24
تیر

منتظران

 

چرا امام زمان عجل الله فرجه الشريف غیبت کردند، آیا خدا نمی توانست بدون غیبت جان ایشان را حفظ کند؟

خدای متعال دارای تمام صفات کمالی است و باید به این نکته دقت کردکه تمام این صفات همراه یکدیگر و حتی متحد با ذات او هستند.با دقت به این مساله، بسیاری از ابهامات و شبهاتمان درباره افعال خدای متعال برطرف می شود. چرا که بیشتر این شبهات به دلیل درک ناصیحیح از خدای متعال شکل می گیرد.ما رحمت و محبت خدای متعال را می بینیم، و از درک قهراو به دلیل حکمتش غافل می شویم و به همین دلیل تصور می کنیم که حتی امثال یزید نیز بخشیده خواهند شد.ما قدرت و رحمت خدای متعال را می بینیم اما از سنت ها واغراضش غافل می شویم و به همین دلیل در مقابل عدم استجابت دعای خویش حیران می شویم.در این مساله نیز همین گونه است. قطعا خدای متعال می تواند بدون غایب شدن امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريفاو را از گزند دشمنان حفظ کند.

ادامه »


free b2evolution skin
24
تیر

عيد

 

نكاتى درباره عيد فطر


1. واژه عيد، در اصل از فعل عاد (عود) يعود اشتقاق يافته است و معانى مختلفى براى آن ذكر كرده ‏اند، از جمله: «خوى گرفته‏»، «هر چه باز آيد از اندوه و بيمارى و غم و انديشه و مانند آن‏»، «روز فراهم آمدن قوم‏»، «هر روز كه در آن، انجمن يا تذكار فضيلت‏ مند يا حادثه بزرگى باشد»، گويند از آن رو به اين نام خوانده شده است كه هر سال شادى نوينى باز آرد. (2)
ابن منظور در لسان العرب گفته است كه برخى بر آن هستند كه اصل واژه عيد از «عادة‏» است، زيرا آنان (قوم)، به جمع آمدن در آن روز، عادت كرده ‏اند. (3)
چنانكه گفته شده است: «القلب يعتاده من حبها عيد.»
و نيز يزيد بن حكم ثقفى در ستايش سليمان بن عبد الملك گفته است:
امسى باسماء هذا القلب معمودا اذا اقول صحا يعتاده عيدا (4)
به گفته ازهرى: عيد در نزد عرب، زمانى است كه در آن شاديها يا اندوه‏ها، باز مي گردد و تكرار مى‏شود.
ابن اعرابى آن را منحصر به شاديها دانسته است. (5)
واژه عيد تنها يكبار در قرآن به كار رفته است:
«اللهم ربنا انزل علينا مائدة من السماء تكون لنا عيدا لاولنا و آخرنا و آية منك‏» (6)
در تفسير نمونه ذيل اين آيه گفته شده است: «عيد در لغت از ماده عود به معنى بازگشت است، و لذا به روزهايى كه مشكلات قوم و جمعيتى برطرف ميشود و بازگشت‏ به پيروزيها و راحتيهاى نخستين ميكند عيد گفته ميشود، و در اعياد اسلامى به مناسبت اينكه در پرتواطاعت ‏يك ماه مبارك رمضان و يا انجام فريضه بزرگ حج، صفا و پاكى فطرى نخستين به روح و جان باز ميگردد، و آلودگيهايى كه بر خلاف فطرت است، از ميان ميرود، عيد گفته شده است. و از آنجا كه روز نزول مائده نيز، روز بازگشت‏ به پيروزى و پاكى و ايمان به خدا بوده است، حضرت مسيح عليه السلام آن را عيد ناميده است. همان طور كه در روايات وارد شده، نزول مائده در روز يكشنبه بوده و شايد يكى از علل احترام روز يكشنبه در نظر مسيحيان نيز همين بوده است.
روايتى كه ازحضرت على عليه السلام نقل شده: «و كل يوم لا يعصى الله فيه فهو يوم عيد» هر روز كه در آن معصيت‏ خدا نشود، روز عيد است، نيز اشاره به همين موضوع دارد، زيرا روز ترك گناه، روز پيروزى و پاكى و بازگشت ‏به فطرت نخستين است. (7)
از«سويد بن غفله‏» نقل شده است: در روز عيد بر امير المؤمنين على عليه السلام وارد شدم و ديدم كه نزد او نان گندم و خطيفه (8) و ملبنة (9) است; پس به آن حضرت عرض كردم: روز عيد و خطيفه؟!.
آن حضرت فرمود: «انما هذا عيد من غفر له‏» اين عيد كسى است كه آمرزيده شده است. (10)
و نيز در يكى از اعياد، آن حضرت فرمود:
«انما هو عيد لمن قبل الله صيامه، و شكر قيامه، و كل يوم لا يعصى الله فيه فهو يوم عيد» امروز تنها عيد كسى است كه خداوند روزه‏ اش را پذيرفته و عبادتش را سپاس گزارده است; هر روزى كه خداوند مورد نافرمانى قرار نگيرد، عيد راستين است.
در روايات اسلامى براى اعياد - بويژه اعياد مذهبى، از جمله عيد فطر - آداب و رسوم خاصى مقدر شده; در حديثى از معصوم عليه السلام آمده است.
«زينوا اعيادكم بالتكبير»عيدهاى خودتان را با تكبير زينت‏ بخشيد.
«زينوا العيدين بالتهليل و التكبير و التحميد و التقديس‏» عيد فطر و قربان را با گفتن ذكر لا اله الا الله، الله اكبر، الحمد لله و سبحان الله، زينت‏ بخشيد.
2. عيد فطر يكى از دو عيد بزرگ اسلامى است كه درباره آن احاديث و روايات بيشمارى وارد شده است. مسلمانان روزه‏ دار كه ماه رمضان را به روزه گذرانده و از خوردن و آشاميدن و بسيارى از كارهاى مباح ديگر امتناع ورزيده‏ اند، اكنون پس از گذشت ماه رمضان در نخستين روز ماه شوال اجر و پاداش خود را از خداوند ميطلبند; اجر و پاداشى كه خود خداوند به آنان وعده داده است.
امير المؤمنين علي عليه السلام در يكى از اعياد فطر خطبه‏ اى خوانده‏ اند و در آن مؤمنان را بشارت و مبطلان را بيم داده‏ اند:
خطب امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام يوم الفطر فقال: «ايها الناس! ان يومكم هذا يوم يثاب فيه المحسنون و يخسر فيه المبطلون و هو يوم اشبه بيوم قيامكم، فاذكروا بخروجكم من منازلكم الى مصلاكم خروجكم من الاجداث الى ربكم و اذكروا بوقوفكم في مصلاكم وقوفكم بين يدى ربكم، و اذكروا برجوعكم الى منازلكم رجوعكم الى منازلكم في الجنة.
عباد الله! ان ادنى ما للصائمين و الصائمات ان يناديهم ملك في آخر يوم من شهر رمضان ابشروا عباد الله فقد غفر لكم ما سلف من ذنوبكم فانظروا كيف تكونون فيما تستانفون.» (11)


اى مردم! اين روز شما، روزى است كه نيكوكاران در آن پاداش ميگيرند و زيانكاران و تبهكاران در آن مايوس و نااميد ميگردند و اين شباهتى زياد به روز قيامت دارد. پس با خروج از منازل و رهسپارى به سوى جايگاه نماز عيد، خروجتان را از قبر و رفتنتان را به سوى پروردگار به ياد آوريد، و با ايستادن در جايگاه نماز، ايستادن در برابر پروردگارتان را ياد كنيد، و با بازگشت‏به سوى منازل خود، بازگشتتان به سوى منازلتان در بهشت‏ برين را متذكر شويد. اى بندگان خدا. كمترين چيزى كه به زنان و مردان روزه‏ دار داده ميشود، اين است كه فرشته‏ اى در آخرين روز ماه رمضان به آنان ندا ميدهد و ميگويد: هان! بشارتتان باد، اى بندگان خدا كه گناهان گذشته‏ تان آمرزيده شد! پس به فكر آينده خويش باشيد كه چگونه بقيه ايام را بگذرانيد؟
عارف وارسته، «ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى‏» درباره عيد فطر آورده است: «عيد فطر روزى است كه خداوند آن را از ميان ديگر روزها برگزيده است و مخصوص هديه بخشيدن و جايزه دادن به بندگان خويش ساخته است. خداوند به آنان اجازه داده است تا در اين روز نزد حضرتش گرد آيند و بر خوان كرم او بنشينند و ادب بندگى به جاى آرند; چشم اميد به درگاه او دوزند و از خطاهاى خويش پوزش خواهند; نيازهاى خويش به نزد او آرند و آرزوهاى خويش از او خواهند. و نيز آنان را وعده و مژده داده است كه هر نيازى به او آرند، برآورد و بيش از آنچه چشم دارند به آنان ببخشد، از مهربانى و بنده‏ نوازى، بخشايش و كارسازى در حق آنان روا دارد كه گمان نيز نميبرند.» (12)
روز اول ماه شوال را بدين سبب عيد فطر خوانده‏ اند كه در اين روز، امر امساك و صوم از خوردن و آشاميدن برداشته شد و رخصت داده شد كه مؤمنان در روز افطار كنند و روزه خود را بشكنند. فطر و فطور به معناى خوردن و آشاميدن است و گفته شده است كه به معناى آغاز خوردن و آشاميدن نيز هست. به همين دليل است كه پس از اتمام روز و هنگام مغرب شرعى در روزهاى ماه رمضان، انسان افطار ميكند، يعنى اجازه خوردن، پس از امساك از خوردن به او داده ميشود.
عيد فطر داراى اعمال و عباداتى است كه در روايات معصومين عليه السلام به آنها پرداخته شده و ادعيه خاصى نيز درباره آن آمده است.
از سخنان معصومين عليه السلام چنين استفاده ميشود كه روز عيد فطر، روز گرفتن مزد است، و لذا در اين روز مستحب است كه انسان بسيار دعا كند و به ياد خدا باشد و روز خود را به بطالت و تنبلى نگذراند و خير دنيا و آخرت را بطلبد.
در قنوت نماز عيد ميخوانيم:


