سلمان 6
وفات سلمان
پايان زندگى هر كس به مرگ اوست
جز مرد حق ، كه مرگ وى ، آغاز دفتر است
از جمله بعضى از خصوصيات انسان هاى كامل و اولياء مقرب درگاه خداوند، اينست كه گاهى از غيبت مطلع مى شوند و از نزديك شدن اجل ، حتى روز و ساعت مرگ خويش باخبر مى گردند.
سلمان ، اين مسلمان نمونه يكى از اين چهره هاست .
وقتى سلمان در مدائن مريض شد، روز بروز بيمارى اش شدت مى يافت . كم كم اطمينان مى كرد كه فرصت هاى آخر زندگى اش است .
از مولايش و حبيبش رسول الله (ص ) شنيده بود كه هر گاه اجلش فرا رسد، مردگان با او صحبت و گفتگو مى كنند.
از اين رو درخواست كرد كه تابوتى فراهم كرده او را در آن قرار دهند و به قبرستان ببرند تا يقين كند كه آيا مرگش فرا رسيده يا نه .
چنان كردند كه درخواست كرد و در تابوت ، رو به قبله و با اموات به سخن پرداخت و بر آنان سلام فرستاد: سلام بر شما كه با خاك ، هم آغوش گشته و از دنيا چشم پوشيده ايد… سلام بر شما كه خوراكتان مرگ ، و لباستان زمين شده است . شما را به خدا و رسول سوگند مى دهم كه با من صحبت كنيد، من سلمان فارسى ، آزاد كرده رسول خدايم …
مرحوم علامه مجلسى در بيان حالات سلمان ، ضمن نقل مطلب فوق ، گفتگوى مفصل و طولانى اى را نقل مى كند كه ميان سلمان فارسى و يكى از ارواح مردگان آن قبرستان انجام گرفته است و آن صدائى كه از يك قبر، به پاسخگوئى سلمان پرداخت ، از علت بهشت رفتن ، نحوه جان كندن خود، علت تفضل و رحمت خدا، خصلت ها و كارهائى كه در دنيا مى كرده ، سؤ الاتى كه پس از قبض روح از او شده ، عوالم شب اول قبر، عالم برزخ و بسيارى مطالب ديگر با سلمان گفتگو مى كرد… (47)
اين گفتگوى سلمان با اموات ، نشانه اى بود بر اينكه سلمان رفتنى است و اجل او فرا رسيده و لحظه ديدار، نزديك است .
به خانه برگشت . اينك آماده هجرت بزرگ به سوى پروردگار است . آماده است تا وديعه و امانت جان را به خداى جان آفرين باز گرداند.
سلمان در بستر مرگ است . در آخرين لحظات ، و در آستانه جدائى جان از تن ، كسى به عيادتش مى آيد. سلمان مى گريد. آن شخص مى پرسد: چرا گريه مى كنى ، در صورتيكه پيامبر، هنگام وفات ، از تو راضى بود؟
سلمان جواب مى دهد: بخدا سوگند گريه ام از ترس مرگ يا طمع به دنيا نيست بلكه بخاطر توصيه پيامبر است كه ميفرمود: بايد نصيب هر يك از شما از دنيا، همچون رهتوشه يك مسافر باشد. اينك من در حالى از دنيا مى روم كه اينهمه وسائل ، پيرامون من هست (در حاليكه در كنارش فقط آفتابه اى بود و كاسه اى …!).
آن مرد از سلمان مى خواهد كه او را نصيحتى كند.
سلمان مى گويد: در هر حكمى كه مى كنى ، در هر تصميمى كه مى گيرى ، و هنگام دست دراز كردن براى هر تقسيمى ، خدا را بياور… (48)
بامداد است و چيزى نمانده كه مرغ جانش از قفس تن پرواز كند.
همسرش را صدا مى زند كه : آن امانت نهفته اى را كه گفته بودم پنهان كنى ، بياور.
امانت را مى آورد. امانت بسته اى است كه كيسه مشكى معطر در آن قرار دارد و سلمان آنرا در روز فتح جلولاء بدست آورده است و براى روز مرگ خويش نگهداشته كه خود را با آن خوشبو و معطر سازد.
كاسه اى آب مى طلبد و مشك را در آن مى ريزد و با دست ، بهم مى زند و به همسرش مى دهد كه به اطراف بسترش بپاشد و مى گويد: مخلوقاتى نزد من مى آيند كه غذا نمى خورند ولى بوى خوش را دوست مى دارند.
همسرش چنان مى كند كه او مى گويد. آنگاه مى گويد: در را ببند و در كنارى بشين . زن به دستورش عمل مى كند.
زاذان كه در خدمت سلمان است مى گويد:
چه كسى شما را غسل مى دهد؟
سلمان : آنكس كه پيامبر را غسل داد.
- او در مدينه است و شما در مدائن ، چگونه ممكن است شما را غسل دهد؟
سلمان : همينكه چانه ام را بستى صداى پاى او را مى شنوى . مرا رسول الله (ص ) از اين مطلب ، آگاه كرده است .
زاذان مى گويد: همينكه روح پاكش از اين جهان رخت بربست و چانه اش را بستم و جلوى در آمدم ، ديدم اميرالمؤ منين (ع ) با قنبر پياده شدند. حضرت پرسيد:
سلمان وفات كرد؟
- آرى .
حضرت ، روپوش از روى سلمان برداشت . سلمان ، لبخندى بر سيماى امام زد.
امام - خوشا به حالت ،اى اباعبدالله (كنيه سلمان ) هنگاميكه حضور پيامبر رسيدى به او بگو كه با من چه كردند!…
حضرت ، سلمان را آماده دفن نمود و پس از كفن ، بر او نماز خواند، با تكبيرى بلند. و همراهش دو نفر ديگر هم بودند، كه يكى جعفر بن ابيطالب ، برادر آنحضرت ، و ديگرى حضرت خضر بود و با هر يك از اين دو هفتاد صف از فرشتگان بودند كه در هر صفى هزاران ملائكه حضور داشتند.(49)
در آخرين لحظه اى كه على (ع ) با سلمان وداع مى كرد، هديه بزرگ خويش را بصورت اين دو بيت شعر زير، كه بسى پر مفهوم و زيبا است ، تقديم داشت و بر كفن سلمان نوشت :
وفدت على الكريم بغير زاد
من الحسنات و القلب السليم
و حمل الزاد اقبح كل شى ء
اذا كان على الكريم
يعنى :
بدون رهتوشه اى از حسنات و قلب سليم ، برخداى كريم وارد شدم .
و… هنگامى كه ورود، بر كريم باشد، برداشتن توشه راه ، زشت ترين چيزهاست .
اينگونه حيات پربار سلمان محمدى پايان مى پذيرد و به سوى پروردگار خويش ، باز مى گردد.
نام كتاب : سلمان و بلال
نام مؤ لف : جواد محدثى