤمنان مأمور به همراهی با آنان هستند .


همراهی با ائمۀ معصومین علیهم السلام نه فقط در محضر آنان بودن است ، بلکه لازمه آن ، شناخت و معرفت آنان ، فراگرفتن تعالیم آنها ، پیروی نمودن ، محبت و ولایت آنها و به یاد آنان بودن را نیز فرا می گیرد ، بدین جهت وظیفه مؤمنین است ، همان گونه که از یاد خدا و نعمت های او نباید غافل شوند ، از یاد پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمۀ معصومین علیهم السلام نیز غفلت نکنند ، زیرا ؛ غفلت از آنان ، غفلت از هدایت و وظائف الهی است .

اکنون که در آستانۀ شهادت مولی الموحدین امیرالمؤمنین علی علیه السلام هستیم ، بزرگداشت شهادت آن امام مظلوم ، به واقع یادآوری فضائل آن حضرت ، و فرامین و دستورات الهی آن معلّم هستی است .

 

 

اگر جهانِ به ظاهر مترقّیِ امروز ، از جهل عمومی مردم رنج می برد ؛ اگر دنیای به ظاهر متمدّن امروز ، از آتش ظلم ستمگران در خود می سوزد ؛ اگر دنیای به ظاهر قانون مدارِ امروز ، از شدت قانون شکنی و نادیده گرفتن حقوق مظلومین فریاد اعتراض برآورده است ؛ همه و همه به دلیل دور ماندن از علی علیه السلام و عدالت او ، علی علیه السلام و فضائل او و علی علیه السلام و دستورات او است .

 شهادت مظلومانه حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، فرصتی است استثنایی تا همۀ دانشمندان و فرهیختگان ، با استفاده از همه ابزارها و توانمندی های علمی عصر حاضر ،برای شناختی عمیق تر ، نگاهی دقیق تر و حرکتی کارآمدتر نسبت به فضائل و فرامین حیات بخش آن حضرت ، تلاشی مضاعف نمایند .

منبع: حاج سید امیرحسین طالقانی/بزرگداشت شهادت حضرت علی علیه السلام


free b2evolution skin
21
فروردین

کدام وعده؟ کجا؟

روز جنگ خندق در سال پنجم هجری، وقتی که ابن عبدُوُدّ با اسب خود به آن سوی خندق آمد و مبارز طلبید و هیچ کس جز علی(علیه السلام) جرأت نکرد به مقابلش برود.

آن روز شمشیر ابن عبدُوُدّ سپر علی(علیه السلام) را شکافت و به کلاه خود او رسید و فرق علی(علیه السلام) را هم شکافت، امّا این ضربه، ضربه کاری نبود، علی(علیه السلام) سریع با ضربه ای ابن عبدُوُدّ را از پای درآورد و سپس نزد پیامبر رفت، پیامبر زخم علی(علیه السلام) را نگاه کرد و بر آن دستی کشید. با اعجاز دست پیامبر، زخم علی(علیه السلام) بهبود پیدا کرد.بعد از آن پیامبر رو به علی(علیه السلام) کرد و گفت: «من کجا خواهم بود آن روزی که صورت تو با خون سرت رنگین شود؟».

آن روز هیچ کس نمی دانست پیامبر از چه سخن می گوید و از کدام ضربه شمشیر خبر می دهد.خبر در کوفه می پیچد، همه به این سو می دوند، حسن و حسین(علیه السلام) سراسیمه به مسجد می آیند، آنها نزد پدر می شتابند…

پدر! بر ما سخت است تو را در این حالت ببینیم!!

علی(علیه السلام) رو به حسن(علیه السلام) می کند و از او می خواهد تا در محراب بایستد و نماز صبح را به جماعت بخواند، باید نماز را به پا داشت.

علی(علیه السلام) هم در کنار جمعیّت نماز را نشسته می خواند، خون از سر او می آید، او با دست خون ها را از چهره پاک می کند.

نماز که تمام می شود، حسن(علیه السلام) نزد پدر می آید و سر او را به سینه می گیرد.

هنوز خون از زخم پدر جاری می شود، حسن7 پارچه زخم پدر را به آرامی محکم می کند، رنگ چهره علی(علیه السلام) زرد شده است، او گاهی چشم خود را باز می کند و حمد و ستایش خدا را بر زبان جاری می کند: الحمد للّه!