بارالها! به حق اين روز كه آن را براى مسلمانان عيد و براى حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم ذخيره و شرافت و كرامت و فضيلت قرار داد، از تو ميخواهم كه بر محمد و آل محمد درود بفرستى و مرا در هر خيرى وارد كنى كه محمد و آل محمد را در آن وارد كردى! و از هر سوء و بدى كه محمد و آل محمد را از آن خارج ساختى خارج كن! درود و صلوات تو بر او و آنها! خداوندا، از تو ميطلبم آنچه بندگان شايسته‏ ات از تو خواستند و به تو پناه ميبرم از آنچه بندگان خالصت‏ به تو پناه بردند.
در صحيفه سجاديه نيز دعايى از امام سجاد عليه السلام به مناسب وداع ماه مبارك رمضان و استقبال از عيد سعيد فطر وارد شده است:
«اللهم صل على محمد و آله و اجبر مصيبتنا بشهرنا و بارك لنا في يوم عيدنا و فطرنا و اجعله من خير يوم مر علينا، اجلبه لعفو و امحاه لذنب و اغفر لنا ما خفى من ذنوبنا و ما علن… اللهم انا نتوب اليك في يوم فطرنا الذي جعلته للمؤمنين عيدا و سرورا و لاهل ملتك مجمعا و محتشدا، من كل ذنب اذنبناه او سوء اسلفناه او خاطر شر اضمرناه توبة من لا ينطوى على رجوع الى ذنب و لا يعود بعدها في خطيئة.»
پروردگارا! بر محمد و آل محمد درود فرست و مصيبت ما را در اين ماه جبران كن و روز فطر را بر ما عيدى مبارك و خجسته بگردان و آن را از بهترين روزهايى قرار ده كه بر ما گذشته است: كه در اين روز بيشتر ما را مورد عفو قرار دهى و گناهانمان را بشويى و بر ما ببخشايى گناهانى را كه در پنهان و آشكارا انجام داديم… خداوندا! در اين روز عيد فطر، كه براى مؤمنان روز عيد و خوشحالى و براى مسلمانان روز اجتماع و گردهمايى است، از هر گناهى كه مرتكب شده‏ ايم و هر كار بدى كه كرده‏ ايم و هر نيت ناشايسته‏ اى كه در ضميرمان نقش بسته است‏ به سوى تو باز ميگرديم و توبه ميكنيم، توبه‏ اى كه در آن بازگشت‏ به گناه هرگز نباشد و بازگشتى كه در آن هرگز روى آوردن به معصيت نباشد.
بارالها!اين عيد را بر تمام مؤمنان مبارك گردان و در اين روز، ما را توفيق بازگشت‏ به سوى خود و توبه از گناهان عطا فرما. (13)


ویژگی های عید فطر از زبان مولا امير المؤمنين عليه السلام در خطبه عيد فطر ميفرمايند
«الا و ان المضمار اليوم و السباق غدا الا و ان السبقة الجنة و الغاية النار». (14)
دنيا محل مسابقه است و آخرت زمان اجر گرفتن، بهشت جايزه برندگان اين مسابقه و جهنم جزاى بازندگان است. در روايتى از فرزند گراميش چنين آمده است
«امام الحسن عليه السلام فى يوم فطر بقوم يلعبون و يضحكون فوقف على رؤوسهم، فقال: ان الله جعل شهر رمضان مضمارا لخلقه، فيستبقون فيه بطاعته الى مرضاته، فسبق قوم ففازوا، و قصر آخرون فخابوا، فالعجب كل العجب من ضاحك لاعب في اليوم الذي يثاب فيه المحسنون و يخسر فيه المبطلون و ايم الله لو كشف الغطاء لعلموا ان المحسن مشغول باحسانه و المسى‏ء مشغول باسائته. ثم مضى‏». (15)
در اين حديث، امام حسن عليه السلام انجام اعمال عبادى در ماه مبارك رمضان را، تشبيه به مسابقه بين افراد نموده ‏اند و عيد فطر را زمان اخذ جوايز برندگان آن ميدانند.
لذا حضرت على عليه السلام در ويژگى‏هاى عيد فطر ميفرمايند
روزى كه نيكوكاران ثواب ميبرند.
«هذا يوم يثاب فيه المحسنون‏».
روزى كه گنهكاران زيان ميبينند.
«و خسر فيه المبطلون‏»
شبيه‏ترين روز به روز قيامت است.
«اشبه بيوم قيامكم‏».

چون در قيامت عده‏ اى كه زيان كارند، تاسف ميخورند و غضبناك ميگردند و عده‏ اى كه نيكوكارند رستگار و متنعم به نعمتهاى الهى ميشوند
روز عبرت گرفتن
«فاذكروا بخروجكم‏»
وقتى از منازلتان براى خواندن نماز عيد خارج ميشويد، به ياد آوريد زمانى را كه از منزل بدن خود خارج خواهيد شد و سوى خداى خود خواهيد رفت
«من الاجداث الى ربكم‏»
وقتى در جايگاه نماز خود ميايستيد به ياد آوريد زمانى را كه در محضر عدل الهى ميايستيد و از شما حسابرسى ميكنند
«و اذكروا وقوفكم بين يدى ربكم‏»
وقتى از نماز به منازلتان بر ميگرديد به ياد آوريد زمانى را كه به منازل خود در بهشت‏ خواهيد رفت
«و اذكروا منازلكم فى الجنة‏»
روز بشارت غفران و بخشش الهى.
«ابشروا عباد الله فقد غفر لكم ما سلف من ذنوبكم‏»
پی نوشت‏ها:
1. اين مقاله پيش از اين در جلد دوم ره‏ توشه رمضان سال 1376 صفحه 245 به بعد درج گرديده است.
2. دهخدا، ذيل عيد، تاج العروس زبيدى، ج 8، ص 438-439.
3. لسان العرب، ابن منظور، ج 3، ص 319.
4. همان، تاج العروس زبيدى، ج 8، ص 438.
5. لسان العرب، همان، تاج العروس زبيدى، ج 8، ص 439.
6. مائده، 114.
7. تفسير نمونه، 5/131.
8. خوراكى از آرد و شير.
9.غذايى يا حلوايى كه با شير تهيه مى‏شود.
10. بحار الانوار، ج 40، خ 73.
11. ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، ج 7، ص 131-132.
12. المراقبات في اعمال السنه، ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى، ص 167، به نقل از مجله پاسدار اسلام، ش 101، ص 10.
13. ر. ك: ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 101، ص 10-11-50.
من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 516.14
تحف العقول، ص 170.15
كتاب: ره توشه راهيان نور


free b2evolution skin
24
تیر

حكايت

دو ادعای عجیب حاج رحیم ارباب(ره)


 اسلام برای اینکه انسان را به سعادت برساند، توصیه هایی به او کرده که رعایت آنها، رسیدن انسان را به کمال معنوی تضمین می نماید و اولیای الهی این گونه به مقامات والا رسیدند، یکی از سفارش های قرآن حفظ نگاه از نامحرم است.
خداوند در قرآن مي فرمايد:
«قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ»؛(1)
به مردان با ایمان بگو چشمان خویش را (از نامحرم) ببندند.

روزى شخصی خدمت مرحوم حاج رحیم ارباب ره که از علمای بزرگ اصفهان بود، رفت و گفت مى‏ خواهم از منزلى كه فعلاً در آن ساكن هستم بروم، علّتش آن است كه در آن خانه برادرانم و همسرانشان ساكن هستند و ممكن است چشمم به نامحرم بيفتد ولی مادرم اجازه نمى‏ دهد و ناراحت می شود، نمی دانم خودم را از نگاه به نامحرم در أمان دارم یا به حرف مادرم عمل کنم؟ ايشان فرمود: من چهل سال اين وضع برايم بود و چشمم به نامحرم نيفتاد و آن را کنترل کردم، شما هم مراقب باشید چشمتان به نامحرم نيفتد و سعی کنید مادرتان را ناراحت نكنيد.

