22
فروردین

گام بیستم: سکینه (آرامش خواهی)

«یا مُنْزِلَ السَّکینَة فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ»،«ای آرامش بخش دل های مؤمنان».

سکینه اصطلاحی عرفانی اخلاقی است و به معنی آرامش و وقاری است که پس از اطمینان در قلب سالک ایجاد می شود؛ احساس آرامشی که پس از انجام وظیفه و هنگام انجام آن، به انسان دست می دهد و این چیزی است که خدا در دل مؤمنان می اندازد.

«هوالذی انزل السکینة فی قلوب المؤمنین»،«اوست که دلهای مؤمنان را آرامش می بخشد.» این آرامش با یاد و نام خدا در دل ها پدید می آید. «الا بذکراللّه تطمئن القلوب»،«دل آرام گیرد به یاد خدا.»

از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است که درباره گنجی که در داستان خضر و موسی(علیه السلام) در قرآن آمده: «وکان تحته کنز لهما»، «در زیر آن دیوار گنجی برای آنان نهفته بود»، فرماید:

«آن لوحی بود که بر آن نوشته شده بود: بسم اللّه الرحمن الرحیم. عجبت لمن ایقن بالموت کیف یفرح و عجبت لمن ایقن بالقدر کیف یحزن و عجبت لمن ایقن بالدنیا وتقّلبها باهلها کیف یرکن الیها»، «درشگفتم از کسی که مرگ را باور دارد، چگونه شادی می کند؛ تقدیر و اندازه گیری خدا را باور دارد، چگونه غم ناک می شود؛ دنیا و دگرگونی آن را می داند، چگونه بدان دل می بندد».

فیض کاشانی گوید:

آن دل که تویی در وی، غم خانه چرا باشد

چون گشت ستون مسند حنّانه چرا باشد

غم خانه دلی باشد، کان بی خبر است از تو

چون جای تو باشد دل، غم خانه چرا باشد

بیگانه کسی باشد، کاو با تو نباشد یار

آن کس که تواش یاری، بیگانه چرا باشد

واژه «سکینه» در آیه 238 سوره بقره، آیه 26 سوره فتح و آیه 30 سوره توبه آمده است و با واژه وقار ارتباطی تنگاتنگ دارد.

پیر هرات، در تفسیر عرفانی آیه 36 سوره فتح می نویسد:

«سکینه، آرامشی است که خداوند به فضل خود در دل دوستانش می افکند و آرامش دل ها را در دو چیز می نهد: یکی در خدمت و دیگری در یقین.

آرامش در خدمت به سه چیز است: 1. عمل به احکام شرع، تا به اندک توانگر شود، 2. اعتماد به اصل دین، تا از وسوسه ی شیطان در امان باشد و 3. در کار دین خلق را فراموش کند، تا از ریا آزاد شود. آرامش در یقین نیز به سه چیز است: 1. به هرچه روزی شود، راضی باشد، تا از سنگینی بار بیاساید، 2. زیان را یکسان بیند، تا از بیم فارغ شود 3. امور خود را به خدا واگذارد، تا از علاقه ها رهایی یابد.

نشانه رسیدن به سکینه و آرامش این است که آدمی بخشنده وبخشاینده شود. بخشایشی که همه ی دنیا را به کافری بخشد و بر او منت ننهد؛ و بخششی که همه ی نعمت دنیا را به مؤمنی بخشد و اگر بپذیرد، ممنون او باشد».

دعای روز بیستم ماه رمضان: «اللّهمَّ افْتَحْ لی فیهِ اَبْوابَ الْجِنانِ وَاَغْلِقْ عَنّی فیهِ اَبْوابَ النّیرانِ وَوَفِّقْنی فیهِ لِتِلاوَة الْقُرْانِ یا مُنْزِلَ السَّکینَةِ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ».
[ذکر این روز «یا مُنْزِلَ السَّکینَةِ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ» است.]

منبع: سی گام خودسازی/ محمود صلواتی.

 


free b2evolution skin
21
فروردین

ارزش شناسان!

قال على عليه السلام:

«لَيْسَ مَنِ ابْتاعَ نَفْسَهُ فَاعْتَقَها كَمَنْ باعَ نَفْسَهُ فَاوْبَقَها»؛«كسى كه خويشتن را مى خرد و آزاد مى كند، همانند شخصى كه خود را مى فروشد و هلاك مى كند نيست» .

حضرت اميرمؤمنان عليه السلام مردم را به دو گروه تقسيم كرده اند:

1- كسانى كه نفس خويش را مى خرند و آزاد مى كنند.

2- كسانى كه خود را مى فروشند و اسير مى كنند.

نفس انسان در اين روايت به غلامى تشبيه شده كه در گرو ملكيّت ديگرى است، و انسان آزاده كسى است كه نفس خويش را بخرد و آزاد كند. و به تعبير ديگر انسان اسير است؛ گاه اسير شهوات، گاه اسير پُست و مقام، گاه اسير زن و فرزند، و گاه اسير خيالات و اوهام. بايد خويش را از اين اسارت ها آزاد كند؛ نه آن كه خود را در مقابل اين امور بفروشد و در اسارت آن ها نگه دارد.

راستى چرا برخى انسان ها خود را مى فروشند؟

پاسخ: چنين انسان هايى يا ارزش متاع خويش را نشناخته اند و نمى دانند كه ارزش و استعداد انسان آن قدر زياد است كه مى تواند فراتر از ملائكه آسمانى رود و پيشواى آن ها شود و از آن بالاتر، خليفه و نماينده خداوند بر روى زمين گردد، بنابراين كسى كه خود را مى فروشد كسى است كه نسبت به متاع خود شناخت كافى ندارد. كسى خود را مى فروشد كه به ارزش والاى خود آگاه نيست. يا اين كه بى ارزش بودن ثمن و قيمتى كه در برابر كالاى خويش مى گيرد را نمى داند؛ مثلا شخصى كه كرامت انسانى خويش را به هوى و هوس مى فروشد، يا ارزش و قيمت كرامت نفس را نمى داند و يا بى ارزشى هوى و هوس را درك نكرده است.

حضرت على عليه السلام مى فرماید: «لَيْسَ لِانْفُسِكُمْ ثَمَنٌ الَّا الْجَنَّةَ، فَلا تَبيعُوها الّا بِها؛ هيچ بهايى براى انسان جز بهشت (و رضاى حق) نيست. خود را به كمتر از آن نفروشيد» طبق اين روايت، كالاى وجود انسان در اين جهان پهناور تنها يك مشترى مناسب و يك قيمت همسان دارد و آن خداوند متعال است كه بهشت و رضاى خويش را در برابر آن مى پردازد.

منبع 110 سرمشق از سخنان حضرت على (علیه السلام)


free b2evolution skin
21
فروردین

کدام وعده؟ کجا؟

روز جنگ خندق در سال پنجم هجری، وقتی که ابن عبدُوُدّ با اسب خود به آن سوی خندق آمد و مبارز طلبید و هیچ کس جز علی(علیه السلام) جرأت نکرد به مقابلش برود.

آن روز شمشیر ابن عبدُوُدّ سپر علی(علیه السلام) را شکافت و به کلاه خود او رسید و فرق علی(علیه السلام) را هم شکافت، امّا این ضربه، ضربه کاری نبود، علی(علیه السلام) سریع با ضربه ای ابن عبدُوُدّ را از پای درآورد و سپس نزد پیامبر رفت، پیامبر زخم علی(علیه السلام) را نگاه کرد و بر آن دستی کشید. با اعجاز دست پیامبر، زخم علی(علیه السلام) بهبود پیدا کرد.بعد از آن پیامبر رو به علی(علیه السلام) کرد و گفت: «من کجا خواهم بود آن روزی که صورت تو با خون سرت رنگین شود؟».

آن روز هیچ کس نمی دانست پیامبر از چه سخن می گوید و از کدام ضربه شمشیر خبر می دهد.خبر در کوفه می پیچد، همه به این سو می دوند، حسن و حسین(علیه السلام) سراسیمه به مسجد می آیند، آنها نزد پدر می شتابند…

پدر! بر ما سخت است تو را در این حالت ببینیم!!

علی(علیه السلام) رو به حسن(علیه السلام) می کند و از او می خواهد تا در محراب بایستد و نماز صبح را به جماعت بخواند، باید نماز را به پا داشت.

