15
شهریور

در شهادت على اكبر (ع )

در شهادت على اكبر (ع )

روز عاشورا كه چون نعش خون آلود على اكبر را به خيمه گاه آوردند جميع اهل بيت به سر نعش آن جوان حاضر شده هر يكى با زبانى نوحه و ناله كرده و به حالش مى گريستند مگر مادرش ليلا و بيمار كربلا سر نعش على اكبر نيامدند تا اينكه به سيدالشهدا عليه السلام عرض كردند فدايت شوم ليلا از تو حيا مى كند و به سر نعش فرزندش نمى آيد حضرت از اين سخن به كنارى تشريف برد ليلا بنا كرد به آمدن اما چطور مى آمد يك دستش را جناب زينب خاتون گرفته و دست ديگرش را جناب ام كلثوم گرفته بود چون بر سر نعش على اكبر رسيد يك مرتبه والده و اعلياه گفت و خود را به نعش خون آلود پسرش انداخت و صيحه مى كشيد.

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

مايه آرامش

مايه آرامش

امام سجاد عليه ‏السلام :

حق زن اين است كه بدانى خداوند عزوجل او را مايه آرامش و انس تو قرار داده و اين نعمتى از جانب اوست، پس احترامش كن و با او مدارا نما، هر چند حق تو بر او واجب‏تر است اما اين حق اوست كه با او مهربان باشى.

من لايحضره الفقيه ج 2، ص 621، ح 3214


free b2evolution skin
15
شهریور

نجات دادن حضرت عباس عليه السلام زن عجوزه اى را از آب فرات

نجات دادن حضرت عباس عليه السلام زن عجوزه اى را از آب فرات

منقول است كه كه يكى از خلفاى بنى عباس قرار گذاشته بود كه هر كس به زيارت امام حسين عليه السلام برود صد اشرفى پول به ديوان بدهد و با اين قرار شيعيان جان نثار فرزند مظلوم حيدر كرار در هر سال با جمعيت بسيار به زيارت مى رفتند.
يك روز خليفه بغداد در قصر خود نشسته بود و قصرش مشرف به بيرون بود ديد كه زوار مى آيند و هر يك اشرفى مى دهند  و مى روند ناگاه پيرزنى از عقب زوار با پاى برهنه و پياده و انبانى در پشت رسيد و از بغل خود كيسه اى بيرون آورده صد اشرفى شمرد و به موكلان خليفه داد خواست كه از عقب زوار برود خليفه حكم كرد او را گرفته پيش خليفه بردند خليفه گفت اى پير زن تو كه اينقددر پول داشتى پس چرا بپاى پياده آمده اى گفت به جهت ثواب بسيار و تاسى به اهلبيت سيدالشهدا عليه السلام كه سرگردان لشگر يزيد با حالت اسير بعضى از ايشان را پياده مى بردند خليفه گفت به زيارت چه كسى مى روى ؟ گفت به زيارت مولاى خودم حضرت سيدالشهدا عليه السلام و حضرت عباس مى روم . گفت :
از ايشان چه منفعتى ديده اى كه اينقددر پول را در راه ايشان صرف مى كنى ؟ گفت اصلاح جميع كارهاى دنيا و آخرت من منوط به شفاعت ايشان است و در هر تنگى و عسرتى دستگير دوستان و زائران خود مى باشند خليفه گفت اگر من به تو ظلم كنم آقايان تو به فرياد مى رسند؟ گفت آرى .
پس آن ملعون حكم كرد كه دست و پاى آن عجوزه ضعيفه را بستند و به فرات انداختند و نگاه مى كردند كه آيا از اين مهلكه چه كسى او را نجات تواند داد آن ضعيفه بيچاره به آن غوطه زده او را بالا برداشت در آن حال رو به طرف روضه حضرت عباس كرد يك مرتبه گفت يا اباالفضل العباس به فريادم برس باز غوطه ور شد دفعه ديگر نيز آب او را بالا برداشت باز حضرت عباس را ندا كرد در آن حاتل ديدند سواره اى چون برق رسيد خود را به ضعيفه رسانيده ، ضعيفه را برداشته رديف ساخته از آب نجاتش داد ضعيفه رو به گماشتگان خليفه كرده گفت به خليفه بگوئيد كه مولاى من مرا در شماتت نگذاشته چطور مرا نجات داد پس آن ضعيفه به سواره گفت اى بنده خدا تو چه كسى هستى كه مرا از ورطه هلاكت نجات دادى گفت در وقت افتادن در آب نام چه كسى را فرياد مى زدى گفت مولاى خودم اباالفضل العباس را صدا مى زدم فرمود من اباالفضل العباس هستم چون خليفه از نجات يافتن ضعيفه باخبر شد آن قرار صد اشرفى را از زوار روا داشت حكم كرد كه هيچ كس متعرض زوار نشود كه اين را نتوان بست .