وقتى از اين عالم عابد پرسيد پس از اين همه عمر آيا ادعايى هم داريد يا نه؟ ايشان فرمود: در مسايل علمى هيچ ادعايى ندارم، اما در مسايل شخصى خود دو ادعا دارم: يكى آنكه به عمرم هیچ گاه غيبت نگفتم و غيبت نشنيدم و دوم آنكه در طول عمرم هرگز چشمم به نامحرم نيفتاد، در حالی که برادرم با همسرش چهل سال در منزل ما بودند، در اين چهل سال يك بار همسر برادرم را نديدم و اگر او را در خیابان ببینم نمی شناسم. (2)
بسازم خنجری نیشش زفولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد(3)

پی نوشت ها:
1- نور، آیه 30
2- با اقتباس و ویراست از کتاب ارباب معرفت
3- باباطاهر
منبع:حوزه

داستان زیبای مرد فانوس به دست

 

در خبرها اورده اند که مردی صبح گاهان برای ادای نماز صبح روانه مسجد شد در راه پایش سر خورد و در گودالی اب فرود آمد به منزل برگشت و پس از تعویض لباس دوباره روانه مسجد شد .

 

دوباره همانجا سر خورد و به گودال افتاد. مرد به سوی خانه برگشت برای بار سوم لباس پوشید و روانه خانه خدا گردید.

 

وقتی به گودال آب رسید دید مردی فانوس به دست منتظر او ایستاده …

 

مرد فانوس به دست گفت من منتظر تو هستم تا تو را به سلامت به مسجد رسانم

 

عابد قصه ما از او تشکر کرد و با هم روانه مسجد شدند

 

وقتی به مقصد رسیدند مرد عابد قصه ما از مرد فانوس به دست پرسید

 

تو که هستی و برای چه به من کمک کردی .. مرد فانوس به دست جواب داد ….

 

من شیطانم .. بار اول که به زمین خوردی دوست میداشتم که ازبرگشتن منصرف شوی

 

ولی تو با برگشت خود موجب شدی خداوند تمام گناهان خویشاوندانت را عفو نمایدو در مرتبه دوم که به زمین خوردی لباس پوشیدی و برگشتی.

 

خداوند گناهان تمام مردم دهکده ات را بخشید.

 

ترسیدم اگر بار دیگر به زمین بخوری خداوند به خاطر تو از سرتقصیرات تمام مردم زمین بگذرد بنابراین چاره را در آن دیدم که شما را به سلامت به مقصد رسانم.

 

داستان جالب گوهر پنهان

روزی حضرت موسی به خداوند عرض کرد: ای خدای دانا وتوانا ! حکمت این کار چیست که موجودات را می‌آفرینی و باز همه را خراب می‌کنی؟ چرا موجودات نر و ماده زیبا و جذاب می‌آفرینی و بعد همه را نابود می‌کنی؟

خداوند فرمود : ای موسی! من می‌دانم که این سوال تو از روی نادانی و انکار نیست و گرنه تو را ادب می‌کردم و به خاطر این پرسش تو را گوشمالی می‌دادم. اما می‌دانم که تو می‌خواهی راز و حکمت افعال ما را بدانی و از سرّ تداوم آفرینش آگاه شوی. و مردم را از آن آگاه کنی. تو پیامبری و جواب این سوال را می‌دانی. این سوال از علم برمی‌خیزد. هم سوال از علم بر می‌خیزد هم جواب. هم گمراهی از علم ناشی می‌شود هم هدایت و نجات. همچنانکه دوستی و دشمنی از آشنایی برمی‌خیزد.

 

آنگاه خداوند فرمود : ای موسی برای اینکه به جواب سوالت برسی، بذر گندم در زمین بکار. و صبر کن تا خوشه شود. موسی بذرها را کاشت و گندمهایش رسید و خوشه شد. داسی برداشت ومشغول درو کردن شد. ندایی از جانب خداوند رسید که ای موسی! تو که کاشتی و پرورش دادی پس چرا خوشه‌ها را می‌بری؟ موسی جواب داد: پروردگارا ! در این خوشه‌ها، گندم سودمند و مفید پنهان است و درست نیست که دانه‌های گندم در میان کاه بماند، عقل سلیم حکم می‌کند که گندمها را از کاه باید جدا کنیم. خداوند فرمود: این دانش را از چه کسی آموختی که با آن یک خرمن گندم فراهم کردی؟ موسی گفت: ای خدای بزرگ! تو به من قدرت شناخت و درک عطا فرموده‌ای.

 

خداوند فرمود : پس چگونه تو قوه شناخت داری و من ندارم؟ در تن خلایق روحهای پاک هست، روحهای تیره و سیاه هم هست . همانطور که باید گندم را از کاه جدا کرد باید نیکان را از بدان جدا کرد. خلایق جهان را برای آن می‌آفرینم که گنج حکمتهای نهان الهی آشکار شود.

 

*خداوند گوهر پنهان خود را با آفرینش انسان و جهان آشکار کرد پس ای انسان تو هم گوهر پنهان جان خود را نمایان کن.

داستان های مثنوی معنوی

 

حکایت زیبای پیر مرد تهی دست

 

پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد :

ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.

 

پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت

 

من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز

 

آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!

 

پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخش نمود…

 

نتیجه گیری مولانا از بیان این حکایت:

 

تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه

 

عاشقي پيداست از زاري دل نيست بيماري چو بيماري دل


درد عاشق با ديگر دردها فرق دارد. عشق آينة اسرارِ خداست. عقل از شرح عشق ناتوان است. شرحِ عشق و عاشقي را فقط خدا مي‌داند. حكيم به شاه گفت: خانه را خلوت كن! همه بروند بيرون، حتي خود شاه. من مي‌خواهم از اين دخترك چيزهايي بپرسم. همه رفتند، حكيم ماند و دخترك. حكيم آرام آرام از دخترك پرسيد: شهر تو كجاست؟ دوستان و خويشان تو كي هستند؟

پزشك نبض دختر را گرفته بود و مي‌پرسيد و دختر جواب مي‌داد. از شهرها و مردمان مختلف پرسيد، از بزرگان شهرها پرسيد، نبض آرام بود، تا به شهر سمرقند رسيد، ناگهان نبض دختر تند شد و صورتش سرخ شد. حكيم از محله‌هاي شهر سمر قند پرسيد. نام كوچة غاتْفَر، نبض را شديدتر كرد. حكيم فهميد كه دخترك با اين كوچه دلبستگي خاصي دارد. پرسيد و پرسيد تا به نام جوان زرگر در آن كوچه رسيد، رنگ دختر زرد شد، حكيم گفت: بيماريت را شناختم، بزودي تو را درمان مي‌كنم.

اين راز را با كسي نگويي. راز مانند دانه است اگر راز را در دل حفظ كني مانند دانه از خاك مي‌رويد و سبزه و درخت مي‌شود. حكيم پيش شاه آمد و شاه را از كار دختر آگاه كرد و گفت: چارة درد دختر آن است كه جوان زرگر را از سمرقند به اينجا بياوري و با زر و پول و او را فريب دهي تا دختر از ديدن او بهتر شود. شاه دو نفر داناي كار دان را به دنبال زرگر فرستاد. آن دو زرگر را يافتند او را ستودند و گفتند كه شهرت و استادي تو در همه جا پخش شده، شاهنشاه ما تو را براي زرگري و خزانه داري انتخاب كرده است. اين هديه‌ها و طلاها را برايت فرستاده و از تو دعوت كرده تا به دربار بيايي، در آنجا بيش از اين خواهي ديد. زرگر جوان، گول مال و زر را خورد و شهر و خانواده‌اش را رها كرد و شادمان به راه افتاد. او نمي‌دانست كه شاه مي‌خواهد او را بكشد.

سوار اسب تيزپاي عربي شد و به سمت دربار به راه افتاد. آن هديه‌ها خون بهاي او بود. در تمام راه خيال مال و زر در سر داشت. وقتي به دربار رسيدند حكيم او را به گرمي استقبال كرد و پيش شاه برد، شاه او را گرامي داشت و خزانه‌هاي طلا را به او سپرد و او را سرپرست خزانه كرد. حكيم گفت: اي شاه اكنون بايد كنيزك را به اين جوان بدهي تا بيماريش خوب شود. به دستور شاه كنيزك با جوان زرگر ازدواج كردند و شش ماه در خوبي و خوشي گذراندند تا حال دخترك خوبِ خوب شد. آنگاه حكيم دارويي ساخت و به زرگر داد. جوان روز بروز ضعيف مي‌شد. پس از يكماه زشت و مريض و زرد شد و زيبايي و شادابي او از بين رفت و عشق او در دل دخترك سرد شد:

عشقهايي كز پي رنگي بود
عشق نبود عاقبت ننگي بود

زرگر جوان از دو چشم خون مي‌گريست. روي زيبا دشمن جانش بود مانند طاووس كه پرهاي زيبايش دشمن اويند. زرگر ناليد و گفت: من مانند آن آهويي هستم كه صياد براي نافة خوشبو خون او را مي‌ريزد. من مانند روباهي هستم كه به خاطر پوست زيبايش او را مي‌كشند. من آن فيل هستم كه براي استخوان عاج زيبايش خونش را مي‌ريزند. اي شاه مرا كشتي.

