25
مرداد

قصه 52

ياد امام حسين عليه‏السلام از توكل كامل ابراهيم به خدا

در ماجراى كربلا، امام سجاد عليه‏السلام سخت بيمار بود، به طورى كه با زحمت - آن هم با تكيه بر عصا - مى‏توانست بر خيزد، امام حسين عليه‏السلام با او ديدار كرد و فرمود: پسرم! چه ميل دارى؟

امام سجاد عرض كرد:

اَشتَهِى اَن اكونَ ممَّن لا اَقتَرِحُ عَلَى اللهِ رَبِّى ما يُدَبِّرُهُ لِى؛

ميل دارم به گونه‏اى باشم كه در برابر خواسته‏هاى تدبير شده خدا براى من، خواسته ديگرى نداشته باشم.

امام حسين عليه‏السلام فرمود:

احسن و آفرين! تو همچون ابراهيم خليل عليه‏السلام هستى كه جبرئيل از او پرسيد: آيا خواهش و حاجتى دارى؟ او در پاسخ گفت: هيچگونه پيشنهادى به خدا ندارم، بلكه او مرا كفايت مى‏كند و نگهبانى نيكى است.(210)

من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آن چه را جانان پسندد

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin
25
مرداد

وصال44

2- مُحَمّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنّ الّذِي يُعَلّمُ الْعِلْمَ مِنْكُمْ لَهُ أَجْرٌ مِثْلُ أَجْرِ الْمُتَعَلّمِ وَ لَهُ الْفَضْلُ عَلَيْهِ فَتَعَلّمُوا الْعِلْمَ مِنْ حَمَلَةِ الْعِلْمِ وَ عَلّمُوهُ إِخْوَانَكُمْ كَمَا عَلّمَكُمُوهُ الْعُلَمَاءُ
اصول كافى جلد 1 ص 42 رواية: 2

ترجمه :
2- امام باقر عليه السلام فرمود: آنكه از شما شيعيان به ديگرى علم آموزد مزد او به مقدار مزد دانشجو است با قدرى بيشتر پس از دانشمندان دانش آموزيد و آنرا به برادران دينى خود بياموزيد چنانچه دانشمندان به شما آموخته‏اند.

 


free b2evolution skin
25
مرداد

وصال43

1- مُحَمّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيّ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ مُحَمّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدٍ جَمِيعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمّدٍ الْأَشْعَرِيّ عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مَيْمُونٍ الْقَدّاحِ وَ عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمّادِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْقَدّاحِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللّهِ ص مَنْ سَلَكَ طَرِيقاً يَطْلُبُ فِيهِ عِلْماً سَلَكَ اللّهُ بِهِ طَرِيقاً إِلَى الْجَنّةِ وَ إِنّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِهِ وَ إِنّهُ يَسْتَغْفِرُ لِطَالِبِ الْعِلْمِ مَنْ فِي السّمَاءِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ حَتّى الْحُوتِ فِي الْبَحْرِ وَ فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَى سَائِرِ النّجُومِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ وَ إِنّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ إِنّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرّثُوا دِينَاراً وَ لَا دِرْهَماً وَ لَكِنْ وَرّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 42 رواية: 1

ترجمه :
1- رسول خدا(ص) فرمود: كسيكه در راهى رود كه در آن دانشى جويد خدا او را به راهى سوى بهشت برد، همانا، فرشتگان با خرسندى بالهاى خويش به راه دانشجو فرو نهند و اهل زمين و آسمان تا برسد به ماهيان دريا براى دانشجو آمرزش طلبند و برترى عالم بر عابد مانند برترى ماه شب چهارده است بر ستارگان ديگر و علما وارث پيامبرانند زيرا پيامبران پول طلا و نقره به جاى نگذارند بلكه دانش بجاى گذارند، هر كه از دانش ايشان برگيرد بهره فراوانى گرفته است.


free b2evolution skin
25
مرداد

قصه 51

استجابت دعاى ابراهيم عليه‏السلام و تبديل آتش به گلستان‏

ابراهيم در ميان منجنيق، لحظه‏اى قبل از پرتاب، خدا را چنين خواند:

يا اللهُ يا واحِدُ، يا اَحَدُ يا صَمَدُ يا مَن لَم يَلِد وَ لَم يُولَد وَ لَم يَكُن لَهُ كُفُواً اَحَدٌ نَجِّنى مِنَ النَّارِ بِرَحمَتِكَ؛

اى خداى يكتا و بى همتا، اى خداى بى نياز، اى خدايى كه هرگز نزاده و زاده نشده، و هرگز شبيه و نظير ندارد، مرا به لطف و رحمتت، از اين آتش نجات بده.(207)

جبرئيل در فضا نزد ابراهيم آمد و گفت: آيا به من نياز دارى؟

ابراهيم گفت: به تو نيازى ندارم ولى به پروردگار جهانيان نياز دارم.(208)

جبرئيل انگشترى را در انگشت دست ابراهيم نمود، كه در آن چنين نوشته بود: معبودى جز خداى يكتا نيست، محمد صلى الله عليه و آله و سلم رسول خدا است، به خدا پناهنده شدم، و به او اعتماد كردم و كارم را به او سپردم.

