15
آذر

خاستگاه بحث و شبهات مطرح شده

شبهه اي كه اين روزها بر سر زبان ها مي باشد اين است كه اين بحث ها چه ضرورتي دارد؟

 

شخصيت هاي تاريخي همگي به رحمت خدا رفته اند و امروزه در ميان ما نيستند. چرا بايد نبش قبر كنيم و درباره ويژگي ها و شخصيت آنان جستجو كنيم؛ به عبارت ديگر عده اي بر اين خواسته پافشاري دارند كه تاريخ را كنار بگذاريم و به مسائل امروز بپردازيم.

 

پاسخ اين شبهه را به كتاب شريف نهج البلاغه موكول مي كنيم. در اين كتاب سخن شگرفي وجود دارد كه به خوبي پاسخ اين پرسش را مي دهد. البته به اين شبهه پاسخ هاي متعددي مي توان داد ولي در اين جا به اين فقره از نهج البلاغه مي پردازيم كه بخشي از پاسخ را در بر دارد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي فرمايد:

«وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّي تَعْرِفُوا الَّذِي تَرَكَهُ، وَلَنْ تَأْخُذُوا بِمَيثَاقِ الْكِتَابِ حَتَّي تَعْرِفُوا الَّذِي نَقَضَهُ، وَلَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتَّي تَعْرِفُوا الَّذَي نَبَذَهُ. فَالْتَمِسُوا ذلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ، فَإِنَّهُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ، وَمَوْتُ الْجَهْلِ؛ و بداند كه تا واگذارنده رستگاري را نشناسيد رستگاري را نخواهيد شناخت و تا شكننده پيمان قرآن را ندانيد با قرآن پيمان استوار نخواهيد ساخت، و تا واگذارنده قرآن را به جا نياريد در قرآن چنگ نتوانيد انداخت. پس رستگاري را نزد كساني جوييد كه اهل آنند [و آنان از خاندان پيامبرانند] كه دانش به آنان زنده است و ناداني به دانش آنان مرده.»

بر اين اساس كسي نمي تواند بگويد من مسير حق و راه راست را طي مي كنم و كاري به اهل باطل ندارم چون امام به اين افراد مي فرمايد: «تا واگذارنده رستگاري را نشناسيد رستگاري را نخواهيد شناخت». به عبارت ديگر بايد بدانيم كه فلان شخص بر حق است يا باطل، تا حق را بشناسيم و در غير اين صورت حق را نخواهيم شناخت. لذا اگر كسي بگويد من مسير حق را مي پويم و نمي دانم فلاني اهل حق است يا باطل، چنين كسي حق را نشناخته است.

اما ببينيم بين شناخت حق و شناخت كساني كه پرچم باطل در دست دارند چه رابطه اي وجود دارد؟

در پاسخ به اين پرسش شارحان نهج البلاغه نكاتي را يادآور شده اند ولي چيزي كه از همان ابتدا به نظر مي رسد اين است كه اگر آدمي ائمه ضلالت را نشناسد و نداند كه فلان شخص جزء آنان است حق را نخواهد شناخت؛ چرا كه پيشوايان گمراهي براي چنين كسي الگو و الهام بخش خواهند بود.

فلان اسم پرطمطراق يا فلان صحابي بزرگ كه با پيامبرصلي الله عليه و اله زيسته است، به هر حال خط سيري به امت مي دهد. كسي كه مِن باب مثال نداند معاويه از همان ائمه ضلالت و پيشوايان گمراهي است كه مردم را به سوي دوزخ دعوت مي كنند، طبيعتاً دين خود را از او فرا مي گيرد و چنين كسي الگوي او قرار خواهد گرفت. ولي اگر دانستيم كه از پيشوايان تباهي است از او دوري مي گزينيم، راهمان را از او جدا مي كنيم و نه تنها الگوي ما نخواهد بود بلكه براي هيچ يك از سخنان و موضع گيري هايش ارزشي قائل نخواهيم شد.

به اين مثال كه بي اندازه حائز اهميت است توجه كنيد: مقاله اي از يكي از نويسندگان معاصر مي خواندم كه نتيجه آن ويراني اساس دين بود. اين نويسنده مي گفت: چرا بايد نسبت به متون ديني حالت جمود داشته باشيم؟ بايد در برخورد با متون ديني باز باشيم و انعطاف بيشتري به خرج دهيم. بلكه لازم است مانند گذشتگان و پيشاهنگان صدر نخست جسارت داشته باشيم. بياييد ما هم مثل آنان شجاع باشيم.

در حقيقت اين نويسنده از ما مي خواهد كه در برابر خداي متعال، قرآن كريم، و پيامبرصلي الله عليه و اله شجاعت داشته باشيم. زيرا الگوهاي مورد نظر او چنين بوده اند. لذا مي بينيم كه مي گويد: پيشگامان و گذشتگان ياد شده نه فقط احاديث پيامبرصلي الله عليه و اله، بلكه عمل به برخي از آيات قرآني را هم كنار نهادند. براي نمونه، به گفته او ابوبكر آيه «وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» را ملغي نمود.

 

 

خداي متعال فرموده است: «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاء وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ؛ صدقات براي فقيران است و مسكينان و كارگزاران جمع آوري آن و نيز براي به دست آوردن دل مخالفان». پيامبر به اين آيه عمل نمود، ولي وقتي نوبت به ابوبكر رسيد با نهايت شجاعت(!) دور اين آيه را خط كشيد و پرداخت بخشي از صدقات را براي به دست آوردن دل مخالفان لغو كرد. چرا كه از ديد او شرايط عوض شده بود. يعني در ابتدا دين اسلام ضعيف بود و براي به دست آوردن دل مخالفان و جذب آنان مثلاً لازم بود يكصد شتر به آنان بپردازيم، اما اكنون كه دين نيرو گرفته است به اجراي مضمون اين آيه نيازي نداريم.