علی(علیه السلام) هم در کنار جمعیّت نماز را نشسته می خواند، خون از سر او می آید، او با دست خون ها را از چهره پاک می کند.

نماز که تمام می شود، حسن(علیه السلام) نزد پدر می آید و سر او را به سینه می گیرد.

هنوز خون از زخم پدر جاری می شود، حسن7 پارچه زخم پدر را به آرامی محکم می کند، رنگ چهره علی(علیه السلام) زرد شده است، او گاهی چشم خود را باز می کند و حمد و ستایش خدا را بر زبان جاری می کند: الحمد للّه!

چه رازی در این «الحمد للّه» توست؟

ادامه »


free b2evolution skin
21
فروردین

به اسیر کن مدارا!

امام علی(علیه السلام) وارد مسجد می شود، قندیل های مسجد کم نور شده اند، کسانی که برای اعتکاف در مسجد هستند در خوابند. علی(علیه السلام) به سوی محراب می رود و مشغول خواندن نماز می شود و بعد از نماز با خدای خویش راز و نیاز می کند. هیچ کس نمی داند که علی(علیه السلام) چگونه سراسر شوق رفتن شده است.

ساعتی می گذرد، اکنون دیگر وقت اذان است، علی(علیه السلام) به بالای مسجد کوفه می رود تا اذان بگوید:

«اللّه اکبر! اللّه اکبر!…».

صدای علی(علیه السلام) در تمام کوفه می پیچد، همه این صدا را می شناسند، این صدا مایه آرامش اهل ایمان است. مردم کم کم آماده می شوند تا برای نماز به مسجد بیایند. تا آمدن مردم به مسجد باید ده دقیقه ای صبر کرد، علی(علیه السلام) از محل اذان [ مَأذنه ]، پایین می آید و به سوی محراب می رود تا نافله نماز صبح را بخواند. تو می دانی به نماز دو رکعتی که قبل از نماز صبح خوانده می شود، نافله صبح می گویند. نگاه کن! هنوز مسجد خلوت است و تاریک.

در نور ضعیف قندیل ها، دو نفر مواظب همه چیز هستند، ابن ملجم و شبیب منتظر آمدن اشعث هستند، قرار شده است که آنها صبر کنند تا اشعث خودش را به آنها برساند، به راستی چرا او این قدر دیر کرده است؟

یک سیاهی به این سو می آید، او اَشعَث است، او می رود و در کنار نزدیک ترین ستون به محراب می ایستد، هیچ کس به او شک نمی کند. او پدر زنِ حسن(علیه السلام) است. صدای اشعث بلند می شود: «عجله کن! عجله کن! فرصت را از دست مده».حُجْرِ بن عَدیّ این سخن را می شنود، آشفته می شود، حدس می زند که خطری در کمین مولایش باشد، او به پیش می دود تا سینه خود را سپر مولایش نماید.ابن ملجم و شبیب نیز به سوی محراب می دوند، علی(علیه السلام) در سجده اوّل نافله صبح است، ابن ملجم شمشیر زهرآلود خود را بالا می آورد و فریاد می زند: «لا حُکمَ إلاّ للّه»، این همان شعار خوارج است.

شمشیر ابن ملجم به فرق علی(علیه السلام) فرود می آید.افسوس که حُجْرِ بن عَدیّ فقط چند لحظه دیر رسیده است! شمشیر شبیب هم به سقف محراب می خورد، یکی از یاران علی(علیه السلام) به سوی شبیب می رود و با او گلاویز می شود و او را بر زمین می زند، ابن ملجم دیگر فرصت را مناسب نمی بیند که ضربه دوّم را بزند، او به سرعت فرار می کند.خون فوران می کند، محراب مسجد کوفه سرخ می شود و علی(علیه السلام) فریاد برمی آورد: «فُزتُ وَرَبِّ الکَعبَة :به خدای کعبه قسم که من رستگار شدم.

به خدای کعبه سوگند که رستگار شدی، از دنیا آسوده شدی و به شهادت که آرزویت بود رسیدی.

