5
مهر

آگاهى حضرت امير عليه السّلام به مالك اسب

آگاهى حضرت امير عليه السّلام به مالك اسب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

جويرة بن عبدى با مردى بر سر ماديانى منازعه داشتند و هر يك خود را مالك آن مى پنداشت (وقتى داورى را نزد حضرت على عليه السّلام آورند) حضرت فرمود: هيچكدام از شما شاهد داريد؟ گفتند: خير، حضرت به جويرة فرمود: اسب را به آنمرد بده ، عرضكرد: بدون هيچ شاهدى اسب را بدهم ؟ حضرت فرمود: به خدا قسم كه من از تو نسبت به خودت آگاهترم آيا فراموش كردى عمل خودت را در جاهليت و او را به ماجرايش خبر داد.

نام كتاب : پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

مؤ لف : سيد محمد نجفى يزدى


free b2evolution skin
5
مهر

آگاهى حضرت امير عليه السّلام از مكان اسب ثابت

آگاهى حضرت امير عليه السّلام از مكان اسب ثابت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ثابت بن افلج گويد: در دل شبى اسب خود را گم كردم (وقتى نااميد شدم ) خدمت اميرالمؤ منين عليه السّلام آمدم ، چون به در خانه حضرت رسيدم ، قنبر غلام حضرت بيرون آمد و به من گفت :
اى پسر افلج برو اسب خود را از عوف بن طلحه سعدى تحويل بگير

نام كتاب : پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

مؤ لف : سيد محمد نجفى يزدى


free b2evolution skin
5
مهر

خبر دادن حضرت به شغل مخفى مغيرة

خبر دادن حضرت به شغل مخفى مغيرة

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى مغيرة بن شعبة (كه از منافقين و دشمنان حضرت على عليه السّلام است ) نزد حضرت آمد، حضرت مشغول نماز بود، او سلام كرد ولى حضرت به او جوابى نداد! با تكبر گفت : يا اميرالمؤمنين سلام كردم ولى جواب مرا نداديد گويا مرا نشناختيد!
حضرت فرمود: به خدا قسم كه تو را مى شناسم ، گويا بوى پشم را از تو استشمام مى كنم !
مغيره با شنيدن اين سخن به شدت خشمگين شد و در حاليكه عبايش را روى زمين مى كشيد رفت ، برخى از حاضرين گفتند: يا على اين چه سخنى بود؟ حضرت فرمود: من درباره او جز حق نگفتم ، به خدا قسم گويا او و پدرش را مى بينم كه در يمن پشم ريسى مى كنند، مردم از اين كلام تعجب كردند، زيرا تا به حال هيچكس اين گونه نگفته بود يعنى كسى از شغل پائين او و خانواده اش در گذشته آگاهى نداشت .

نام كتاب : پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

مؤ لف : سيد محمد نجفى يزدى


free b2evolution skin
5
مهر

خبر داشتن حضرت از مكان اختفاى مروان و ابن زبير

خبر داشتن حضرت از مكان اختفاى مروان و ابن زبير

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى حضرت امير عليه السّلام سپاه بصره را شكست داد، زبير و طلحة كشته و عايشه اسير و سپاهيان متوارى شدند، (حضرت در شهر بصره مى گذشت كه ) زنى به نام صفية دختر حارث به حضرت گفت : اى كشنده دوستان و عزيزان و اى جدا كننده بستگان (منظورش خالى كردن عقده خود نسبت به حضرت على عليه السّلام به خاطر كشته شدن بستگان خبيثش بود) حضرت فرمود: من تو را سرزنش نمى كنم بر دشمنى خودت (نسبت به من ) زيرا كه من جد تو را در بدر كشته ام و عموى تو را در جنگ احد و شوهر تو را امروز، و اگر من قاتل دوستان بودم معرفى مى كردم كسانى را كه در اين خانه هستند.
وقتى خانه را بازرسى كردند ديدند (دو نفر از سران جنگ جمل ) مروان و عبداللّه بن زبير در آنجا پنهان شده اند

نام كتاب : پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

مؤ لف : سيد محمد نجفى يزدى


free b2evolution skin
5
مهر

معرفى جاسوس معاويه و نابينائى جاسوس

معرفى جاسوس معاويه و نابينائى جاسوس

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مردى جاسوس به نام عيزار از طرف معاويه در لشكر حضرت امير عليه السّلام بود كه اخبار را به معاويه مى رساند، حضرت او را متهم به جاسوسى كرد، عيزار منكر شد و گفت : من جاسوس نيستم .
حضرت فرمود: آيا سوگند ياد مى كنى كه جاسوسى نكرده اى ؟ گفت : آرى و قسم دروغ نيز خورد.
حضرت فرمود: اگر دروغ گفتى خداوند چشم تو را كور گرداند.
رواى گويد: جمعه نشده بود كه ديدم عيزار (نابينا شده ) و از خانه بيرون مى آمد در حاليكه كسى دست او را گرفته بود

نام كتاب : پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

مؤ لف : سيد محمد نجفى يزدى


free b2evolution skin
 
مداحی های محرم