عمر نيز به همين سان شجاع(!) بود و آياتي از قرآن را كنار نهاد. خداي متعال مي فرمايد: «الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ وَلاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَأْخُذُواْ مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا إِلاَّ أَن يَخَافَا أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتَّيَ تَنكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَن يَتَرَاجَعَا إِن ظَنَّا أَن يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ؛ طلاقي كه رجوع و بازگشت دارد دو مرتبه است و در هر مرتبه بايد به طور شايسته همسر خود را نگاهداري كند و آشتي نمايد، يا به نيكي او را رها سازد و از او جدا شود. و براي شما حلال نيست كه چيزي از آنچه به آنها داده ايد پس بگيريد، مگر اين كه زن و شوهر بترسند كه حدود الهي را برپا ندارند. اگر بترسيد كه حدود الهي را رعايت نكنند، مانعي نيست كه زن فديه و عوضي بپردازد و طلاق بگيرد. اينها حدود و مرزهاي الهي است. از آن تجاوز نكنيد و هر كس از آن تجاوز كند ستمگر است. اگر بعد از دو طلاق و رجوع، بار ديگر او را طلاق داد، از آن به بعد زن بر او حلال نخواهد بود، مگر اين كه به نكاح مرد ديگري در آيد و هرگاه آن مرد زن را طلاق دهد اشكالي ندارد كه بازگشت كنند و با همسر اول دوباره ازدواج كند، در صورتي كه اميد داشته باشند كه حدود الهي را محترم مي شمارند. اينها حدود الهي است كه خدا آن را براي گروهي كه آگاهند بيان مي نمايد.»

مفهوم آيه روشن است و خود او نيز آن را به وضوح مي دانست. سه طلاق در اين جا به معناي سه طلاق حقيقي است ولي نويسنده مقاله مي گويد: وقتي عمر مشاهده كرد آمار طلاق در ميان مردم افزايش يافته است گفت: بايد جلوي آنان را بگيريم. از اين به بعد هر كس به همسرش بگويد: تو سه طلاقه هستي زنش بر او حرام مي شود، و او اين كار را براي مقابله با پديده طلاق انجام داد.

قرآن نيز سه بار طلاق را از اسباب حرمت زن و شوهر مي داند ولي عمر گفت: همين كه يك بار شوهر به همسرش بگويد: تو سه طلاقه هستي كافي است و زن بر او حرام شود؛ چرا كه اين كار هم همان معني را مي دهد و در حكم سه بار طلاق دادن است.

نويسنده ياد شده ما را به پيروي از اين پيشگامان صدر نخست كه نسبت به خدا و رسول بي باك و گستاخ بودند فرا مي خواند و مي گويد ما نيز بايد چنين باشيم. خوشا و خرّما طاغوتان عالم!

اگر بنا باشد اين گونه عمل كنيم بايد بگويم آيه شريفه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد همانند گذشتگان روزه بر شما نيز واجب شد، باشد كه تقوا پيشه كنيد.» مربوط به شرايط گذشته است. چه اشكالي دارد يك حاكم مسلمان جسارت و شجاعت پيشگامان صدر اول را پيشه كند و بگويد روزه گرفتن در اين زمان بر بازده كار و توليد اثر منفي بر جا مي نهد و بايد اين حكم را كنار بگذاريم. از قضا چنين اتفاقي واقعا افتاد و زماني يكي از حكام با نهايت گستاخي اعلام كرد روزه گرفتن براي كارگران لازم نيست.

مسئله حج نيز به همين منوال مي تواند دستخوش دگرگوني شود. چه اشكالي دارد زمامدار شجاع ديگري بيايد و حكم حج را بردارد؟! اگر ابوبكر با آن قدس و ورع و تقوايي كه آن نويسنده ادعا مي كند حكم «وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» را ملغي نمود، چرا ما نتوانيم با مسئله حج چنين كاري كنيم؟ چرا بايد شخص، مبالغي هزينه كند و به خانه خدا در مكه برود؟ به جاي آن مي تواند هم چنان كه عبدالملك اموي گفت گِرد قصر خليفه طواف كند!

اين بدان معني است كه هر طاغوتي كه بر گرده مردم سوار شد، بخشي از دين را حذف كند تا اين كه پس از مدتي از دين خدا هيچ چيزي بر جا نماند.

تروريست هايي كه امروزه آبروي دين را در جهان ريخته اند و از دين تصويري زشت و دل آزار در اذهان جهانيان ايجاد كرده اند دنباله رو چه كساني هستند؟ آيا از همان پيشگامان صدر نخست الهام نگرفته اند؟ فقط با اين تفاوت كه هر كس متناسب با زمانه خود عمل مي كند. آن يكي بيني تمام كساني كه ديدگاهشان با او مخالف است درهم مي كوبد و اين يكي كمربند انفجاري بر تن مي كند و حتي كساني را كه ديدگاه مخالف ندارند به كشتن مي دهد. شيوه و روش عينا همان شيوه گذشته است.

 


 

از اين جاست كه مي گوييم بايد ائمه ظلال را بشناسيم تا از آنان تأثير نپذيريم و دين خود را از آنان فرا نگيريم. و همين است معناي فرمايش اميرمؤمنان علي عليه السلام كه فرمود: «بدانيد تا واگذارنده رستگاري را نشناسيد رستگاري را نخواهيد شناخت.»

اگر در محله اي كه زندگي مي كنيد نوجوان فاسد و بزهكاري باشد، آيا درباره او به فرزند خودتان هشدار نمي دهيد؟ ممكن است شخص كج فهمي شما را به پرده پوشي و سرپوش نهادن بر افتضاحات پسر همسايه فرا خواند و بگويد، حتي اگر چيز ديدي در خاك كن! اما اگر بخواهيد اين طور عمل كنيد فرزند شما ايمن نخواهد بود و ممكن است با آن نوجوان فاسد دوست شود و به انحراف كشيده شود. لازم است كه خطر چنين نوجواني را به فرزندتان گوشزد كنيد و بگوييد كه ارتباط با او دين و دنيايش را به تباهي مي كشاند.

در اين جا ممكن است شخص ديگري بگويد: بايد براي حفظ وحدت و يكپارچگي محله سكوت اختيار كني و در اين باره به فرزندت چيزي نگويي. ولي شما مي بينيد كه صلاح فرزندتان و حفظ او از انحراف و بلكه مصلحت عمومي اقتضا مي كند كه واقعيت را با او در ميان بگذاريد.

اكنون مي پرسيم آيا در جهان چيزي مهم تر از چهره و آبروي دين داريم؟ يكي از مهم ترين سرچشمه هاي اعتقادي تروريسم همان ماجراهايي است كه گفتيم. يعني زير مشت و لگد گرفتن ها و جسارت به خانه پيامبرصلي الله عليه و اله. چنين ماجراهايي مهمترين آبشخور و الهام بخشِ تروريسم در گذر زمان بوده است.

كسي نگويد: اينها فقط مشتي بحث تاريخي است. برعكس همين ها مباحث و قضاياي حال و آينده ماست. زيرا «تا واگذارندگان رستگاري را نشناسيد رستگاري را نخواهيد شناخت و تا شكننده پيمان قرآن را ندانيد، با قرآن پيمان استوار نخواهيد ساخت». چه كسي پيمان قرآن را شكست؟ چه كسي وضوي پيامبرصلي الله عليه و اله را كه بارها در برابر چشم مردم انجام گرفته بود تغيير داد؟ چه كسي نماز آن حضرت را دستخوش دگرگوني ها كرد؟

آورده اند كه روزي معاويه به مدينه آمد و به نماز ايستاد و گفت: «الله اكبر، الحمدلله رب العالمين … ». به عبارت ديگر «بسم الله الرحمن الرحيم» نگفت. پس از پايان نماز مسلمانان زبان به اعتراض گشودندكه: اي معاويه، چرا چنين كردي؟ «بسم الله» را فراموش كردي يا آن را دزديدي؟

ممكن است عده اي بگويند: نه! نه! مبادا عليه معاويه چيزي بگوييد. در پاسخ اين افراد مي گوييم: كسي كه ماهيت واقعي معاويه را نشناسد، دين خود را از او فرا خواهد گرفت و او را كاتب وحي خواهد پنداشت و به پيروي از وي «بسم الله» را حذف خواهد كرد.

وانگهي چنين اشكالي قبل از هر چيز، خرده گرفتن بر اميرمؤمنان علي عليه السلام است. چرا كه آن حضرت پيش از ما درباره معاويه و تباهي هاي او سخن گفته بود. طرفه آن كه در خطبه بعدي مولاي متقيان به صراحت تمام از طلحه و زبير انتقاد مي كند. اگر كسي بگويد: از طلحه و زبير انتقاد نكنيد خواهيم گفت: آيا پيش از ما خود امام علي عليه السلام از آنان انتقاد نفرموده است؟

چندي پيش شخصي مي گفت: زبير صحابي برجسته اي است با بدگويي از او دل ما را نرنجانيد. من به او مي گويم: چاره چيست كه خود اميرمؤمنان علي عليه السلام زبان به بدگويي از او گشوده است. ببينيد امام درباره طلحه و زبير چه مي گويد. حضرت مي فرمايد: «كل واحد منهما يرجوا الأمر له ويعطفه عليه دون صاحبه؛ هر يك از آنها حكومت را براي خود مي خواهد، نه رفيقش». «لايمتّان إلي الله بحبل ولايمدان إليه بسبب؛ هيچ پيوندي و نسبتي با خدا ندارند». ابن ابي الحديد ذيل اين خطبه مي گويد: «اين خطبه را حضرت درباره طلحه و زبير رضي الله عنهما ايراد داشت». ولي به روشني معلوم نيست «هيچ پيوند و نسبتي با خدا ندارند» چطور مي تواند با «رضي الله عنهما» جمع شود!

امام در ادامه مي افزايد: «كل منهما حامل ضبّ لصاحبه». ضَبّ (به معناي سوسمار) در فرهنگ عربي نماد كينه است. يعني هر يك از آن دو كينه ديگري را در دل دارد. اين دو تن سركردگان و فرماندهان يك سپاهند ولي كينة هم را در دل دارند. وقتي مي خواستند نماز صبح را اقامه كنند، هر كدام ديگري را هل مي داد و مي خواست خود پيشنماز باشد واين كار را آن قدر ادامه دادند كه نزديك  بود آفتاب بزند. مردم به آنان گفتند: شما را به خدا اي صحابه پيامبر، آفتاب دارد طلوع مي كند! لذا مجبور شدند شخص سومي را براي امامت جماعت انتخاب كنند.

حضرت هم چنين درباره آن دو مي فرمايد: «وَ عَمَّا قَلِيلٍ يُكْشَفُ قِنَاعُهُ بِهِ! وَ اللَّهِ لَئِنْ أَصَابُوا الَّذِي يُرِيدُونَ لَيَنْتَزِعَنَّ هذَا نَفْسَ هذَا، وَ لَيَأْتِيَنَّ هذَا عَلَي هذَا؛ به زودي نقاب از چهره هايشان بر خواهند گرفت [وماهيتشان افشا خواهد شد]. به خدا سوگند، اگر به آنچه مي خواهند دست يابند، هر كدام جان ديگري را مي گيرد و او را نابود خواهد ساخت.»

خطبه شقشقيه اميرمؤمنان را بنگريد و اگر انتقادي هست آن را متوجه خود حضرت كنيد. ايشان درباره ابوبكر مي فرمايند: «إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَي. يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لا يَرْقَي إلَيَّ الطَّيْرُ؛ نيك مي دانست كه پايگاه من نسبت به خلافت چونان محور است به آسياب. كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من ريزان است و پرنده از پريدن به قله ام گريزان». تا آن جا كه درباره ابوبكر و عمر مي فرمايند: «لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْها!؛ [خلافت را چون ماده شتري ديدند] و هر يك به سینه اي از او چسبيدند و سخت دوشيدند.» و نيز درباره عمر مي فرمايند: «فصيّرها في حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ؛ خلافت را به راهي درآورد سخت ناهموار و دل آزار». تا اين كه مي فرمايند: «إِلَي أَنْ قامَ ثالِثُ الْقَوْمِ نافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ؛ تا اين كه نفر سوم [عثمان] برخاست در حالي كه پهلوهايش [از شدت خوردن يا غرور] باد كرده بود و بين آخور و دستشويي سرگردان بود.» آيا تعبيري از اين آزار دهنده تر هست؟!

اين ماجرا را بگويم و سخن را تمام كنم. ابن ابي الحديد معتزلي سني در شرح نهج البلاغه مي گويد:

يحيي بن سعيد بن علي حنبلي كه معروف به ابن عاليه و از ساكنان ناحيه «قطفتا» در بخش غربي بغداد بود و يكي از شاهدان عادل آن منطقه به شمار مي رفت براي من نقل كرد و گفت: حضور فخر اسماعيل بن علي حنبلي فقيه، معروف به غلام بن ابن المني، بودم. (اين فخر اسماعيل بن علي داناترين حنبليان بغداد در فقه و مسائل خلاف
بود و تدريس مختصري هم در منطق داشت و داراي بياني شيرين بود. من او را ديده بودم و حضورش رفته و سخنش را هم شنيده بودم. او به سال ششصد و ده درگذشت). ابن عاليه مي گفت: در همان حالي كه ما پيش او بوديم و سخن مي گفتيم مردي از حنبليان وارد شد. او طلبي از يكي از مردم كوفه داشت و براي وصول طلب خود به كوفه رفته بودو از قضا رفتن او به كوفه مقارن با زيارت روز غدير بود و در آن حال او در كوفه بوده است. زيارت غدير مربوط به روز هجدهم ذي حجه است كه در آن روز در مزار اميرالمؤمنين علي عليه السلام آن چنان جمعيتي جمع مي شوند كه بيرون از حد شمار است.

ابن عاليه مي گفت: شيخ فخر اسماعيل شروع به پرسيدن از آن مرد كرد كه چه كردي و چه ديدي؟ آيا تمام طلب خود را گرفتي يا چيزي از آن بر عهده بدهكار باقي ماند؟ و آن مرد پاسخ مي داد. تا آن كه به فخر اسماعيل گفت: اي سرور من، اگر روز زيارتي غدير حضور مي داشتي مي ديدي كنار آرامگاه علي بن ابي طالب? چه رسوايي به بار آوردند و چه سخنان زشت و دشنام ها كه به صحابه دادند، آن هم آشكارا و با بانگ بلند و بدون هيچ گونه مراقبت و بيم و هراس. فخر اسماعيل گفت: آنان چه گناهي دارند. به خدا سوگند، كسي آنان را به چنين كاري گستاخ نكرد و برايشان اين در را نگشود مگر صاحب همان قبر. آن مرد پرسيد: صاحب آن قبر كيست؟ فخر اسماعيل گفت: علي بن ابي طالب است.
آن مرد گفت: سرورم، يعني علي اين سنت را براي آنان معمول داشت و ايشان را به آن راه برده و به آنان تعليم داده است؟ فخر گفت: آري به خدا سوگند. آن مرد گفت: اي سرور من، اگر علي در اين كار محق بوده است چه لزومي دارد كه فلان و فلان [ابوبكر و عمر] را دوست بداريم و اگر علي بر باطل بوده است چه لزومي دارد دوستدار او باشيم. به هر حال سزاوار است كه يا از او يا از آنها تبري بجوييم. ابن عاليه گفت: در اين هنگام اسماعيل شتابان برخاست و كفش هايش را پوشيد و گفت: خداوند اسماعيل را لعنت كند اگر پاسخ اين مسئله را بداند و به اندروني خود رفت. ما هم برخاستيم و رفتيم.

نكته اي كه بنده در حاشيه اين ماجرا مي افزايم اين است كه علي بن ابي طالب? نبود كه اين در را براي آنان گشود، بلكه خدا گشاينده اين در بود و اگر خرده و اعتراضي هست بايد آن را متوجه قرآن كريم كنيد. در جاهاي مختلفي از قرآن شاهد جملات تند و گزنده اي نسبت به برخي از صحابه پيامبرصلي الله عليه و اله هستيم. براي نمونه خداي متعال در سوره احزاب مي فرمايد: «وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ؛ هنگامي كه منافقان مي گويند.» اين منافقان چه كساني هستند؟ آيا از صحابه رسول خدا نبوده اند؟

نيز: «وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا؛ بيمار دلان گفتند: خدا و پيامبرش جز فريب وعده اي به ما ندادند.»

گوينده اين سخن چه كسي بوده است؟ بي ترديد او از اصحاب پيامبر بوده است و خداي متعال در اين جا به ما خبر مي دهد كه برخي از صحابه مي گفتند: خدا و رسول ما را فريب داده اند. (طبعاً همه صحابه چنين نبوده اند و فقط عده اي از آنان مورد نكوهش واقع شده اند. روشن است كه صحابه بزرگواري چون ابوذر، سلمان، مقداد، عثمان بن مظعون و مانند آنان جايگاهي بس ارجمند دارند.)

اصلا در قرآن سوره مستقلي به نام «منافقون» وجود دارد. همين طور در سوره توبه از بسياري از آنان ياد شده است و حتي گفته اند برخي از صحابه از سوره توبه مي ترسيدند و مي گفتند: : هيچ يك از منافقان نيست كه خدا در اين سوره رسوايش نكرده است. خداي متعال در سوره توبه مي فرمايد: «فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُواْ يَكْذِبُونَ؛ و از آن پس تا روزي كه با خدا ملاقات كنند، به كيفر پيمان شكني و دروغ گويي، نفاق در دلشان بر قرار است.» يعني در ميان صحابه منافقاني بودند كه با خداي متعال پيمان شكني كردند و حتي در ميان آنان افراد فاسق نيز ديده مي شدند.

اين آيه از سوره حجرات را ملاحظه كنيد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَي مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ؛ اي مؤمنان، اگر فاسقي براي شما خبري آورد درباره آن تحقيق كنيد. مبادا نادانسته به مردم آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد.» شخص بزهكاري كه در اين آيه از او سخن رفته چه كسي است؟ او يكي از صحابه پيامبرصلي الله عليه و اله مي باشد و كسي جز وليد بن عقبه نيست.

بر اين اساس كسي كه باب اين سخنان را گشود، علي بن ابي طالب? و خطبه شقشقيه ايشان نبود، بلكه خدا در قرآن كريم آغاز گر اين راه بود.

امام مي فرمايند: «بدانيد كه تا واگذارنده رستگاري را نشناسيد رستگاري را نخواهيد شناخت و تا شكننده پيمان قرآن را ندانيد با قرآن پيمان استوار نخواهيد ساخت و تا واگذارنده قرآن را به جا نياوريد در قرآن چنگ نتوانيد انداخت». اما پرسش اين جاست كه از كجا اين شناخت ها را به دست آوريم؟ خود حضرت فرموده اند: «فَالَْتمِسُوا ذلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ؛ آن را در نزد كساني جوييد كه اهل آنند.» ابن ابي الحديد در شرح اين فقره مي گويد: منظور حضرت خود اوست. يعني اين دريافت را از علي بن ابي طالب? بخواهيد.

«فَإِنَّهُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ، وَ مَوْتُ الْجَهْلِ. هُمُ الَّذِينَ يُخْبِرُكُمْ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ، وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ، وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ؛ لَا يُخَالِفُونَ الدِّينَ وَ لَا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ؛ آنان زنده كننده دانش اند و نابودكننده ناداني. همان كساني كه حكم كردنشان شما را از علمشان خبر مي دهد، و خاموشي شان از سخن گفتن شان، و ظاهرشان از باطنشان. نه با دين مخالفت و نه در آن اختلاف مي كنند.»