اما بدان كه اين جهان مانند كوه است و كارهاي ما مانند صدا در كوه مي‌پيچد و صداي اعمال ما دوباره به ما برمي‌گردد. زرگر آنگاه لب فروبست و جان داد. كنيزك از عشق او خلاص شد. عشق او عشق صورت بود. عشق بر چيزهاي ناپايدار. پايدار نيست. عشق زنده, پايدار است. عشق به معشوق حقيقي كه پايدار است. هر لحظه چشم و جان را تازه تازه‌تر مي‌كند مثل غنچه.

عشق حقيقي را انتخاب كن, كه هميشه باقي است. جان ترا تازه مي‌كند. عشق كسي را انتخاب كن كه همة پيامبران و بزرگان از عشقِ او به والايي و بزرگي يافتند. و مگو كه ما را به درگاه حقيقت راه نيست در نزد كريمان و بخشندگان بزرگ كارها دشوار نيست

داستان هاي مثنوي

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


free b2evolution skin
24
تیر

خاطرات شهدا

 خاطرات شهيد زين الدين

عراقی ها، نصف خاکریز را باز کرده بودند و آب بسته بودند توی نیروهای ما. از گردان، نیرو خواستیم که با الوار و کیسه ی شن، جلوی آب را بگیریم. وقتی که آمدند، راه افتادیم سمت خاک ریز. دیدیم زین الدین و یکی دونفر دیگر، الوار های به چه بلندی را به پشت گرفته بودند و توی آب به سمت ورود ی خاکریز می رفتند. گفتم:«چرا شما؟ از گردان نیرو آمده» گفت:«نمی خواست. خودمون بندش می اوردیم.»

2) عراق پاتک سنگینی کرده بود. آقا مهدی، طبق معمول، سوار موتورش توی خط این طرف و آن طرف می رفت و به بچه ها سر می زد. یک مرتبه دیدم پیدایش نیست. از بچه ها پرسیدم، گفتند«رفته عقب.» یک ساعت نشد که برگشت و دوباره با موتور، از این طرف به آن طرف. بعد از عملیات، بچه ها توی سنگرش یک شلوار خونی پیدا کردند. مجروح شده بود، رفته بود عقب، زخمش را بسته بود، شلوارش را عوض کرده بود، انگار نه انگار و دوباره برگشته بود خط.

3) سرتاسرِ جزیره را دودِ انفجار گرفته بود. چشم چشم را نمی دید. به یک سنگر رسیدیم. جلوش پر بود از آذوقه. پرسیدیم «اینا چیه؟»گفتند«هیچ کس نمی تونه آذوقه ببره جلو. به ده متری نرسیده، می زننش.» زین الدین پشت موتور، جعفری هم ترکش، رسیدند. چند تا بسته آذوقه برداشتند و رفتند جلو. شب نشده، دیگر چیزی باقی نمانده بود.

4) شب دهم عملیات بود. توی چادر دور هم نشسته بودیم. شمع روشن کرده بودیم.صدای موتور آمد. چند لحظه بعد، کسی وارد شد. تاریک بود. صورتش را ندیدیم. گفت «توی چادرتون یه لقمه نون و پنیر پیدا می شه؟» از صدایش معلوم بود که خسته است. بچه ها گفتند «نه، نداریم.» رفت. از عقب بی سیم زدند که «حاج مهدی نیامده آن جا؟» گفتیم «نه.» گفتند «یعنی هیچ کس با موتور اون طرف ها نیامده؟»

5) جزیره را گرفته بودیم. اما تیر اندازی عراقی ها بد جوری اذیت می کرد. اصلا احساس امنیت و آرامش نمی کردیم. سرِ ظهر بود که آمد. یک کلاشینکف توی دستش بود نشست توی سنگر، جلوی دید مستقیم عراقی ها. نشانه می گرفت و می زد. یک دفعه برگشت طرفمان، گفت«هر یک تیری که زدن، دو تا جوابشونو می دین.» همان شد.

6) اول من دیدمش. با آن کلاه خود روی سرش، و آرپی جی روی شانه اش مثل نیروهایی شده بود که می خواستند بروند جلو. به فرمانده گردانمان گفتم. صدایش کرد «حاج مهدی!» برگشت. گفت«شما کجا می رین؟» گفت«چه فرقی می کنه؟ فرمانده که همه ش نباید بشینه تو سنگر. منم با این دسته می رم جلو.»

7) بعد خیبر، دیگر کسی از فرمانده گردان ها و معاون ها شان باقی نماند بود؛ یا شهید شده بودند، یا مجروح. با خودم گفتم«بنده ی خدا حاج مهدی. هیچ کس رو نداره. دست تنها مونده.» رفتم دیدنش. فکرمی کردم وقتی ببینمش، حسابی تو غمه. از در سنگر فرمان دهی رفتم تو. بلند شد. روی سرو صورتش خاک نشسته بود، روی لبش هم خنده ؛ همان خنده ی همیشگی. زبانم نگشت بپرسم«با گردان های بی فرمان دهت می خواهی چه کنی؟»

8) ماشین، جلوی سنگر فرماندهی ایستاد. آقا مهدی در ماشین را باز کرد. ته آیفا یک افسر عراقی نشسته بود. پیاده اش کردند. ترسیده بود. تا تکان می خوردیم.، سرش را با دست هایش می گرفت. آقا مهدی باهاش دست داد و دستش را ول نکرد. رفتند پنج شش متر آن طرف تر. گفت برایش کمپوت ببریم. چهار زانو نشسته بوند روی زمین و عربی حرف می زند. تمام که شد گفت «ببرید تحویلش بدید.» بیچاره گیج شده بود باورش نمی شد این فرمانده لشکر باشد. تا آیفا از مقر برود بیرون، یک سره به مهدی نگاه می کرد.

9) چند تا سرباز، از قرارگاه ارتش مهمات آورده اند. دو ساعت گذشته و هنوز یک سوم تریلی هم خالی نشده، عرق از سر و صورتشان می ریزد. یک بسیجی لاغر و کم سن و سال می آید طرفشان. خسته نباشیدی می گوید و مشغول می شود. ظهر است که کار تمام میشود.سربازها پی فرمانده می گردند تا رسید را امضا کند. همان بنده ی خدا، عرق دستش را با شلوار پاک می کند، رسید را می گیرد و امضا می کند.

10) توی تدارکات لشکر، یکی دو شب، می دیدم ظرف ها ی شام را یکی شسته. نمی دانستیم کار کیه. یک شب، مچش را گرفتیم. آقا مهدی بود. گفت «من روزها نمی رسم کمکتون کنم. ولی ظرف های شب با من»


عطر و بوي شهداء
شهدا را بهتر بشناسيم
خاطرات شهيد مهدي زين الدين

این خاطراتی است از سردار جنگ و شهادت ؛ مهدی زین الدین
ستاره ای دنباله دار که آسمان کشور عشق را زینت بخشیده است و راهنمای راه است

افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
همیشه کارهایش را با این آیه شروع میکرد

*وقتی منطقه ارام بود ، بساط فوتبال راه می افتاد . همه خودشان را می کشتند تا توی تیم مهدی باشند … می دانستند که تیم مهدی تا اخر توی زمین است فوتبالش حرف نداشت …عالی بود

*جلسه كه تمام شد ، ديديم تا وضو بگيريم و برويم حسينيه ، نماز تمام شده است .اما مهدي از قبل فكر اينجا رو هم كرده بود سپرده بود يك روحاني ، از روحاني هاي لشكر ، آمده بود همانجا ؛ اذان كه تمام شد ؛ در همان اتاق جنگ تكبير نماز را گفتيم

*يك روز زين الدين ، با هفت يا هشت تا از بچه ها مي آمدند خط . صداي هلي كوپتر مي آيد . بعد هم صداي سوت راكتش
بچه ها به جاي اينكه خيز بروند ، ايستاده بودند جلوي زين الدين اكثرشان هم تركش خورده بودند

*اهل ريا و تعارف و اين حرفها نبود . گاهي كه بچه ها مي گفتند :حاج اقا التماس دعا مي گفت : باشه ؛ تو زيارت عاشورا ، جاي نفر دهم
تو رو ميارم حالا طرف يا به فكرش مي رسيد كه زيارت عاشورا تا شمر ، نُه تا لعنت داره يا نه …. ديگه با خودش بود

*يکی دو بار که رفت ديدار امام ، تا چند روز حال عجيبی داشت . ساکت بود . مي نشست و خيره مي شد به يک نقطه . مي گفت : آدم وقتی امام رو مي بينه ، تازه مي فهمه اسلام يعنی چه . چقدر مسلمون بودن راحته. چقدر شيرينه.مي گفت : دلش مثل درياست. هيچ چيز نمي تونه آرامششو بهم بزنه. کاش نصف اون صبر و آرامش ، توی دل ما بود

*وضع غذا پختنم ديدنی بود.برايش فسنجان درست کردم . چه فسنجانی! گردوها را درسته انداخته بودم توی خورش. آن قدر رب زده بودم که سياه شده بود.برنج هم شور شور .نشست سر سفره . دل تو دلم نبود . غذايش را تا آخر خورد . بعد شروع کرد به شوخی کردن که : چون تو قره قوت دوست داری ، به جای رب قره قروت ريخته ای توی غذا. چندتا اسم هم برای غذايم ساخت ؛ ترشکی ، فسنجون سياه . آخرش .گفت : خدا رو شکر . دستت درد نکنه

گوشه اي از وصيتنامه
اولين شرط لازم براي پاسداري از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسين(عليه السلام) است. هيچ كس نمي‌تواند پاسداري از اسلام كند در حالي كه ايمان و يقين به اباعبدالله‌الحسين(عليه السلام) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنه‌هاي پيكار مي‌رزميم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستيم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستيم و اگر مشيت الهي بر اين قرار گرفته كه به دست شما رزمندگان و ملت ايران، اسلام در جهان پياده شود و زمينه ظهور حضرت امام زمان(عجل الله فرجه الشريف) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسين(عليه السلام) است. من تكليف مي‌كنم شما «رزمندگان» را به وظيفه عمل كردن و حسين‌وار زندگي كردن.