در همين لحظه فرمان الهى خطاب به آتش صادر شد:

يا نارُ كُونى بَرداً؛

اى آتش براى ابراهيم سرد باش.

آتش آن چنان خنك شد، كه دندان‏هاى ابراهيم از سرما به لرزه در آمد، سپس خطاب بعدى خداوند آمد:

وَ سَلاماً عَلى ابراهِيمَ؛

بر ابراهيم، سالم و گوارا باش.

آن همه آتش به گلستانى سبز و خرم مبدل شد، جبرئيل كنار ابراهيم عليه‏السلام آمد و با او به گفتگو پرداخت.

بهتر اين است كه در اين جا به اشعار ناب مولانا در كتاب مثنوى گوش جان فرا دهيم.

چون رها از منجنيق آمد خليل آمد از دربار عزت، جبرئيل
گفت: هل لك حاجة يا مجتبى گفت: اما منك يا جبرئيل لا
من ندارم حاجتى با هيچكس با يكى كار من افتاده است و بس
آن چه داند لايق من آن كند خواه ويران خواه آبادان كند
گفت: اينجا هست نامحرم مقال علمه بالحال حسبى ما السؤال
گر سزاوار من آمد سوختن لب زدفع او بيايد دوختن
من نمى‏دانم چه خواهم زآن جناب بهر خود والله اعلم بالصواب

نمرود ابراهيم را در گلستان ديد كه با پيرمردى گفتگ و مى‏كند به آزر رو كرد و گفت: به راستى پسرت چقدر در نزد پروردگارش ارجمند است!

و نيز گفت: اگر بنابراين است كسى براى خود خدايى انتخاب كند، سزاوار است كه خداى ابراهيم را انتخاب نمايد.

يكى از رجال چاپلوس دربار نمرود (براى رفع وحشت نمرود) گفت: من دعا و وردى بر آتش خواندم، تا آتش ابراهيم را نسوزاند.

همان دم ستونى از همان آتش به سوى او آمد و او را سوزانيد، در حالى كه آتش‏هاى تمام دنيا، تا سه روز، سوزنده نبود.(209)

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin
25
مرداد

قصه 50

به آتش افكندن ابراهيم عليه‏السلام‏

به فرمان نمرود، ابراهيم را زندانى نمودند، از هر سو اعلام شد كه مردم هيزم جمع كنند، و يك گودال و فضاى وسيعى را در نظر گرفتند، بت‏پرستان گروه گروه هيزم مى‏آوردند و در آن جا مى‏ريختند.

گرچه يك بار هيزم براى سوزاندن ابراهيم كافى بود، ولى دشمنان مى‏خواستند هر چه كينه دارند نسبت به ابراهيم عليه‏السلام آشكار سازند، وانگهى اين حادثه موجب عبرت براى همه شود، و عظمت و قلدرى نمرود بر قلب‏ها سايه بيافكند تا در آينده هيچ كس چنين جرأتى نداشته باشد.

روز موعود فرا رسيد، نمرود با سپاه بى كران خود، در جايگاه مخصوصى قرار گرفتند، در كنار آن بيابان، ساختمان بلندى براى نمرود ساخته بودند، نمرود بر فراز آن ساختمان رفت تا از همان بالا صحنه سوختن ابراهيم را بنگرد و لذت ببرد.

هيزم‏ها را آتش زدند، شعله‏هاى آن به سوى آسمان سر كشيد، آن شعله‏ها به قدرى اوج گرفته بود كه هيچ پرنده‏اى نمى‏توانست از بالاى آن عبور كند، اگر عبور مى‏كرد مى‏سوخت و در درون آتش مى‏افتاد.

در اين فكر بودند كه چگونه ابراهيم را در درون آتش بيفكنند، شيطان با شيطان صفتى به پيش آمد و منجنيقى ساخت و ابراهيم را در درون آن نهادند تا به وسيله آن او را به درون آتش پرتاب نمايند.

در اين هنگام ابراهيم تنها بود، حتى يك نفر از انسان‏ها نبود كه از او حمايت كند، تا آن جا كه پدر خوانده‏اش آزر نزد ابراهيم آمد و سيلى محكمى به صورت او زد و با تندى گفت: از عقيده‏ات بر گرد!

ولى همه موجودات ملكوتى نگران ابراهيم بودند، فرشتگان آسمان‏ها گروه گروه به آسمان اول آمدند، و از درگاه خدا درخواست نجات ابراهيم عليه‏السلام را نمودند، همه موجودات ناليدند، جبرئيل به خدا عرض كرد: خدايا! خليل تو، ابراهيم بنده تو است و در سراسر زمين كسى جز او تو را نمى‏پرستد، دشمن بر او چيره شده و ميخواهد او را با آتش بسوزاند.

خداوند به جبرئيل خطاب كرد: ساكت باش! آن بنده‏اى نگران است كه مانند تو ترس از دست رفتن فرصت را داشته باشد، ابراهيم بنده من است، اگر خواسته باشم او را حفظ مى‏كنم، اگر دعا كند دعايش را مستجاب مى‏نمايم.

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin