قصه 60
مهماندوستى ابراهيم عليهالسلام و لقب خليل براى او
در مهمان دوستى ابراهيم عليهالسلام سخنهاى بسيار گفتهاند، از جمله:
1 - روزى پنج نفر به خانه ابراهيم عليهالسلام آمدند (انها فرشتگان مأمور خدا همراه جبرئيل، به صورت انسان(225) نزد ابراهيم عليهالسلام آمده بودند). ابراهيم با اين كه آنها را نمىشناخت، گوسالهاى را كشت و براى آنها غذاى لذيذى فراهم كرد(226) و جلو آنها نهاد، آنها گفتند: از اين غذا نمىخوريم، مگر اين كه به ما خبر دهى كه قيمت اين گوساله چقدر است؟!
ابراهيم گفت: قيمت اين غذا آن است كه در آغاز خوردن بسمالله و در پايان الحمدلله بگوييد.
جبرئيل به همراهان خود گفت: سزاوار است كه خداوند اين مرد را به عنوان خليل (دوست خالص) خود برگزيند.(227)
2 - روزى ديگر، گروهى بر ابراهيم عليهالسلام وارد شدند، در خانه غذا نبود، ابراهيم با خود گفت: اگر تيرهاى سقف خانه را بيرون بياورم و به نجار بفروشم، تا غذاى مهمانان را فراهم كنم، مىترسم بتپرستان از آن تيرها، بت بسازند. سرانجام مهمانان را در اطاق مهمانى جاى داد و پيراهن خود را برداشت و از خانه بيرون رفت، تا به محلى رسيد و در آن جا مشغول نماز شد، پس از خواندن دو ركعت نماز، ديد پيراهنش نيست، دانست كه خداوند اسباب كار را فراهم نموده است، به خانه بازگشت، همسرش ساره را ديد كه سرگرم آماده نمودن غذا است، پرسيد: اين غذا را از كجا تهيه نمودى؟
ساره گفت: اين غذا از همان مواد است كه توسط مردى فرستادى، معلوم شد كه خداوند لطف فرموده و با دست غيبى خود آن غذا را به خانه ابراهيم عليهالسلام فرستاده است.(228)
3 - امام صادق عليهالسلام فرمود: ابراهيم عليهالسلام پدر مهربانى براى مهمانان بود، هرگاه به او مهمان نمىرسيد، از خانه بيرون مىآمد و به جستجوى مهمان مىپرداخت. روزى براى پيدا كردن مهمان از خانه خارج شد و در خانه را بست و قفل كرد و كليد آن را همراه خود برد، پس از ساعتى جستجو، به خانه بازگشت ناگاه مردى يا شبيه مردى را در خانه خود ديد، به او گفت: اى بنده خدا! با اجازه چه كسى وارد اين خانه شدى؟
آن مرد گفت: با اجازه پروردگار اين خانه، اين سخن سه بار بين ابراهيم عليهالسلام و آن مرد تكرار شد، ابراهيم دريافت كه آن مرد جبرئيل است، خداوند را شكر و سپاس نمود. در اين هنگام جبرئيل گفت: خداوند مرا به سوى يكى از بندگانش كه او را خليل (و دوست خالص) خود كرده، فرستاده است.
ابراهيم فرمود: آن بنده را به من معرفى كن، تا آخر عمر خدمتگزار او گردم.
جبرئيل گفت: آن بنده تو هستى.
ابراهيم گفت: چرا خداوند مرا خليل خوانده است؟
جبرئيل گفت: زيرا تو هرگز از احدى چيزى را درخواست نكردى و هيچ كس هنگام درخواست از تو جواب منفى نشنيد.(229)
قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي