17
آذر

​ فقط صبر كردي

سال هاي كوتاه عمر را پشت ميله هاي تنگ نظر زندان، صبوري كردي. دينت را به دنيا نفروختي و عدالت را به ظلمت نسپردي؛

 

 

هر چند ديوارهاي دلتنگ زندان، زندگي را بر تو سخت مي گرفت.

 

 

از ارمغان عشق، سر بلند بيرون آمدي. تو خود، هم ابراهيم بودي و اسماعيل. تو موسي بودي كه عشق را از وحشت نيل گذراندي و مهر را به سر منزل مقصود رساندي . خواسته تو، پرواز بود و خواستني تر از رسيدن، نمي خواستي و جز سربلندي، خواسته تو نبود.


free b2evolution skin
15
آذر

ارزش هدایت دیگران‌

هدایت دیگران و بازداشتن آنان از انحراف، یکی از بزرگ‌ترین وظایف انسان است. برخی می‌پندارند این مهم را تنها یک دانشمند یا عالم دینی باید انجام دهد، در حالی که چنین نیست و همه اعضای جامعه اسلامی باید برای انجام آن بکوشند. چه بسا با یک رفتار سنجیده یا سخن منطقی، آینده روشنی برای یک فرد یا خانواده و در نتیجه، جامعه رقم بخورد.


همه روزه، حوادث گوناگونی رخ می‌دهد که اگر افراد در آن مسئله پا در میانی کنند، ممکن است به راه‌های تاریک کشیده نشود. بسیار اتفاق می‌افتد که پس از رخ دادن حادثه‌ای، انسان خود را ملامت می‌کند که چرا در راه صلح و سازش و هدایت دیگران گامی برنداشته است. پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در این باره می‌فرمایند:


لَانْ یَهْدِیَ اللَّهُ عَلی یَدَیْکَ رَجُلًا خَیرٌ لَکَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْه الشَّمْسُ وَ غَرَبَتْ.
اینکه خداوند به دست تو، شخصی را هدایت کند، از همه چیزهایی که خورشید بر آن طلوع و غروب می‌کند، برای تو بهتر است.

منبع:

با پیامبر مهربانی

ابو‌سجاد اسحاقی


free b2evolution skin
9
آذر

وداع امام هشتم از مدینه و مکه

- هنگامی که فرستاده‌های مأمون برای حرکت دادن حضرت رضا (علیه السلام) از مدینه به خراسان به مدینه آمدند، حضرت رضا (علیه السلام) برای وداع به مسجد النبی کنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت و مکرر با قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وداع می‌کرد و بیرون می‌آمد و نزد قبر باز می‌گشت، و هر بار صدایش به گریه بلند بود.



محول سجستانی می‌گوید: به حضور امام رضا(علیه السلام) رفتم و سلام کردم و جواب سلام مرا داد، آن حضرت را در رفتن به سفر خراسان، مبارکباد گفتم، فرمود: به دیدار من بیا زیرا از جوار جدم خارج می‌شوم و در غریبی از دنیا می‌روم و در کنار قبر هارون مدفون می‌گردم، من همراه حضرتش به خراسان رفتم، تا این که از دنیا رفت و در کنار قبر هارون به خاک سپرده شد.



-امیه بن علی می‌گوید: من در آن سالی که حضرت رضا (علیه السلام) در مراسم حج شرکت کرد و سپس به سوی خراسان حرکت نمود، در مکه با او بودم و فرزندش امام جواد (علیه السلام) (که پنج سال داشت) نیز با او بود، امام (علیه السلام) با خانه‌ی خدا وداع می‌فرمود و چون از طواف خارج شد، نزد مقام رفت و در آن جا نماز خواند، امام جواد (علیه السلام) بر دوش موفق (غلام آن حضرت) بود که او را طواف می‌داد، و نزدیک حجر اسماعیل، امام جواد (علیه السلام) از دوش موفق به زیر آمد و مدتی طولانی در آن جا نشست.
موفق گفت: فدایت شوم برخیز.



امام جواد (علیه السلام) فرمود: نمی‌خواهم از جایم برخیزم، مگر خدا بخواهد و آثار اندوه در چهره‌اش آشکار شد.

