عبدالله بن مسعود (مشهور به ابن مسعود): (وفات 32 ق )
در جنگ بدر زمانى ابن مسعود با ابوجهل روبرو شد كه ديد ابوجهل زخمهاى زيادى را متحمل شده و گوشه اى افتاده بود، ابن مسعود پاى خود را بر روى سينه آن انسان مغرور گذاشت و فشارى داد، آن وقت به او گفت تو را مى كشم !
ابوجهل گفت : اولين غلامى نيستى كه ارباب خويش را كشته است . اما سخت ترين چيزى كه امروز مى بينم اين است كه تو مرا بكشى . آيا از جوانمردان و پاكان و صاحبان سوگند كسى نبود كه ماءمور كشتن من شود؟(12)
ابوجهل كه ديد بايد سرش بريده شود از ابن مسعود خواهش كرد حالا كه سر مرا جدا مى كنى ، چنان جدا كن كه گردن من نيز روى سرم باشد تا وقتى به نيزه زده مى شود در ميان سرهاى ديگر بزرگ تر ديده شوم .
ابن مسعود برعكس خواسته هاى او سرش را آنچنان از بيخ بريد كه مقدارى از سرش نيز روى گردنش ماند. آنگاه سلاح و زره او را برگرفت و پيش پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و آن حضرت را به كشته شدن ابوجهل بشارت داد.
وقتى خبر كشته شدن ابوجهل را ابن مسعود به پيامبر صلى الله عليه و آله داد پيامبر صلى الله عليه و آله داد پيامبر فرمود: آيا خودت او را كشتى ؟ عرض كرد: بله يا رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: برويم جسدش را نشانم بده پيامبر جسد او را ديد فرمود: خدا را سپاس كه تو را خوار ساخت ، اين فرعون امت من بود دستور داد تا جسدش را در چاه انداختند.(13)
ابن مسعود مى گويد:
اگر دانشمندان ، دانش خود را حفاظت و صيانت و پاسدارى مى كردند و دانش خود را در پيش اهلش مى نهادند مسلما سروران مردم زمان خويش مى شدند. ليكن آنها دانش و علم خود را به پاى نااهلان ريختند و در خدمت دنيا پرستان نهادند تا از دنياى آنان بهره مند شوند و آنان هم ، اينان را خوار كردند و پستى و رسوائى نشاندند.(14)
ابن مسعود يكى از آن دوازده نفرى بود كه هر كدام به پا خاستند و در مسجد سخنانى ايراد كردند و به گوش همه رساندند.
عبارتند از: خالد بن سعيد، ابوذر غفارى ، سلمان فارسى ، مقداد، بريده اسمى ، عمار ياسر، خزيمه ، ابو الهيثم ، سهل بن حنيف ، ابو ايوب انصارى ، و زيدبن وهب و ابن مسعود.
ابن مسعود در برابر ابوبكر چنين سخن گفت :
اى گروه قريش شما و نيكان شما خوب مى دانيد كه اهلبيت پيامبرتان به پيامبر از شما نزديكتر است و اگر اين خلافت و زمامدارى را با حساب خويشاوندى و نزديكى به پيامبر مى دانيد و مى گوئيد كه سابقه شما در اسلام زيادتر است ، پس بدانيد كه اهلبيت پيامبرتان به آن حضرت نزديكتر از شما هستند و نيز نسبت به اسلام با سابقه تر و پيش قدم ترند. و على بن ابى طالب عليه السلام بعد از پيامبرتان صاحب اين امر (خلافت ) است .
پس آن چه را كه خداوند برايش قرار داده است به او باز گردانيد و به پشت بر نگرديد و به جاهليت رجعت نكنيد كه در نتيجه دچار يك دگرگونى و انحراف زيان بار شويد.(15)
ابن مسعود از طرف عثمان سرپرست بيت المال در شهر كوفه بود. وقتى وليد به كوفه آمد اين والى جديد كوفه روى محاسبات خودش مى خواست از اين خزانه دار دولت در كوفه استفاده كند. از اين رو مقدارى مال از ابن مسعود قرض گرفت .
بعد از مدتى كه گذشته بود ابن مسعود آن مقدار از وليد تقاضاى بازپرداخت و اداى قرض نمود. وليد از اين مسئله ناراحت شد و جريان را به عثمان گزارش داد.
عثمان بن ابن مسعود نوشت ! تو خزانه دار ما هستى كارى به كار وليد نداشته باش و هر چه كه بيت المال گرفته است عيبى ندارد.
ابن مسعود كليدهاى خزانه را پرتاب كرد و به وليد گفت : گمان مى كردم كه خزانه دار مسلمانان هستم ولى حالا مى بينم كه خزانه دار شما هستم . مرا به اين سمت و منصب نيازى نيست .
ابن مسعود، سخنى داشت كه آن را زياد تكرار مى كرد و از آن دست بردار نبود و آن اينكه هر روز جمعه با صداى بلند، به مردم مى گفت :
راست ترين سخن ، قرآن است . بهترين هدايت و رهنمود، هدايت محمد صلى الله عليه و آله است . بدترين كارها، چيزهايى نو ساخته و تازه پيدا شده مى باشد و هر چيز تازه اى (كه در دين نبوده و پديد آورده اند) بدعت است و هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى در آتش .(16)
نام كتاب : طعم خوب بندگى
نكته هايى از بزرگان علم و دين
مؤ لف :غلامحسن اسدى ملا محله اى