در زمان غيبت كبري به كسي «منتظر» گفته مي‌شود و كسي مي‌تواند زندگي كند كه منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عجل الله فرجه الشريف). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبي مي‌خواهد

***همان طور كه برادران را توصيه مي‌كرد:

ما بايد حسين‌وار بجنگيم؛

حسين‌وار جنگيدن يعني مقاومت تا آخرين لحظه؛

حسين‌وار جنگيدن يعني دست از همه چيز كشيدن در زندگي؛

اي كاش جانها مي‌داشتيم و در راه امام حسين(عليه السلام) فدا مي‌كرديم؛

از همرزمانش سبقت گرفت و صادقانه به آنچه معتقد بود و مي‌گفت عمل كرد و عاشقانه به ديدار حق شتافت

شهید زین الدین و استعانت از خدا
همه مقدمات عملیات انجام شده بود،همه معبرهای ما جواب داده بود.نیروها رو مستقر کرده بودیم توی خط،منتظر بودند تا شب بعد برای عملیات،همه کارها روبه راه بود.شب برگشتیم قرارگاه برای استراحت،آخر شب خوابیدیم.دم سحر بیدار شدم.نور فانوس فضای چادر را روشن کرده بود،دیدم شهید زین الدین پتو را کنار زده،به حالت سجده صورتش را گذاشته روی خاک و می گوید:"خدایا من با توکل بر تو ،هرچه در توانم بود،هر چه بلد بودم و هر چه امکانات بود آماده کردم،از این جا به بعد را هم یار و پشتیبانمان باش…”

تأدیب نفس
به یاد سردار شهید مهدی زین الدین
همه ی رزمندگان با شور و سر و صدا دنبالش می دویدند و روی دست بلندش می کردند و شعار ” فرمانده ی آزاده” سر می دادند.
آقا مهدی به سختی توانست خودش را از چنگ بچه ها نجات دهد، اندکی بعد، با چشمانی اشک آلود در گوشه ای نشسته بود و با تشر به نفس خود می گفت: « مهدی! خیال نکنی آدم مهمی شده ای که اینها اینقدر به تو اهمیت می دهند، تو هیچی نیستی، تو خاک کف پای بسیجیان هستی …..» همینطور می گفت و آرام آرام می گریست.

*نزديک عمليات بود. مي دانستم دختردار شده. يک روز ديدم سرِ پاکت نامه از جيبش زده بيرون. گفتم: «اين چيه؟» گفت: «عکس دخترمه. گفتم: «بده ببينمش». گفت: «خودم هنوز نديده مش». گفتم: «چرا؟» گفت: «الان موقع عملياته. مي ترسم مهر پدر و فرزندي کار دستم بده. باشه بعد.

*عروسم که حامله بود به دلم افتاده بود اگر بچه پسر باشد، معنيش اين است که خدا مي خواد يکي از پسرهام را عوضش بگيره. خدا خدا مي کردم دختر باشد. وقتي بچه دختر شد، يک نفس راحت کشيدم. مهدي که شنيد بچه دختره، گفت: «خدا رو شکر. در رحمت به روم باز شد. رحمت هم که براي من يعني شهادت.

* ازش گله کردم که چرا دير به دير سر مي زنه. گفت: «پيش زن هاي ديگه م ام.» گفتم: «چي؟» گفت: «نمي دونستي؟!! چهار تا زن دارم!!» ديدم شوخي مي کنه چيزي نگفتم. گفت: «جدي مي گم. من اول با سپاه ازدواج کردم، بعد با جبهه، بعد با شهادت، آخرش هم با تو به روایت همسر شهید.

* اگر از کسي مي پرسيدي چه جور آدميه؟ لابد مي گفتند: «خنده روست.» وقت کار اما، برعکس؛ جدي بود. نه لبخندي، نه خنده اي؛ انگار نه انگار که اين، همان آدم است. توي بحث، نه که فکر کني حرفش رو نمي زد، مي زد. ولي توي حرف کسي نمي پريد. هيچ وقت. مي دونستم پاش تازه مجروح شده و درد مي کنه. اما تمام جلسه رو دو زانو نشست. تکون نخورد.

*جاده هاي کردستان آنقدر نا امن بود که وقتي مي خواستي از شهري به شهر ديگر بري، مخصوصا توي تاريکي، بايد گاز ماشين رو مي گرفتي، پشت سرت رو هم نگاه نمي کردي. اما زين الدين که همراهت بود، موقع اذان، بايد مي ايستادي کنار جاده تا نمازش رو بخونه. اصلا راه نداشت. بعد از شهادتش، يکي از بچه ها خوابش رو ديده بود؛ توي مکه داشته زيارت مي کرده. يک عده هم همراهش بوده اند. گفته بود: «تو اينجا چي کار مي کني؟» جواب داده بود: «به خاطر نمازهاي اول وقتم، اينجا هم فرمانده ام.»

* شب هاي جمعه، دعاي کميل به راه بود. زين الدين مي آمد مي نشست. يکي از بچه هاي خوش صدا هم مي خوند. آخرين شب جمعه، يادم هست، توي سنگر بچه هاي اطلاعات سردشت بوديم. همه جمع شده بودند براي دعا. اين بار خود زين الدين خوند . پرسوز هم خوند.

*خيلي وقت ها که گير مي کنم، نمي دونم چه کار کنم. مي رم جلوي عکسش و مي نشينم و باهاش حرف مي زنم. انگار که زنده باشه. بعد جوابم رو مي گيرم. گاهي به خوابم مي آد يا به خواب کسي ديگه، بعضي وقت ها هم راه حلي به سرم مي زنه که قبلش اصلا به فکرم نمي رسيد. به نظرم مي آيد انگار مهدي جوابم داده.همسر شهيد

خيابانگردي
صبح شروع عمليات با شهيد زين الدين قرار داشتيم. مدتي گذشت اما خبري نشد. داشتيم نگران مي‌شديم كه ناگهان يك نفربر زرهي، پيش رويمان توقف كرد و آقا مهدي پريد بيرون. با تبسمي‌ بر لب و سر و رويي غبار آلود. ما را كه ديد، خنديد و گفت: «عذر مي‌خواهم كه شما را منتظر گذاشتم. آخر مي‌دانيد، ما هم جوانيم و به تفريح احتياج داريم. رفته بودم خيابانگردي …» گفتم: «آقا مهدي . كدام شهر دشمن را مي‌گشتي؟» قيافه جدي‌تري به خود گرفت و ادامه داد: «از آشفتگي‌شان استفاده كردم و تا عمق پنجاه كيلومتري خاكشان پيش رفتم. براي شناسايي عمليات بعدي.» سپس گردنش را كمي‌ خم كرد و با تبسم گفت: «ما كه نمي‌خواهيم اينجا بمانيم. تا كربلا هم كه راه الي ماشاء الله است.»
منبع:كتاب افلاكي خاكي

خواب ناتمام

بعد از چند شبانه‌روز بي‌خوابي، بالاخره فرصتي دست داد و حاج مهدي در يكي از سنگرهاي فتح شده عراقي خوابيد. پنج روز از عمليات در جزيره مجنون مي‌گذشت و آقا مهدي به خاطر كار زياد فرصتي براي استراحت نداشت. چهره‌اش زرد بود و چشمان قرمزش از بي‌خوابي‌ها و شب بيداري‌هاي ممتد حكايت مي‌كرد. ساعتي نگذشت كه يك گلوله خمپاره صد و بيست روي طاق سنگر فرود آمد. داد زدم: «بچه‌ها آقا مهدي» همه دويدند طرف سنگر. هنوز نرسيده بوديم كه او در حاليكه سرفه مي‌كرد و خاك‌ها را كنار مي‌زد، ديديم. كمكش كرديم تا بيرون بيايد. همه نگران بودند «حاج آقا طوري نشدين؟» و او همانطور كه خاك‌هاي لباسش را مي‌تكاند خنديد و گفت: «انگار عراقي‌ها هم مي‌دانند كه خواب به ما نيامده . »
منبع:كتاب افلاكي خاكي

 

پرواز دو سردار

 

در آبان ماه سال 1363 شهيد زين الدين به همراه برادرش مجيد جهت شناسايي منطقه عملياتي از باختران به سمت سردشت حركت مي‌ كنند. در آنجا به برادران مي‌ گويد: «من چند ساعت پيش خواب ديدم كه خودم و برادرم شهيد شديم» موقعي كه عازم منطقه مي‌‌شوند، راننده‌شان را پياده كرده و مي‌گويند: «ما خودمان مي‌رويم.» فرمانده محبوب لشكر 17 علي بن ابيطالب (عليه السلام) سرانجام پس از ساليان طولاني دفاع در جبهه‌ها و شركت در عمليات و صحنه‌هاي افتخار آفرين بر اثر درگيري با ضدانقلاب به همراه برادر شربت شهادت نوشيد و روح بلندش از اين جسم خاكي به پرواز در آمد تا نزد پروردگارش مأوي گزيند.
منبع:كتاب افلاكي خاكي

 

*چندروزقبل از شهادتش،ازسردشت می رفتیم باختران(کرمانشاه فعلی)، بین حرفهاش گفت:((بچه ها!من دویست روز روزه بدهکارم))…..تعجب کردیم.گفت:((شش ساله که هیچ جا ده روز نمونده ام که قصد روزه کنم.))وقتی خبر رسید شهید شده توی حسینیه انگار زلزله شد. کسی نمیتوانست جلوی بچه ها را بگیرد.توی سر و سینه شان می زدند.چندنفر بی حال شدند و روی دست بردندشان.آخر مراسم عزاداری ،آقای صادقی گفت : شهید به من سپرده بود که 200 روز روزه قضا داره.کی حاضره براش این روزه ها رو بگیره؟همه بلند شدند.نفری یک روز هم می گرفتند،می شد ده هزار روز.

 

سرکاربودم .از سپاه آمدند سراغ پسرکوچیکه را گرفتند.دلم لرزید.
گفتم:یک هفته پیش اینجا بود،یک روز ماند،بعد گفت می خوام برم اصفهان یه سر به خواهرم بزنم.
این پا و آن پا کردند.بالاخره گفتند کوچیکه مجروح شده و می خواهند بروند بیمارستان عیادتش.همراهشان رفتم.وسط راه گفتند:اگه شهید شده باشه چی؟
گفتم:انالله وانا الیه راجعون.
گفتند:عکسش را می خواهند.پیاده شدم و راه افتادم طرف خانه.حال خانم خوب نبود.
گفت:چرا اینقدر زود آمدی؟
گفتم:یکی از همکارا زنگ زده امشب از شهرستان می رسند،میان اینجا.
گله کرد.گفت:چرا مهمان سرزده می آوری؟
گفتم:اینها یه دختر دارن که من چند وقته می خوام برای پسر کوچیکه ببینیدش،دیدم فرصت مناسبیه.رفت دنبال مرتب کردن خانه،در کمد راباز کردم و دنبال عکسش گشتم که یکدفعه دیدم پشت سرمه.
گفتم:میخوام عکسشو پیداکنم بذارم روی تاقچه تا ببینند.
پیدانشد.سرآخرمجبور شدم عکس دیپلمش رابکنم.دم درخانم گفت:تلفنمون چند روزه قطعه،ولی مال همسایه ها وصله.وقتی رسیدم پیش بچه های سپاه گفتم:تلفنو وصل کنین.دیگه خودمون خبر داریم.
گفتند:چشم.یکی دو تا کوچه نرفته بودیم که گفتند:حالا اگه پسربزرگ شهید شده باشه چی؟
گفتم:لابد خدا میخواسته ببینه تحملشو دارم.
خیالشان جمع شد که فهمیدم هم بزرگه رفته ،هم کوچیکه.(به روایت پدر شهید؛ عبدالرزاق زین الدین )

 

*نزدیک ظهر مجید و مهدی به بانه می رسند.مسئول سپاه بانه هرچه اصرار می کند که جاده امن نیست،نروید از پسشان بر نمی آید.آقا مهدی می گوید:((اگر ماندنی بودیم،می ماندیم((وقتی می روند مسئول سپاه زنگ می زند به دژبانی که نگذارید بروندجلو.به دژبان گفته بودند:((همین روستای بغلی کار داریم،زود برمی گرديم)).بچه های سپاه جسدهایشان را کنارهم لب شیار پیدا کردند.وقتی گروهکی ها ماشین را به گلوله می بندند،مجید در دم شهید می شود و مهدی را که می پرد بیرون با آرپی جی می زنند.

*حوصله ام سر رفته بود.اول به ساعتم نگاه کردم بعد به سرعت ماشین.گفتم:آقا مهدی شما که گفتین قم تا خرم آباد رو3 ساعتی میرین؟گفت:((اون مال روزه.شب نباید از هفتادتا بیشتر رفت.قانونه.اطاعتش، اطاعت از ولی فقیهه)).

*شايد هيچ چيزبه اندازه سيگار کشيدن بچه ها ناراحتش نمي کرد.اگرمي ديد کسي دارد  سيگارمي کشدحالش عوض مي شد.رگ هاي گردنش بيرون مي زد.جرأت نمي کردي توي لشگرفکر سيگارکشيدن بکني.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


free b2evolution skin
24
تیر

چهل حديث

 

1- الْمُؤمِنُ يَحْتاجُ إلى ثَلاثِ خِصالٍ: تَوْفيقٍ مِنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَ واعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ، وَقَبُولٍ مِمَّنْ يَنْصَحُهُ. (بحار‌الانوار، ج۷۵، ص۳۵۸)
فرمود: مؤمن در هر حال نيازمند به سه خصلت است: توفيق از طرف خداوند متعال، واعظى از درون خود، قبول و پذيرش نصيحت كسى كه او را نصيحت نمايد.

٢- قالَ عليه‌السلام: مُلاقاةُ الاْخوانِ نَشْرَةٌ، وَ تَلْقيحٌ لِلْعَقْلِ وَ إنْ كانَ نَزْراً قَليلاً. (بحار‌الانوار، ج۷۱، ص۳۵۳)
فرمود: ملاقات و ديدار با دوستان و برادران [خوب]، سبب صفاى دل و نورانيّت آن مى‌گردد و موجب شكوفایى عقل و درايت خواهد گشت؛ گرچه در مدّت زمانى كوتاه انجام پذيرد.

٣- قالَ عليه‌السلام: إيّاكَ وَ مُصاحَبَةُ الشَّريرِ، فَإنَّهُ كَالسَّيْفِ الْمَسْلُولِ، يَحْسُنُ مَنْظَرُهُ وَ يَقْبَحُ أثَرُهُ. (بحار‌الانوار، ج۷۱، ص۱۹۸)
فرمود: مواظب باش از مصاحبت و دوستى با افراد شرور؛ چون كه او همانند شمشيرى زهرآلود، برّاق است كه ظاهرش زيبا و اثراتش زشت و خطرناک خواهد بود.

۴- قالَ عليه‌السلام: كَيْفَ يُضَيَّعُ مَنِ اللّهُ كافِلُهُ، وَكَيْفَ يَنْجُو مَنِ اللّه طالِبُهُ، وَ مَنِ انْقَطَعَ إلى غَيْرِ اللّهِ وَ كَّلَهُ اللّهُ إلَيْهِ. (بحار‌الانوار، ج۶۸، ص۱۵۵)
فرمود: چگونه گمراه و درمانده خواهد شد كسى كه خداوند سَرپرست و متكفّل اوست. چطور نجات مى‌يابد كسى كه خداوند طالبش است. هر كه از خدا قطع اميد كند و به غير او پناهنده شود، خداوند او را به همان شخص واگذار مى‌كند.

۵- قالَ عليه‌السلام: مَنْ لَمْ يَعْرِفِ الْمَوارِدَ أعْيَتْهُ الْمَصادِرُ. (بحار‌الانوار، ج۶۸، ص۳۴۰)
فرمود: هركس موقعيت‌شناس نباشد، جريانات، او را مى‌ربايد و هلاک خواهد شد.

۶- قالَ عليه‌السلام: مَنْ عَتَبَ مِنْ غَيْرِ ارْتِيابٍ أعْتَبَ مِنْ غَيْرِ اسْتِعْتابٍ. (بحار‌الانوار، ج۷۱، ص۱۸۱)
فرمود: سرزنش كردن ديگران بدون علّت و دليل، سبب ناراحتى و خشم خواهد گشت، درحالى‌كه رضايت آنان نيز كسب نخواهد كرد.

٧- قالَ عليه‌السلام: أفْضَلُ الْعِبادَةِ الاْخْلاصُ. (بحارالانوار، ج۶۸، ص۲۴۵)
فرمود: با فضيلت‌ترين و ارزشمندترين عبادت‌ها آن است كه خالص و بدون ريا باشد.

٨- قالَ عليه‌السلام: يَخْفى عَلَى النّاسِ وِلادَتُهُ، وَ يَغيبُ عَنْهُمْ شَخْصُهُ، وَ تَحْرُمُ عَلَيْهِمْ تَسْمِيَتُهُ، وَ هُوَ سَمّيُ رَسُول اللّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله وَ كَنّيهِ. (بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۲)
فرمود: زمان ولادت امام عصر عليه‌السلام بر مردم زمانش مخفى است، و شخصش از شناخت افراد غايب و پنهان است. و حرام است كه آن حضرت را نام ببرند؛ و او هم‌نام و هم‌كنيه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله است.