آري آنان مانند كساني نيستند كه با جسارت و شجاعت تمام (!) بر آيات قرآن خط بطلان مي كشند. بلكه سخن آنان يك سخن و از سرچشمه وحي الهي سرچشمه گرفته است. «فَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ، وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ؛ دين در ميان ايشان شاهدي راست و خاموشي گوياست.» وصلي الله علي سیدنا محمد وآله الطاهرين 

منبع

شهادت حضرت زهراعليها السلام وشبهه زدائي

سلسله گفتارهاي حضرت آيت الله

نويسنده : حاج سيد محمد رضا حسيني شيرازي قدس سره 


free b2evolution skin
21
تیر

با کاروان غدیر

سال دهم هجرت بود و درخشش اسلام، حجاز و ديگر سرزمينهاى دور و نزديك را روشن كرده بود. ظلمت كفر و شرك و بت پرستى برچيده شده، كعبه از بت و بت پرستى پاك گشته و تجلى گاه پرستش و عبوديت حق شده بود. حقوق پايمال شده مظلومان، احيا شده و شخصيتهاى طاغوتى و ارزشهاى كاذب، زبون و ارزشهاى فراموش شده، دوباره زنده شده بود. بردگان ديروز، سروران و سردمداران و بزرگان گذشته از قله كبر و غرور، سقوط كرده، كام حقيقت طلبان سيراب و حسرت نيك گرايان برآورده شده بود. حكومت اسلام در چهارچوب خاص خود شكل گرفته، خطوط كلى نظام سياسى، اقتصادى، فرهنگى آن در مدار توحيدى ترسيم شده بود. جامعه مرده و بى حركت حجاز، زنده گشته و زندگى جديدى را آغاز كرده بود.

عجب تحول شگفتى! اينك همين سرزمين بى بها، كه امپراتور روم و ايران به خاطر اينكه جز ريگ داغ و آفتاب سوزان چيز ديگرى نداشت، آن را قابل استعمار و استثمار نمى دانستند، مگر جذب دلها و وحدت فكرها شده و شوكت و جبروت قيصر و كسرى بى رنگ گشته و رنگ خدايى جلو كرده است. محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) محبوب قلبها و كعبه، خانه عشق و پرستش و مكه، ام القراى اسلام و حجاز در جهان سياسى، اجتماعى و نظامى آن روز مطرح شده است.

 

با نزول آيه

و اذن فى الناس بالحج ياتوك رجالا و على كل ضامر ياتين من كل فج عميق؛ و مردم را به حج فراخوان تا پياده يا سوار بر شتران تكيده از راههاى دور، نزد تو بيايند.

پيامبر اسلام ماموريت يافت تا در ميان مردم، حج اعلام كند و مسلمانان از گوشه و كنار از ميان دره هاى عميق، بعضى با پاى پياده و بعضى سوار بر شتران لاغر در اين سرزمين مقدس فرود آيند و نظاره گر فراوان حج شده، تجلى عبوديت و بندگى خدا را به چشم خود ببينند.

پيامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) آهنگ زيارت بيت الله الحرام كرد. او پس از ده سال دورى از وطن، اكنون مى خواهد به زادگاه خود برگردد. اين خبر در شهر و اطراف آن پيچيد. زمزمه شوق از در و ديوار به گوش مى رسيد. مردم از شادى همراهى با پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) سر از پايى نمى شناختند و با نشاط و اميد به تهيه مقدمات سفر مشغول بودند.

وه كه چه شيرين است با محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) طواف كردن و وقوف در عرفات و مشعر داشتن و در معيت او به مسلخ عشق ابراهيم و اسماعيل رفتن! امسال در حج غوغايى برپا مى شود، غوغايى كه نقش آفرين آن پيامبر و على است.

مورخان، جمعيت همراه را تا صدو بيست هزار و افزون از آن ثبت كرده اند مردم اميدوارند در اين كنگره عظیم عبادى سياسى آنچه را كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) انجام مى دهد، فرا گيرند و اين سنت محمدى را به نسلهاى آينده منتقل كنند. روز چهارم ذى القعده بود كه آنها از مدينه بيرون آمدند. بيابان از زن و مرد و پير و جوان موج ميزد گرد و غبار راه بر چهره ها نشسته بود. مردم در بيابان و دلها گرد كعبه مى چرخيدند، گويا شتران نيز در سرور سواران خود شريك بودند.

 

 

در بيابان از سبزه و گياه و خرمى خبرى نبود، همته سنگ بود و خار گهگاهى درختى بى طراوت در صحرا.

پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) دستور داد، مردم لباسهاى دوخته را بيرون آورند و خود را براى ورود به بارگاه خدا در مكه نظيف كنند و غسل احرام به جا آورند و همزمان با نظافت ظاهر، دل و جان را از غير خدا پاك گردانند و به جاى لباسهاى رگارنگ، لباس احرام كه داراى رنگ خدايى و بى رنگ از همه رنگها و نيرنگها و تزويرهاست به خود گيرند كه همانا آن، لباس تقواست: و لباس التقوى ذلك خير پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) هنگام ظهر، نماز را در مسجد شجره به جاى آورد و در لباس احرام، تلبيه گفت: لبيك اللهم لبيك لبيك با شريك لك لبيك ان الحمد والنعمه لك و الملك لا شريك لك لبيك رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) اين جملات را تكرار مى كرد و مردم نيز به پيروى از آن حضرت و در پاسخ به دعوت معبود خويش، لبيك مى گفتند.

پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) 66 شتر همراه آورده بود كه با 34 شتر على (علیه السلام) صد راس شد و به روايتى خود حضرت براى قربانى به تنهايى صد شتر آورده بود.

او با چهره اى كه چون خورشيد مى درخشند و شهر را نور باران مى كرد، وارد مكه شد. با ورود به مكه خاطرات گذشته برايش تداعى شد: خدايا اين چه شهرى است؟ اينجا مكه است، همان شهرى كه در آن روزى پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) تنهاى تنها از حرا پايين آمد و جز خدا و همسر وفادارش خديجه كبرى (س) و اراده و ايمان و پيمانش كى ديگرى همراه او نبود. آرى در همين شهر بود كه رنجها و تلخيهاى فراوان ديد و خون دلها خورد، مثل اينكه هنوز فرياد يارانش كه در زير شكنجه مى گفتند: الله الله، احد احد، محمد رسول الله و… بر در و ديوار باقى مانده است؛ خاطرات گذاشتن تخته سنگ بر سينه بلال حبشى و شكنجه هاى دردناك خاندان ياسر و سميه كه اولين قطرات خون را نثار اسلام و پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) كرد و به نام اولين قطرات خون را نثار اسلام و پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) كرد و به نام اولين شهيد در راه قرآن در تاريخ درخشيد، به يادش مى آمد، روزهايى كه در كوچه او را سنگ مى زدند و به او اهانت مى كردند و او با سر و صورت غبارآلود به خانه مى آمد و دخت كوچكش فاطمه (س) كه چون مادرش مهربان بود آب مى اورد و سر و صورت او را مى شست و لباسهايش را پاك مى كرد و او را مى نشاند و نوازش مى كرد. رسول خدا به ياد مى آورد كه با خديجه به نماز ايستاده و اولين كسى كه به آنان پيوست كودكى به نام على بود. آرى او خود را به دامان پر مهر پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) افكند و از سرچشمه ايمان او سيراب گشت و تعلم و بربيت رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) را با جان و دل پذيرا شد.