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

خبر دادن ميتى از احوالات قبر به خاطر حضرت عباس ‍ عليه السلام

منقول است كه :
دو نفر از فضلاى كربلاى معلى كه با هم بسيار مهربان و رفيق بودند يكى وفات مى كند پس شبى كه ديگرى آن متوفى را در خواب مى بيند و از انگشت شصت او گرفته از احوالات قبر و مردن و سوالات نكير و منكر و اوضاع آن عالم خبر و سوال مى كند آن متوفى مى گويد كه مامور نيستم كه چيزى از احوالات آن عالم را به كسى بگويم .پس بسيار مبالغه و تاكيد كرد، سوال نمود جواب نشنيد تا اينكه چون مى دانست كه آن متوفى محبت زياد و اخلاص  بسيارى به حضرت اباالفضل العباس ‍ عليه السلام داشت پس او را به آن حضرت قسم داده و گفت از طرف تو نيابتا مولاى تو حضرت عباس عليه السلام را زيارت مى كنم بگو . از بس كه آن متوفى خيلى به حضرت عباس عليه السلام ارادت داشت، گفت: بدان كه در آن دنيا از سه چيز اميد نجات است يكى زيارت سيدالشهدا عليه السلام و يكى گريستن براى آن جناب و يكى مواسات كردن با برادران دينى خود.

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

احترام كردن امام حسن عسگرى عليه السلام به زوار كربلا و خراسان

احترام كردن امام حسن عسگرى عليه السلام به زوار كربلا و خراسان

در كتاب مفتاح الجنة روايت شده كه روزى دو نفر از محبان يكى از زيارت خراسان و ديگرى از زيارت كربلا به شهر سرمن راى وارد مى شدند پس ‍ احوالات را به خدمت امام حسن عسگرى عليه السلام معروض داشتند آن حضرت هر دو را پيشواز كردند اما در وقت مراجعت آن حضرت پياده تشريف مى آوردند، يكى از اصحاب عرض كرد يابن رسول الله اسب سوارى موجود است چرا سوار نمى شويد فرمود كه به خود گوارا نمى بينم ، كه دوستان و محبان ما پياده باشند و من سوار شوم پس با همان پيادگيها با آن دو نفر به خانه ايشان تشريف آوردند، آن حضرت به ايشان نظر مبارك ميكرد و مى گريست به حدى كه عرض كردند يا بن رسول الله سبب گريه شما چيست ؟ فرمود سبب گريه من اين دو نفر زائر هستند وقتى به زائر خراسان نظر مى كنم جدم حضرت امام رضا عليه السلام به خاطرم مى آيد كه در ولايت غريب بى كس و تنها به او زهر دادند و جگر مباركش را پاره پاره نمودند احدى نبود كه او را يارى و دلدارى نمايد و به اين زائر كه نظر مى كنم به خاطرم مى رسد جدم سيد الشهداء كه در روز عاشورا با لب تشنه و جگر سوخته و بيكس و تنها در ميان اهل ظلم و جفا با بدن پاره پاره به سوى خاك و ريگهاى كربلا افتاده بود و در ميان اهل ظلم كسى نبود كه اعانتش كند پس ‍ هر كس كه اعانت زوار ما كند گويا به ما اعانت كرده است .

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
 
مداحی های محرم