قلم من درمانده است که شرح سخن تو را گوید، خون تو محراب را رنگین کرده است، امّا تو برای شیعیانت پیام می دهی که سرانجامِ عدالت خواهی، رستگاری است.

تو با بدبینی مبارزه می کنی، نمی خواهی که شیعه تو، بدبین و ناامید باشد، تو می خواهی به آنان بگویی در اوج قلّه بلا هم، زیبا ببینند و رستگاری را در آغوش کشند.

درست است که تو با مردم کوفه سخن می گفتی و از آنان گله می کردی، امّا همه آنها به خاطر آن بود که مردم بپاخیزند و با تو به جهاد بیایند و اگر روزگار مهلت بیشتری داده بود، تو پیروز میدان جنگ با معاویه بودی. تو با آن سخنان دردناک، می خواستی مردم کوفه را از خواب غفلت بیدار کنی، سخنان تو هرگز از سر ناامیدی نبود!

افسوس که ما تو را نشناختیم، تاریخ هم تو را نخواهد شناخت. کسی که پیرو توست، هرگز ناامید نخواهد شد.

«به خدای کعبه سعادتمند شدم».

همه به سوی محراب می دوند. وای علی(علیه السلام) را کشتند!

هوا طوفانی می شود، ضجّه در آسمان ها می افتد، صدای جبرئیل در زمین وآسمان طنین می اندازد: «ستون هدایت ویران شد، علیِّ مرتضی کشته شد…».

امام علی(علیه السلام) عمّامه خود را محکم به زخم سر خود می بندد و سپس چنین می گوید: «این همان وعده ای است که سال ها قبل، پیامبر به من داده بود».

منبع: سکوت آفتاب / مهدی خدامیان آرانی

 


free b2evolution skin
21
فروردین

از همه غم و غصّه ها راحت شدم

شب نوزدهم سال چهلم هجری فرا می رسد، صدای اذان به گوش می رسد، مردم برای خواندن نماز به مسجد کوفه می آیند.

آنجا را نگاه کن! ابن ملجم هم در صف دوّم ایستاده است. خدای من! نکند او می خواهد نقشه خود را عملی کند؟ اگر او بخواهد از جای خود حرکت کند، مگر یاران علی(علیه السلام) می گذارند او دست به شمشیر ببرد؟ درست است که علی(علیه السلام) غریب است، امّا هنوز در کوفه گروهی هستند که به ولایت او وفادار هستند. تا زمانی که افرادی مثل میثم هستند، ابن ملجم نمی تواند کاری بکند. خود ابن ملجم هم می داند که هرگز در هنگام نماز جماعت نمی تواند نقشه خود را عملی کند.

علی(علیه السلام) در محراب می ایستد و نماز مغرب را می خواند، مسجد پر از جمعیّت است، این مردم نماز علی(علیه السلام) را قبول دارند، امّا مشکل این است که جهاد در راه علی(علیه السلام) را قبول ندارند، آری! هزاران نفر برای نماز می آیند چون نماز خواندن هیچ ترس و اضطرابی ندارد، این جهاد و جنگ است که برای آن باید از جان بگذری، مرد می خواهد که بتواند از جان خود بگذرد، مشکل این است که کوفه پر از نامرد شده است!!

امشب، شبِ چهارشنبه، شب نوزدهم ماه رمضان است و شب قدر. شبی که درهای آسمان به روی همه باز است و خدا گناه گنهکاران را می بخشد.  در این ایّام، عدّه ای از مردم در مسجد اعتکاف کرده اند. در میان آنان، ابن ملجم و دوست او؛ شبیب به چشم می خورند، آنها اعتکاف را بهانه کرده اند تا بتوانند سه روز به راحتی در مسجد بمانند و به دنبال فرصت مناسب باشند.

اکنون علی(علیه السلام) به سوی خانه اُم کُلثوم می رود، هر شب علی(علیه السلام)، مهمان یکی از فرزندانش است، امشب هم نوبت اُم کُلثوم است. او برای پدر سفره افطاری انداخته است.

اُم کُلثوم پشت درِ خانه ایستاده است، او منتظر آمدن پدر است. بعد از لحظاتی پدر می آید.

ادامه »


free b2evolution skin
 
مداحی های محرم