موفق نزد حضرت رضا (علیه السلام) رفت و گفت: فدایت گردم، حضرت جواد (علیه السلام) در کنار حجر اسماعیل نشسته و بلند نمی‌شود.
امام هشتم (علیه السلام) نزد فرزندش آمد و فرمود: عزیزم برخیز.
حضرت جواد (علیه السلام) عرض کرد: «چگونه برخیزم با این که خانه‌ی خدا را به گونه‌ای وداع نمودی که دیگر نزد آن بر نمی‌گردی!».
امام رضا (علیه السلام) فرمود: «حبیب من برخیز» آن گاه حضرت جواد (علیه السلام) برخاست و با امام رضا (علیه السلام) به راه افتاد.


 


 - امام رضا (علیه السلام) هنگام خروج از مدینه خانواده و بستگان خود را به دور خود جمع کرد و به آن‌ها فرمود: هم اکنون برای من گریه کنید، تا من صدای گریه‌ی شما را بشنوم .
سپس دوازده هزار دینار بین آنها تقسیم کرد و به آنها فرمود: «من دیگر هرگز به سوی اهل بیتم باز نمی‌گردم».
سپس دست پسرش جواد (علیه السلام) را گرفت و به مسجد برد و دستش را بر قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نهاد، و او را به قبر مطهر چسبانید و به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سپرد، و حفظ او را به برکت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از خدا خواست.



حضرت جواد (علیه السلام) به امام هشتم نگریست و گفت: «به خدا سوگند به سوی خدا می‌روی».
سپس امام هشتم (علیه السلام) به تمام خدمتکاران و وکلا دستور داد تا از حضرت جواد (علیه السلام) اطاعت کنند، و با او مخالفت ننمایند، و به آنها فهماند که حضرت جواد (علیه السلام) جانشین او است.

 منبع:

سوگنامه آل محمد (ص)

محمد محمدی اشتهاردی

 


free b2evolution skin
6
آذر

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

 

اى خاتم مهربانى و عشق! سلام بر تو که گام هاى مهتابى ات شب هاى جهل بشر را به جاده هاى راستى کشاند!

یا رسول الله! مثل تو دیگر در پهنه زمین تکرار نخواهد شد، اما با تکرار صلوات بر تو، نور حضورت را در قلب خود احساس مى کنیم.

یا رسول الله! با غروب آفتاب تو، کعبه تا قیامت سیه پوش گشته و زمزم، اشک عزا به رخسار مکه مى ریزد.

 


free b2evolution skin
5
آذر

شهیده بسیجی ناهید فاتحی

زندگی نامه شهیده ناهید فاتحی کرجو شهید شاخص
ناهید فاتحی كرجو در چهارمین روز از تیرماه سال1344 در شهر سنندج در میان خانواده ای مذهبی و اهل تسنن به دنیا آمد. پدرش محمد از پرسنل ژاندارمری بود و مادرش سیده زینب، زنی شیعه، زحمتكش و خانه دار بود كه فرزندانش را با عشق به اهل بیت(علیه السلام) بزرگ می كرد.



ناهید كودكی مهربان، مسئولیت پذیر و شجاع بود كه در دامان عفیف مادر، با رشد جسم، روح معنوی خود را پرورش می داد. آن قدر در محراب عبادت با خدا لذت می برد كه به پدرش گفته بود: «اگر از چیزی ناراحت و دلتنگ باشم و گریه كنم، چشمانم سرخ می شود و سرم درد می گیرد. اما وقتی با خدا راز و نیاز كرده و گریه می كنم، نه خسته ام، نه سردرد و ناراحتی جسمی احساس می كنم، بلكه تازه سبك تر و آرام تر می شوم.»



با شروع حركت های انقلابی مردم ایران، ناهید هم به سیل خروشان انقلابیون پیوست و با شركت در راهپیمایی ها و تظاهرات ضدطاغوت در جرگه دختران مبارز كردستان قرار گرفت.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع درگیری های ضدانقلاب در مناطق كردستان، همكاری اش را با نیروهای ارتش و بسیج و سپاه آغاز كرد. شروع این همكاری، خشم ضدانقلاب به خصوص گروهك كومله را كه زخم خورده فعالیت های انقلابی این نوجوان و سایر دوستانش بود، برانگیخت.



ناهید علاوه بر همكاری با بسیج و سپاه بیشتر وقتش را به خواندن كتاب های مذهبی و قرآن و انجام فعالیت های اجتماعی می گذراند.اوایل زمستان سال 1360 به شدت بیمار شد و به درمانگاهی در میدان مركزی شهر سنندج مراجعه كرد. اما از ساعت مراجعتش خیلی گذشته بود و خانواده نگران شده بودند. خواهرش به دنبالش می رود و بعد از ساعت ها پرس وجو پیدایش نمی كند. خبری از ناهید نبود! انگار كه اصلاً به درمانگاه نرفته بود! آن وقت ها پدر ناهید در جبهه خرمشهر بود و مادر نگران و دست تنها، به تنهایی همه جا دنبال او می گشت. تا اینكه بالاخره از چند نفر كه ناهید رامی شناختند و او را آن روز دیده بودند شنید كه: چهارنفر، ناهید را دوره كرده، به زور سوار مینی بوس كردند و بردند!
بعد از ربوده شدن ناهید، خانواده او مرتب مورد تهدید قرار می گرفتند. افراد ناشناس به خانه آنها نامه می فرستادند كه: اگر بازهم با سپاه و پیشمرگان انقلاب همكاری كنید، بقیه بچه هایتان را هم می كشیم.
چندماهی بعد خبری در شهر پیچید كه دختری را در روستاهای كردستان با دستانی بسته و سری تراشیده به جرم اینكه «این جاسوس خمینی است!» می چرخاندند. این خبر در مدت كوتاهی همه جا پخش شد و نگرانی های مادر را به یقین تبدیل كرد. او خود ناهید بود. این ویژگی كه برای كومله و ضدانقلاب اتهام بود برای ناهید افتخار محسوب می شد.


 

یك روستایی دیده های خود را از آن اتفاق این گونه تعریف می كند: «آنها سردختری را تراشیده بودند و او را در روستا می گرداندند. كومله ها به آن دختر نوجوان می گفتند: آزادت نمی كنیم مگر اینكه به خمینی توهین كنی!»
اما بصیرت، ایمان، شجاعت و انگیزه های معنوی توامان با شناخت اهداف انقلاب اسلامی این دختر نوجوان دلیر، شیربچه كردستان رابر آن داشت كه جان فدای آرمان كرده و هرگز علیه امام و رهبر خود زبان باز نكند.
… 11 ماه از ربوده شدن او می گذشت كه پیكر مجروح و كبودش را با سری شكسته و تراشیده در سنگلاخ های اطراف روستای هشمیز پیدا كردند.
وقتی پیكر مجروح و بی جان او را به شهر سنندج انتقال دادند مادرش بسیار بی تابی می كرد سیده خانم كه خود زنی قوی و سرپرست خانواده بود چندین بار از هوش رفت.
پیكر صدمه دیده و آغشته به خون ناهید اگرچه دیگر صدایی برای فریاد زدن و جانی برای فدا كردن در راه انقلاب نداشت اما كتابی مصور از ددمنشی ضدانقلاب بود. او همواره حلقومی برای هزاران فریاد مظلومیت و ایستادگی است.



خانواده شهید نوجوان ناهید فاتحی كرجو، صلاح ندیدند وی را در سنندج دفن كنند و برای رهایی از آزار و اذیت ضد انقلاب و برخورداری از امنیت اجتماعی، جسد او را برای تدفین به تهران منتقل و در قطعه شهدای انقلاب بهشت زهرای تهران دفن كردند.
چند سال بعد، مادر كه برای یافتن دختر نوجوانش از هیچ كوششی دریغ نكرده بود ، از اندوه فراق همیشگی و شهادت مظلومانه او بیمار شد و تاب زندگی بدون ناهید را نیاورد.

منبع: پایگاه اطلاع رسانی زنان شهید


free b2evolution skin
 
مداحی های محرم