 

اجتماع سه نفرى آنان يعنى حضرت محمد، على و خديجه صلوات الله عليهم اكنون 120 هزار نفر است كه با قدرت و شوكت و استقلال و آزادى تمام به حج آمده اند. پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) چون به در مسجدالحرام رسيد، با فروتنى و ادب ايستاد و قبل از هر چيز، سپاس رب كعبه را به جاى آورد و بر ابراهيم درود فرستاد. چون وارد مسجد شد، حجرالاسود را، كه تجلى يدالله است، استلام نمود، با خداى خود بيعت مجدد كرد و پس از آن هفت دور بر گرد خانه خدا طواف كرد. او چون شمعى در ميان انبره پروانه ها احاطه شده بود و همگى دور يار مى گشتند. گويند كه چون حاجيان در زمين بر گرد كعبه گردش كنند، فرشتگان نيز در عرش بر گرد بيت المعمور طواف كنند و حالا جمع عرشيان و خاكيان هم اواز، سرود پرستش و تقديس مى خوانند.

پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) پس از طواف، پشت مقام ابراهيم نماز گزارد. بعد از نماز از آب زمزم نوشيد و دعاى مخصوص آن را خواند. دوباره به سوى حجرالسود آمد و آن را لمس كرد، آن گاه روزانه صفا شد. همراه با شادى و شوق طواف و شوق سعى صفا و مروه، قلب مبارك او نگران آينده بود كه چه خواهد شد وبعد از او چه كسى پاسدارى خانه خدا را عهده دار مى شود و شعاير و مقدسات و مناسك را چه كسى حفظ مى كند، زمام امور به دست كه خواهد افتاد؟ آيا حاصل زحمتها و رنجهاى او به باد خواهد رفت؟

اين افكار، ذهن پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) را در حالى كه از صفا به مروه و از مروه به صفا مى رفت و آيه مباركه ان الصفا والمروه من شعائر الله را زير لب زمزمه مى كرد، به خود مشغول كرده بود. كوه صفا و مروه از شعاير الهى و از نشانه هاى خداست؛ همان جا كه تجلى گاه ايثار و تسليم ابراهيم و هاجر است، همانجايى كه حضرت ابراهيم به امر پروردگارش، هاجر و كودك تشنه اش را در بيابان خشك و سوزان گذشت و خود را تسليم خدا كرد. و پس از آن، ستگلاخ شكافته شد و آب زمزم جوشيدن گرفت و سرانجام، اسماعيل از تشنگى رهايى يافت.

 

 

در اين هنگام، حضرت على (ع) كه براى انجام ماموريتى الهى به يمن رفته بود، به دستور پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) از يمن برگشت و در مكه به آن حضرت پيوست. رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) پس از انجام اعمال مكه به اتفاق حضرت على (ع) و ساير مسلمانان روانه منى و عرفات و مشعر شدند. پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در مكه براى براى مردم خطبه خواند و ضمن آن، جمله اى فرمود كه قلب همگان را آتش زد؛ آن جمله اين بود: اين سفر آخرت من است، مردم! ديگر مرا در جمع خود نمى يابيد. چشمها اشكبار و دلها غمگين بود. در منى، رمى عقبه انجام شد و پس از آن، نوبت قربانى كردن رسيد.

حضرت على (علیه السلام) 34 شتر كه با شترهاى پيامبر 66شتر در مجموع صد راس مى شد، همراه آورده بود. بعضى از روايات بيانگر آن است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) امير مومنان على (علیه السلام) را در قربانى كردن شترهاى خود شريك كرد و پس از انجام قربانى از هر شترى مقدارى گوشت برداشتند و در ديگى پخته و پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و على (علیه السلام) از آن خوردند. پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) پوست و قلاده شتران را به قصاب نداد و بين فقيران تقسيم كرد.

با انجام قربانى، اعمال حج به پايان رسيد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) تصميم بازگشت به مدينه گرفت. خيل حاجيان به همراه پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و امير مومنان على (علیه السلام) راه مدينه و مى رود تا سرنوشت پر فراز و نشيب خود را رقم زند و آينده تاريخ را روشن سازد تا حقيقت جويان بى غرض و دينداران بى عناد بر سر دو راهى دين و دنیا نمانند و دين و ايمان خود را به دنياى مسلمانان ظاهر ساز و رياست پيشه نفروشند و زحمتهاى طاقت فرساى حبيب خدا محمد مصطفى (صلی الله علیه و آله وسلم) هدر نرود.

منبع پیام غدیر عذرا انصاری


free b2evolution skin
17
تیر

سه توصیه برای شب عرفه

مرحوم آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی (ره) از مراجع فقید تقلید، در ایام حیات با برکت خود همواره با رهنمودهایی که برگرفته از معارف عمیق دینی است چراغ راهی برای اقشار مختلف مردم به ویژه نسل جوان بود و در مناسبت های مختلف برای استفاده از فرصت های معنوی توصیه هایی می کردند.

 اول؛ در شب عرفه توبه مقبول است، یعنی آنهایی که از اشفاق کم دارند، امشب بیایند و استفاده کنند. بحث خصوصیت زمانی است. در روایت داریم که در شب عرفه دعا مستجاب است. روایت داریم کسانی که اشفاق می خواهند، از امشب استفاده کنند. کارهایی بود که جنبه های جمعی و سرنوشتی برای انسان داشت. عبادات در شب عرفه از نظر پاداش افزودگی دارد. چه افزودگی دارد؟ عبادت در شب عرفه معادل صد و هفتاد سال عبادت است. چه موقعیت خوبی است! امام ‫صادق (علیه السلام) فرمود: «مَنْ لَمْ یُغْفَرْ لَهُ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ لَمْ یُغْفَرْ إِلَی قَابِلٍ إِلَّا أَنْ یَشْهَدَ عَرَفَةَ»؛ کسانی که از ماه رمضان عقب مانده بودند و در ماه رمضان نتوانستند کاری کنند و نتوانستند از مغفرت ماه مبارک رمضان بهره بگیرند، بهترین فرصتشان عرفه است. شب و روز عرفه از نظر فضیلت بهترین فرصت است.

 


مهم بودن دعا در حق دیگران در شب و روز عرفه
لذا می خواهم سفارش کنم نه تنها دعا برای خودتان بلکه برای غیر هم دعا کنید. هم در مورد روز عرفه و هم شب عرفه این مطلب را داریم که برای غیر دعا کنید. اگر برای غیر دعا کنید، خدا صد هزار برابر به شما عنایت می کند. هر دعایی که برای دیگری می کنید، صد هزار برابر به شما عنایت می‫ کند. یکی از اصحاب ائمه عبدالله بن جندب است. دوست او دید در عرفه هر چه دعا کرد، برای غیر دعا کرد. گفت آقا! روز تمام شد و آفتاب غروب کرد. برای خودت چیزی بخواه! گفت از مولایم موسی‫ بن‫ جعفر (علیه السلام) شنیدم که برای غیر دعا کردن صد هزار برابر بهتر از برای خود دعا کردن است. صد هزار برابر مقبول را رها نمی کنم تا یکی برای خودم بخواهم که معلوم نیست قبول شود.

 

زیارت امام حسین (علیه السلام) از مهمترین اعمال این شب و روز
از آداب امشب و فردا زیارت امام حسین (علیه السلام) است. روایات زیادی داریم. در یک روایت معروف امام صادق (علیه السلام) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یَتَجَلَّی لِزُوَّارِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ قَبْلَ أَهْلِ عَرَفَاتٍ»؛ خدا روز عرفه قبل از آنکه به حاجیان تجلی کند، به زوار امام حسین (علیه السلام) تجلی می کند. «یَقْضِی حَوَائِجَهُمْ وَ یَغْفِرُ ذُنُوبَهُمْ وَ یُشَفِّعُهُمْ فِی مَسَائِلِهِمْ ثُمَّ یَأتِی بِأَهْلِ عَرَفَاتٍ فَیَفْعَلُ بِهِمْ ذَلِکَ»؛ حاجت هایشان را بر می آورد. گناهانشان را می‫ آمرزد و تقاضاهایشان را می پذیرد. بعد خدا سراغ اهل عرفات می ‫رود. می خواستم این روایت را عرض کنم که امام‫ صادق (علیه السلام) فرمود: «مَنْ زَارَ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍ عَلَیهِ السَّلَامُ یَوْمَ عَرَفَةَ»؛ در روایت قبل لفظ قبر امام حسین (علیه السلام) بود اما در این روایت می‫ فرماید هر کس در روز عرفه امام حسین (علیه السلام) را زیارت کند. «مِنَ القَرِیبِ وَ مِنَ البَعِیدِ کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ حِجَّةٍ»؛ خداوند برای او یک میلیون حج با امام ‫زمان (عجل الله تعالی) می نویسد. «وَ أَلْفَ أَلْفِ عُمْرَةٍ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ»؛ یک میلیون عمره با پیغمبر (صلی الله علیه وآله و سلم) می‫ نویسد. «وَ عِتْقَ أَلْفِ أَلْفِ نَسَمَةٍ»؛ مثل این است که یک میلیون بنده در راه خدا آزاد کند. یک میلیون اسب از اموالش در راه خدا فی سبیل الله بدهد. «وَ سَمَّاهُ اللَّهُ عَبْدِیَ الصِّدِّیقُ»؛ خدا وقتی می خواهد صدایش بکند، می‫ گوید ای بندۀ صدیق من! «آمِن بِوَعْدِی»؛ به وعده هایی که به تو دادم، ایمان بیاور.

 

روایتی از خود امام حسین (علیه السلام) بخوانم. حضرت این جمله را مکرر می فرمود: «مَثَلُ الإِحسَانِ مَثَلُ المَطَرِ»؛ مَثل احسان مثل باران است. «یُصِیبُ البِرَّ و الفَاجِرِ»؛ یعنی باران که می ‫آید هم به خوب ها هم به بدها اصابت می کند. جهت این است که امام حسین (علیه سلام) باب واسعۀ رحمت حق است. امام حسین (علیه السلام) سریع الرضاست. به همین دلیل سفارش شده که در روز عرفه که روز دعاست، خودت را به کربلا متصل کنی. وقتی متصل شدی، باران رحمت و احسان حق می بارد و بِرّ و فاجر را می گیرد. اگر چه فاجرها بد هستند اما چون دوست و زائر امام حسین (علیه السلام) هستند، باران رحمت حق بر آنها هم نازل می ‫شود، لذا از این موقعیت استفاده کنید.

امشب خودتان را جای مسلم بن عقیل (علیه السلام) بگذارید / علت گریه حضرت مسلم (علیه السلام) در لحظات شهادت و تقاضای او از دشمن!

من دو تا کلمه بیشتر نمی گویم. وقتی زیارت امام حسین (علیه السلام) را امشب و فردا می خوانید، فقط روی این جمله دقت کنید. «یَا لَیتَنِی کُنتُ مَعَکُم»؛ اهل عرفان یک حرف خوب دارند. اهل معرفت می‫ گوید وقتی این جمله رو می‫ گویی، خودت را در مکان اصحاب امام حسین (علیه السلام) قرار بده. «یَا لَیتَنِی کُنتُ مَعَکُم»؛ یعنی چه؟ یعنی ای کاش من با مسلم ‫بن‫ عقیل بودم. امشب به حسب نقل، شب وفات مسلم‫ بن‫ عقیل است. واقعاً این طور باشد که خودت را جای مسلم بگذار و این جمله را بگو.

 

مسلم چه خصوصیتی داشت؟ ایشان اولین صحابه ای است که در راه حسین (علیه السلام) به شهادت رسید. مسلم روز عرفه در دو موقعیت یاد امام حسین (علیه السلام) کرد. اولین زائر امام حسین (علیه السلام) در روز عرفه حضرت‫ مسلم است. یک جا موقعی بود که حضرت‫ مسلم را دستگیر کردند. محمد‫ بن‫ اشعث به اصطلاح خودش به حضرت‫ مسلم (علیه السلام) امان داد. حضرت‫ مسلم (علیه السلام) شروع کرد گریه کردن.

محمد بن‫ اشعث گفت: من از تو بعید می دانستم برای چنین هدف بزرگی این طور خودت را کوچک کنی و گریه کنی. گفت نه، «لَا أَبکِی لِنَفسِی»؛ من برای خودم گریه نمی کنم. «أَبکِی لِلحُسَینِ»؛ من برای امام حسین (علیه السلام) گریه می کنم. خودم فدای حسین! من به امام حسین (علیه السلام) نوشتم بیا. دست زن و بچه ‫اش را گرفته و دارد می ‫آید. من از تو یک تقاضا دارم. حضرت‫ مسلم از دشمن تقاضا می کند.