چه رازی در این «الحمد للّه» توست؟

ادامه »


free b2evolution skin
30
بهمن

من دوست دختر دارم

یکی از گرفتاری هایی که ما در حال حاضر دربعضی از خانواده ها داریم درک نکردن روحیه جوان ها و نوجوان ها است. گاهی با زدن، تندی، برخورد، یا تحقیر پیش دوستان برخورد می شود. عزیز من روش درست را باید پیدا کرد. پسر جوانی به من زنگ می زند می گوید: آقا، من دوست دختر دارم، چه کنم؟ نه او مرا رها می کند، نه من می توانم این دوستی را رها کنم.

ادامه »


free b2evolution skin
26
بهمن

آرزوهای طولانی

قال على عليه السلام:«ما اطالَ احَدٌ الْامَلَ الّا نَسِىَ الْاجَلَ و اساءَ الْعَمَلَ»؛«هيچ انسانى آرزوهاى خود را طولانى نمى كند، مگر اين كه مرگ را فراموش مى كند و اعمال او بد مى شود!» شرح و تفسير،آرى آرزوهاى دور و دراز، انسان را گرفتار سوء رفتار و قبح اعمال مى كند. در زبان عرب دو لغت به معناى اميد و آرزوست؛ يكى «رجاء» و ديگرى «أمَل» است، اوّلى بار مثبت دارد و منظور از آن اميد و آرزوى سازنده است، ولى «امَل» گاه بار منفى دارد و به معنى آرزوهاى غيرسازنده است. ظاهراً در فارسى «اميد» معادل «رجاء» و «آرزو» معادل «امل» است.

حضرت على عليه السلام در اين روايت پرمعنى به يكى از جنبه هاى منفى «أمل» مى پردازد و تأثير سوء آن را در اعمال انسان گوشزد مى نمايد.سؤال: راستى چرا «آرزوهاى طولانى» اين قدر بد است؟پاسخ: خاصيّت زرق و برق مادّى دنيا اين است كه از دور جاذبه قوى دارد، امّا وقتى انسان به نزديك آن مى رسد به آن عادت مى كند و جاذبه خود را از دست مى دهد. مانند موادّ مخدّر كه افراد قبل از رسيدن به آن برايشان جاذبه دارد، امّا وقتى معتاد شدند ديگر جذبه اى براى آن ها ندارد. و بايد مرتّباً مقدار آن را افزايش دهند تا در كام مرگ فرو روند.شخصى كه اجاره نشين است و از مشكلات آن رنج مى برد آرزو مى كند كه خانه اى ملكى، هر چند كوچك نصيبش شود و اين برايش فوق العاده جاذبه دارد، امّا هنگامى كه به آن مى رسد، پس از مدّت كوتاهى برايش عادى مى شود و آرزوى خانه اى بزرگ تر با امكانات بيش تر مى كند، امّا به آن هم قانع نيست و هر روز در فكر منزل مرفّه ترى است.

هفت اقليم ار بگيرد پادشاه همچنان در بند اقليمى دگر!بنابراين آرزوها مرز و پايانى ندارد، بدين جهت اگر انسان بخواهد به آرزوهاى خويش برسد بايد تمام نيرويش را صرف رسيدن به آن نمايد و طبيعى است كه ديگر وقت و نيرويى ندارد كه صرف جهان آخرت نمايد.

بدين جهت در احاديث معصومين آرزوهاى طولانى مذمّت گرديده و موجب فراموش كردن آخرت شمرده شده است .

اين مطلب را نيز در نظر داشته باشيم كه زيادى نعمت، كه معمولًا آرزوهاى طولانى در راستاى تحصيل آن است، در بسيارى از موارد مايه بدبختى است! حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم از بيابانى عبور مى كردند، فرمود: برويد مقدارى شير بياوريد و پول آن را هم به صاحب حيوان بدهيد. صاحب آن حيوان از دادن شير به پيامبر صلى الله عليه و آله امتناع ورزيد! پيامبر صلى الله عليه و آله دعا كرد كه اموالش زياد شود! از آن جا گذشتند و به شبان ديگرى رسيدند و همان تقاضا را مطرح كردند. آن شبان ادب كرد و به سرعت مقدارى شير در اختيار پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و همراهان قرار داد. حضرت دست به دعا برداشت و فرمود: خدايا! به اندازه كفاف و عفاف به او نعمت ارزانى دار! اصحاب از تفاوت اين دو دعا، براى آن دو نفر پرسيدند؟ حضرت فرمود: زيادى نعمت براى شخص اوّل مايه رنج و عذاب است.

منبع

 110 سرمشق از سخنان حضرت على (علیه السلام) ، مکارم شیرازی


free b2evolution skin