 

٩- قالَ عليه‌السلام: عِزُّ الْمُؤْمِنِ غِناه عَنِ النّاسِ. (بحارالانوار، ج۷۲، ص۱۰۹)
فرمود: عزّت مؤمن در بى‌نيازى و طمع نداشتن به مال و زندگى ديگران است.

 

١٠- قالَ عليه‌السلام: مَنْ أصْغى إلى ناطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإنْ كانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ، وَ إنْ كانَ النّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إبليس فَقَدْ عَبَدَ إبليسَ. (کافی، ج۶، ص۴۳۴)
فرمود: هر كس به شخصى سخنران علاقمند و متمايل باشد، بنده اوست، پس چنان‌چه سخنور براى خدا و از احكام و معارف خدا سخن بگويد، بنده خداست، و اگر از زبان شيطان و هوا و هوس و ماديات سخن بگويد، بنده شيطان خواهد بود.

 

١١- قالَ عليه‌السلام: لايَضُرُّكَ سَخَطُ مَنْ رِضاهُ الْجَوْرُ. (بحارالانوار، ج۷۲، ص۳۸۰)
فرمود: تو را زیان نمی‌رساند، خشم آن کسی که رضا و خشنودیش جور و ستم است.

 

١٢- قالَ عليه‌السلام: مَنْ خَطَبَ إلَيْكُمْ فَرَضيتُمْ دينَهُ وَ أمانَتَهُ فَزَوِّجُوهُ، إلاّ تَفْعَلُوهُ تَكْنُ فِتْنَةٌ فِى الاْرْضِ وَ فَسادٌ كَبيرْ. (کافی، ج۵، ص۳۴۷)
فرمود: هر كه به خواستگارى دختر شما آيد و به تقوا و تديّن و امانتدارى او مطمئن مى‌باشيد با او موافقت كنيد، وگرنه سبب فتنه و فساد بزرگى بر روى زمين خواهيد شد.

 

١٣- قالَ عليه‌السلام: لَوْ سَكَتَ الْجاهِلُ مَا اخْتَلَفَ النّاسُ. (بحارالانوار، ج۷۵، ص۸۱)
فرمود: چنان‌چه افراد جاهل ساكت باشند، مردم دچار اختلافات نمى‌شوند.

 

١۴- قالَ عليه‌السلام: مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبيحاً كانَ شَريكاً فيهِ. (بحارالانوار، ج۷۵، ص۸۲)
فرمود: هر كه كار زشتى را تحسين و تأييد كند، در [عِقاب] آن شريک است.

 

١۵- قالَ عليه‌السلام: مَنِ انْقادَ إلَى الطُّمَأنينَةِ قَبْلَ الْخِيَرَةِ فَقَدْ عَرَضَ نَفْسَهُ لِلْهَلَكَةِ وَالْعاقِبَةِ الْمُغْضِبَةِ. (بحارالانوار، ج۷۵، ص۳۶۴)
فرمود: هركس بدون اطمينان نسبت به جوانب [هر كارى ، فرمانى، حركتى و…] مطيع و پذيراى آن شود، خود را در معرض هلاکت قرار داده؛ و نتيجه‌اى جز خشم و عصبانيّت نخواهد گرفت.

 

١۶- قالَ عليه‌السلام: مَنِ اسْتَغْنى بِاللّهِ إفْتَقَرَ النّاسُ إلَيْهِ، وَمَنِ اتَّقَى اللّهَ أحَبَّهُ النّاسُ وَ إنْ كَرِهُوا. (بحارالانوار، ج۷۵، ص۷۹)
فرمود: هر كه خود را به‌وسيله خداوند بى‌نياز بداند مردم محتاج او خواهند شد و هر كه تقواى الهى را پيشه خود كند خواه ناخواه، مورد محبّت مردم قرار مى‌گيرد، گرچه مردم خودشان اهل تقوا نباشند.

 

١٧- قالَ عليه‌السلام: عَلَّمَ رَسُولُ اللّهِ صلی‌الله‌علیه‌وآله عَلّيا عليه‌السلام ألْفَ كَلِمَةٍ، كُلُّ كَلِمَةٍ يَفْتَحُ ألْفُ كَلِمَةٍ. (بحارالانوار، ج۴۰، ص۱۳۴)
فرمود: حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌، یک هزار كلمه به امام على عليه‌السلام تعليم نمود كه از هر كلمه‌اى هزار باب علم و مسئله فرعى باز مى‌شود.

 

١٨- قالَ عليه‌السلام: نِعْمَةٌ لاتُشْكَرُ كَسِيَّئَةٍ لاتُغْفَرُ. (بحارالانوار، ج۷۵، ص۳۶۴)
فرمود: خدمت و نعمتى كه مورد شكر و سپاس قرار نگيرد، همچون خطائى است كه غير قابل بخشش باشد.

 

١٩- قالَ عليه‌السلام: مَوْتُ الاْنْسانِ بِالذُّنُوبِ أكْثَرُ مِنْ مَوْتِهِ بِالأجَلِ، وَ حَياتُهُ بِالْبِرِّ أكْثَرُ مِنْ حَياتِهِ بِالْعُمْرِ. (بحارالانوار، ج۷۵، ص۸۳)
فرمود: فرارسيدن مرگ انسان‌ها، به‌جهت معصيت و گناه، بيشتر است تا مرگ طبيعى و عادى، همچنين حيات و زندگى به‌وسيله نيكى و احسان به ديگران بيشتر و بهتر است از عمر بى‌نتيجه.

 

٢٠- قالَ عليه‌السلام: لَنْ يَسْتَكْمِلَ الْعَبْدُ حَقيقَةَ الاْيمانِ حَتّى يُؤْثِرَ دينَهُ عَلى شَهْوَتِهِ، وَلَنْ يُهْلِكَ حَتّى يُؤْثِرَ شَهْوَتَهُ عَلى دينِهِ. (بحارالانوار، ج۷۵، ص۸۱)
فرمود: بنده‌ای حقيقت ايمان را نمى‌يابد، مگر آنكه دين و احكام الهى را در همه جهات بر تمايلات و هواهاى نفسانى خود مقدّم دارد. و كسى هلاک و بدبخت نمى‌گردد، مگر آنكه هواها و خواسته‌هاى نفسانى خود را بر احكام الهى مقدّم نمايد.

 

٢١- قالَ عليه‌السلام: عَلَيْكُمْ بِطَلَبِ الْعِلْمِ، فَإنَّ طَلَبَهُ فَريضَةٌ وَالْبَحْثَ عَنْهُ نافِلَةٌ، وَ هُوَ صِلَةُ بَيْنَ الاْخْوانِ، وَ دَليلٌ عَلَى الْمُرُوَّةِ، وَ تُحْفَةٌ فِى الْمَجالِسِ، وَ صاحِبٌ فِى السَّفَرِ، وَ أنْسٌ فِى الْغُرْبَةِ. (بحارالانوار، ج۷۵، ص۸۰)


فرمود: بر شما باد به تحصيل علم و معرفت، چون فراگيرى آن واجب و بحث پيرامون آن مستحب و پُرفائده است. علم وسيله كمک به دوستان و برادران است، دليل و نشانه مروّت و جوانمردى است، هديه و سرگرمى در مجالس است، همدم و رفيق انسان در مسافرت است؛ و انيس و مونس انسان در تنهایى است.

 

٢٢- قالَ عليه‌السلام: خَفْضُ الْجَناحِ زينَةُ الْعِلْمِ، وَ حُسْنُ الاْدَبِ زينَةُ الْعَقْلِ، وَبَسْطُ الْوَجْهِ زينَةُ الْحِلْمِ. (بحارالانوار، ج۷۵، ص۹۱)
فرمود: تواضع و فروتنى زينت‌بخش علم و دانش است، ادب داشتن و اخلاق نيک زينت‌بخش عقل مى‌باشد، خوش‌رویى با افراد زينت‌بخش حلم و بردبارى است.

 

٢٣- قالَ عليه‌السلام: تَوَسَّدِ الصَّبْرَ، وَاعْتَنِقِ الْفَقْرَ، وَارْفَضِ الشَّهَواتِ، وَ خالِفِ الْهَوى، وَ اعْلَمْ أنَّكَ لَنْ تَخْلُو مِنْ عَيْنِ اللّهِ، فَانْظُرْ كَيْفَ تَكُونُ. (بحارالانوار، ج۷۵، ص۳۵۸)
فرمود: در زندگى، صبر را تكيه‌گاه خود، فقر و تنگ‌دستى را هم‌نشين خود قرار بده و با هواهاى نفسانى مخالفت كن. و بدان كه هيچ‌گاه از ديدگاه خداوند پنهان و مخفى نخواهى ماند، پس مواظب باش كه در چه حالتى خواهى بود.

 

٢۴- قالَ عليه‌السلام: مَنْ اتَمَّ رُكُوعَهُ لَمْ تُدْخِلْهُ وَحْشَةُ الْقَبْرِ. (کافی، ج۳، ص۳۲۱)
فرمود: هركس ركوع نمازش را به‌طور كامل و صحيح انجام دهد، وحشت قبر بر او وارد نخواهد شد.