_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_

عـرفـه آمــده و بـاز صـدایم کردی دست دوزی

میهمـان حـرمِ جود و سخـایم کردی

فرصت دیگری آمـد که مـرا عفو کنی

تا ببخشی گنهـم را تو صدایم کردی

 

 

یک نامه بنویس و دست یک امینی بده و برای امام حسین (علیه السلام) بفرست. بگو مسلم گفت: نیا. زن و بچه را نیاور. این یک مورد بود. مورد دوم موقعی بود که حضرت‫ مسلم را بالای دارالاماره بردند. قاتل ایستاده است. یک وقت دید حضرت‫ مسلم رو به سوی حجاز کرد: «السَّلَامُ عَلَیکَ یَا أَبَا عبدالله».

 

_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_

می‎خواهم در ابری‎ترین لحظه‎ها فریاد بزنم و از باران عرفه سیراب شوم . . .

_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_

خدایا

آن گاه که جان ها و اندیشه ها از نسیم فرح بخش نام و یادت سرشار است

بگذار در برکه عرفه، خود را از زنگار غفلت و معصیت شست وشو دهیم . . .

_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_

عرفه، روزی به زیبایی شب قدر است و دریایی به وسعت بخشش الهی.

اگر دل به این دریا زدی ما را هم یاد کن . . .

 

_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_

خوشا آن بنده با عهد و پیوند / که دارد بازگشتی با خداوند

به کام خویش اگر چندی رود راه / چو باز آید نیاز آرد به درگاه . . .

_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_

حاجیان گرم دعا و زائر اصلی برفت

رفته سمت کربلای پر بلا امشب حسین

اگر باشد گناه عالمینم

چه غم دارم که غمخوار حسینم

_-_-_—♥️ ♥️ ♥️—_-_-_

اللهم اجعل غنای فی نفسی

خدایا بی نیازی را در نفسم قرار ده


منبع حوزه نت


free b2evolution skin
3
بهمن

میلاد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مبارک

زهرا بهانه ای ست که عالم بنا شود
او آمده که مادر آئینه ها شود
او آفریده گشت که یک چند مدتی
نور خدا به روی زمین جابه جا شود
او از خدا رسید به پیغمبر خدا
تا قفل پلک های شده بسته وا شود
او آفریده شد که در این روزهای سخت
زهرا شود، علی شود و مصطفی شود
او مادر تمامیِ دل های حیدریست
باید که کُفو فاطمه شیر خدا شود

 

 

میلاد پر برکت یگانه دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) حضرت فاطمه (سلام الله علیها )، روز زن و روز مادر تبریک و تهنیت باد


free b2evolution skin
18
اسفند

بهشت زیر پای مادران است به چه معناست؟

فاطمه زهرا سلام الله علیها :
إلزَم رِجلَها ؛ فَإنَّ الجَنَّةَ تَحتَ أقدامِها ؛
حضرت فاطمه علیهاالسلام : در خدمت مادر باش ؛ زیرا بهشت زیر قدم های مادران است .
 کنزالعمّال ، ح 45443 

 

 

 

 

روایت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم ) است که” الجنه تحت اقدام الامهات” یعنی بهشت زیر پای مادران است. روایت یادشده را به اشکال مختلف تعبیرکرده اند ولی معنای مشترک همه اینست که بهشت زیرپای مادران است. تعبیر زیر پای مادران بودن یک تعبیر مجازی است نه تعبیر حقیقی. منظور نه اینست که بهشت مکان خاصی است و مادران در این مکان قرار گرفته اند. منظور نسبت خاصی است که میان بهشت و مادری وجود دارد. نظیر تعبیر یاد شده در زبان فارسی اینست که بگوییم فلانی فلان شی را در مشت خودش دارد. با توجه به مجازی بودن روایت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم ) می توانیم بگوییم معانی زیر ازاین روایت وجود دارد:

معنای اول. بهشت جلوه جمال الهی است، جلوه رحمت الهی و جلوه مهر الهی. جلال خدا خودش را در جهنم نشان خواهد داد ولی جمال خدا در بهشت ، و چون زن بودن جلوه جمال الهی است لذا وجود زن تعبیر به بهشت الهی شده است. بهشت دارای مراتب است و چون جمال الهی دارای مراتب است لذا مقام زن بودن مرتبه ای از بهشت خداوند است و مقام مادر بودن مرتبه ای بالاتر. بدین معنا مادر را باید بهشت روی زمین بدانیم که تجلی گر جمال الهی است.

 

 

 

 

معنای دوم. خدمت به مادر ، راه رسیدن به بهشت است. بی تردید اعمال صالح زیادی هست که می تواند انسان را بهشتی بگرداند. شرافت مقام مادری بدان پایه است که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم ) اختصاصا بهشت را زیر قدم های مادران توصیف کرده است. آدمی اگر به مادر خویش خدمت بورزد بهشتی خواهد شد. درباره بزرگان دینی خویش داریم حکایت هایی که عنوان کرده اند با خدمت به مادر خویش به مقامات بلند عرفانی رسیده اند.

 

 

 

معنای سوم.وجود مادر اصلا خودش بهشت است. بهشت جایی که آدمی به آرامش و آسایش خواهد رسید، جایی که حزن و اندوه وجود ندارد. وجود مادر تکیه گاه و پناهگاه آدمی است. کدام عشق است که بی چشم داشت هرچه دارد فدای محبوب خویش می کند ؟ قطعا مادر چون مادر فرزند خویش را عین وجود خویش می داند.

 

 

 

 

معنای چهارم. بهشت در مقابل مقام مادری تواضع خواهد کرد. گاهی هست که انسان خاصی مشتاق رسیدن به بهشت است و گاهی دیگر هست که بهشت مشتاق دیدن انسان خاصی است. روایت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است که بهشت مشتاق دیدار سلمان فارسی ، ابوذرغفاری ، عمّار یاسر و مقداد بن اسود است. مقام مادری عظیم است چرا که بهشت مشتاق دیدار اوست و در برابر کسی که هستی اش را ، عمرش را، جوانی اش را، فدا می کند تا فرزند خویش به خود ببالد و بزرگ بشود فروتنی خواهد کرد.

 

 

 

معنای پنجم. مولانا در مثنوی معنوی با تاویل تمثیل گونه روایت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) معنایی دیگر کرده است. جِنان به معنی بهشت است ولی جَنان به معنی قلب است. مولوی گفته است منظور رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اینست که بهشت زیر قدم های قلب توست. اگر با دل خویش به سوی خدا بیایی خواهد پذیرفت ولی اگر فقط به زبان بگویی فایده ندارد. ننگرم در تو، درآن دل بنگرم/ تحفه او را آر، ای جان در برم/ با تو او چون است هستم من چنان/ زیر پای مادران باشد جنان.  بی مناسبت نیست که بگوییم مادر قلب خانه است لذا اگر با مادر خویش به سوی خدا بروی تورا خواهد پذیرفت.

منبع

خودت را بشناس دکتر میثم امانی

 


free b2evolution skin