 

٢۵- قالَ عليه‌السلام: الْخُشُوعُ زينَةُ الصَّلاةِ، وَ تَرْكُ مالايُعْنى زينَةُ الْوَرَعِ. (بحارالانوار، ج۷۴، ص۱۳۱)
فرمود: خشوع و خضوع زينت‌بخش نماز خواهد بود، ترک و رها كردن آنچه [براى دين و دنيا و آخرت] سودمند نباشد زينت بخش ورع و تقواى انسان مى‌باشد.

 

٢۶- قالَ عليه‌السلام: الاْمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىُ عَنِ الْمُنْكَرِ خَلْقانِ مِنْ خَلْقِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، فَمْن نَصَرَهُما اعَزَّهُ اللّهُ، وَمَنْ خَذَلَهُما خَذَلَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ. (وسائل‌الشیعه، ج۱۶، ص۱۲۴)
فرمود: امر به معروف و نهى از منكر دو مخلوق الهى است، هر كه آنها را يارى و اجرا كند مورد نصرت و رحمت خدا قرار مى‌گيرد و هر كه آنها را ترک و رها گرداند، مورد خذلان و عِقاب قرار مى‌گيرد.

 

٢٧- قالَ عليه‌السلام: إنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ يَخْتارُ مِنْ مالِ الْمُؤْمِنِ وَ مِنْ وُلْدِهِ انْفَسَهُ لِيَأجُرَهُ عَلى ذلِكَ. (کافی، ج۳، ص۲۱۸)
فرمود: همانا خداوند متعال بهترين و عزيزترين ثروت و فرزند مؤمن را مى‌گيرد، چون دنيا و متعلّقات آن بى‌ارزش است تا [در قيامت] پاداش عظيمى عطايش نمايد.

 

٢٨- قالَ له رجل: اوصِنى بَوَصِيَّةٍ جامِعَةٍ مُخْتَصَرَةٍ؟
فَقالَ عليه‌السلام: صُنْ نَفْسَكَ عَنْ عارِ الْعاجِلَةِ وَ نار الْآجِلَةِ. (عوالم العلوم و المعارف، ج۲۳، ص۳۰۵)
شخصى به حضرت عرض كرد: مرا موعظه و نصيحتى كامل و مختصر عطا فرما؟ امام عليه‌السلام فرمود: اعضا و جوارح ظاهرى و باطنى خود را از ذلّت و ننگ سريع و زودرس ، همچنين از آتش و عذاب آخرت ، در امان و محفوظ بدار.

 

٢٩- قالَ عليه‌السلام: فَسادُ الاْخْلاقِ بِمُعاشَرَةِ السُّفَهاءِ، وَ صَلاحُ الاْخلاقِ بِمُنافَسَةِ الْعُقَلاءِ. (بحارالانوار، ج۷۵، ص۸۲)
فرمود: معاشرت و هم‌نشينى با بى‌خردان و افراد لااُبالى سبب فساد و تباهى اخلاق خواهد شد؛ و معاشرت و رفاقت با خردمندان هوشيار، موجب رشد و كمال اخلاق مى‌باشد.

 

٣٠- قالَ عليه‌السلام: مَنْ زَارَ قَبْرَ أَبِي بِطُوسَ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّر. (وسائل‌الشیعه، ج۱۴، ص۵۵۰)

فرمود: هر که قبر پدرم را در طوس زیارت کند خداوند گناهان گذشته و آینده‌اش را می‌آمرزد.

 

٣١- قالَ عليه‌السلام: ثَلاثُ خِصالٍ تَجْتَلِبُ بِهِنَّ الْمَحَبَّةُ: الاْنْصافُ فِى الْمُعاشَرَةِ، وَ الْمُواساةُ فِى الشِّدِّةِ، وَ الاْنْطِواعُ وَ الرُّجُوعُ إلى قَلْبٍ سَليمٍ. (بحارالانوار، ج۷۵، ص۸۲)
فرمود: سه خصلت جلب محبّت مى‌كند: انصاف در معاشرت با مردم، هم‌دردى در مشكلات آنها، همراه و همدم شدن با معنويات.

 

٣٢- قالَ عليه‌السلام: التَّوْبَةُ عَلى أرْبَع دَعائِم: نَدَمٌ بِالْقَلْبِ، وَاسْتِغْفارٌ بِاللِّسانِ، وَ عَمَلٌ بِالْجَوارِحِ، وَ عَزْمٌ أنْ لايَعُودَ. (کشف‌الغمه، ج۲، ص۳۴۹)
فرمود: شرايط پذيرش توبه چهار چيز است: پشيمانى قلبى، استغفار با زبان، جبران كردن گناه نسبت به همان گناه و تصميم جدى بر اينكه ديگر مرتكب آن گناه نشود.

 

٣٣- قالَ عليه‌السلام: ثَلاثٌ مِنْ عَمَلِ الاْبْرارِ: إقامَةُ الْفَرائِض، وَاجْتِنابُ الْمَحارِم، واحْتِراسٌ مِنَ الْغَفْلَةِ فِى الدّين. (بحارالانوار، ج۵، ص۸۱)
فرمود: سه چيز از كارهاى نيكان است: انجام واجبات الهى، ترک و دورى از گناهان، مواظبت و رعايت مسائل و احكام دين.

 

٣۴- قالَ عليه‌السلام: الْعِلْمُ عِلْمَانِ مَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ وَ لَا يَنْفَعُ مَسْمُوعٌ إِذَا لَمْ يَكُ مَطْبُوعٌ. (بحارالانوار، ج۷۵، ص۸۰)
فرمود: علم دوگونه است: علمی که شنیده شود و علمی که [علاوه بر شنیده شدن] تبعیت شود. علم شنیده شده تا زمانی که بدان عمل نشود، فایده‌ای ندارد.

 

٣۵- قالَ عليه‌السلام: إنَّ بَيْنَ جَبَلَىْ طُوسٍ قَبْضَةٌ قُبِضَتْ مِنَ الْجَنَّةِ، مَنْ دَخَلَها كانَ آمِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ النّار. (وسائل‌الشیعه، ج۱۴، ص۵۵۶)
فرمود: همانا بين دو سمت شهر طوس قطعه‌اى مى‌باشد كه از بهشت گرفته شده است، هر كه داخل آن شود و با معرفت زيارت كند، روز قيامت از آتش در امان خواهد بود.

 

٣۶- قالَ عليه‌السلام: مَنْ زارَ قَبْرَ عَمَّتى بِقُمْ، فَلَهُ الْجَنَّتهُ. (وسائل‌الشیعه، ج۱۴، ص۵۷۶)
فرمود: هركس قبر عمّه‌ام ـ حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها ـ را [با علاقه و معرفت] در قم زيارت كند، اهل بهشت خواهد بود.

 

٣٧- قالَ عليه‌السلام: مَنْ زارَ قَبْرَ اخيهِ الْمُؤْمِنِ فَجَلَسَ عِنْدَ قَبْرِهِ وَاسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى الْقَبْرِ وَ قَرَأَ: «إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» سَبْعَ مَرّاتٍ، أمِنَ مِنَ الْفَزَعَ الاْكْبَرِ. (وسائل‌الشیعه، ج۳، ص۲۲۷)
فرمود: هركس بر بالين قبر مؤمنى حضور يابد و رو به قبله بنشيند و دست خود را روى قبر بگذارد و هفت مرتبه سوره مباركه «إنّا أنزلناه» را بخواند از شدايد و سختی‌هاى صحراى محشر در امان قرار مى‌گيرد.

 

٣٨- قالَ عليه‌السلام: ثَلاثٌ يَبْلُغْنَ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّهِ: كَثْرَةُ الاْسْتِغْفارِ، وَ خَفْضِ الْجْانِبِ، وَ كَثْرَةِ الصَّدَقَةَ. (بحارالانوار، ج۷۵، ص۸۱)
فرمود: سه چيز، سبب رسيدن به رضوان خداى متعال است:
١. نسبت به گناهان و خطاها، زياد استغفار و اظهار ندامت كردن؛
٢. اهل تواضع كردن و فروتن بودن؛
٣. صدقه و كارهاى خير بسيار انجام دادن.

 

٣٩- قالَ عليه‌السلام: الْعامِلُ بِالظُّلْمِ، وَالْمُعينُ لَهُ، وَالرّاضى بِهِ شُرَكاءٌ. (بحارالانوار، ج۷۵، ص۸۱)
فرمود: انجام‌دهنده ظلم، كمک‌دهنده ظلم و كسى كه راضى به ظلم باشد، هر سه شريک خواهند بود.

 

۴٠- قالَ عليه‌السلام: التَّواضُعُ زينَةُ الْحَسَبِ، وَالْفَصاحَةُ زينَةُ الْكَلامِ، وَ الْعَدْلُ زينَةُ الاْيمانِ، وَالسَّكينَةُ زينَةُ الْعِبادَةِ، وَالْحِفْظُ زينُةُ الرِّوايَةِ. (بحارالانوار، ج۷۵، ص۹۱)
فرمود: تواضع و فروتنى زينت‌بخش حسب و شرف، فصاحت زينت‌بخش كلام، عدالت زينت‌بخش ايمان و اعتقادات، وقار و ادب زينت‌بخش اعمال و عبادات؛ و دقّت در ضبط و حفظ آن، زينت‌بخش نقل روايت و سخن است.

 

 

 

 

 

 

 

 


free b2evolution skin