در بيان وفات جناب سليمان رضى الله عنه
از اصبغ بن نباته مرويست كه من با سلمان رضى الله عنه در مداين بودم ، وقتى كه او حاكم مداين بود و در وقت بيمارى او هر روز به عيادتش مى رفتم تا اين كه مرض او اشتداد يافت به من گفت اى اصبع پيغمبر صلى الله عليه و آله به من فرمود چون وفات تو نزديك شود ميتى با تو تكلم خواهد كرد پس مى خواهيم مرا به قرستان ببرى تا ببينم كه وفاتم نزديك است يا نه .
او را به قبرستان برديم بر اهل قبور سلام كرد ناگاه ميتى جواب سلام او را داد و مكالمه بسيارى نمود تا ميت گفت يا سلمان نديدم چيزى كه محبوبتر باشد نزد خداى تعالى جز سه چيزكه اول نماز شب در شب بسيار سرد دوم روزه در روز بسيار گرم ، و سوم صدقه با دست راست كه دست چپ آنرا نداند پس كلام ميت قطع شد ما او را به منزلش و در جاى خودش گذاشتيم پس سرش را رو به آسمان بلند كرده است گفت : اى خدايى كه اختيار هر چيز به دست تو است به تو ايمان آوردم و به پيغمبرت متابعت كردم و به كتابت تو تصديق نمودم و آن چه كه وعده فرموده بودى رسيد پس مرا قبض روح كرد و به سوى خود بران . خادم سلمان مى گويد: گفتم : كدام كس تو را غسل مى دهد گفت كسيكه پيغمبر را غسل داد گفتم او در مدينه است گفت همين كه پاهاى مرا رو به قبله راست كردى حنك مرا بستى صداى سم اسبش را خواهى شنيد پس گفت
اشهد لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان عليا ولى الله و اوصيائه حجج الله
و تمام شدن من چشمهاى او را بر هم كشيدم وبستم ديدم صداى سم اسب بلند شد بيرون آمدم نظر به جمال عالم آراى اميرالمؤ منين عليه السلام افتاد و سلام عرض كردم حضرت جواب داد و فرمود: ابوعبدالله ، سلمان وفات نموده گفتم بلى .
آن بزرگوار داخل شد و ردا را از روى سلمان دور كرد ديدم كه سلمان به آن حضرت تبسم كرد بعد از آن كه مرده بود سلام كرد و خواست به جهت تعظيم امام على عليه السلام برپا خيزد حضرت فرمود (( عدلى موتك معاذ)) عنى به حال مردگى خود برگرد پس به مردگى خود برگشت حضرت فرمود كه يا ابا عبدالله وقتى كه به خدمت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله ميرسى عرض كن كه امت تو با برادرت چه ظلم و ستمها كردند.
زادان عرض كرد يا اميرالمؤ منين عليه السلام اگر اذن ميدهى آبى حاضر كنم ، تا سلمان را غسل دهيم و سدر كافور مهيا نمايم ، حضرت فرمود اى زادان خدات را رحمت كند ما به ملائكه امر نموديم كه آب از چشمه سلسبيل و سدر كافور از سدرة المنتهى حاضر نمايند، و كفن سلمان را از بهشت (( مدها متان )) آورند.
زادان مى گويد ما در اينحال بوديم خيمه سبزى برپا شده و سطلهاى طلا از آسمان فرود آمده در آن خيمه گذاشته شد و اميرالمؤ منين على عليه السلام با دست مبارك خود و آن خيمه شروع به غسل سلمان نمود عرض كردم اذن مى دهى به شما اعانت در تغسيل سلمان كنم فرمود: اى زادان ! چهل هزار ملائكه به جهت تغسيل سلمان حاضر شده اند و ملائكه كروبين در تغسيل سلمان مرا اعانت مى كنند و اب بر دست من مى ريزند چون امير عليه السلام از تغسيل سلمان فارغ شد ديدم قطيفه سبزى از آسمان فرود آمد و در آن جا گذاشته شد اميرالمؤ منين عليه السلام آن را گشود ديدم كفن لطيفى در آن گذاشته بودند و رقعه سر بسته در آن بود چون اميرالمؤ منين عليه السلام رقعه را گشود ديدم كه در آن نوشته شده (( هذه هديه من الله الغالب الى محب على بن ابيطالب ، سلمان )) يعنى اين هديه اى است كه خداوند غالب بر دوست على بن ابيطالب سلمان فرستاده پس حضرت بر آن كفن اين دو بيت را نوشت .
وفدت على الكريم بغير زاد من الحسنات و القلب السليم فحمل الزاد قبح كل شى ء اذا كان الوفود على الكريم
يعنى سلمان بر خداوند كريم وارد شد در حالى كه زاد و توشه اى از اعمال حسنه وقلب سليم ندارد و حمل نمودن و برداشتن زاد و توشه قبيح تر جميع قبايحست .
زمان كه ورود شخصى به كسى باشد كه بسيار كريم و اكرام باشد، آن كفن را بر قامت سلمان پوشيده و او را در نعشى خوابانيده و همين كه خواست به نمازش شروع نمايد هاتفى از عالم غيب آواز داد كه اى ولى خداوند قدرى صبر كن تا ملائكه هاى عرش و ملائكه هاى آسمان و ارواح مقدسه انبياء و اوصياء و اولياء حاضر شوند كه همگى مى شتابند تا با تو بر دوست تو نماز گذارند در آن حال صداى تكبير و تهليل و تمجيد ملائكه بلند شد كه همه بر نماز سلمان حاضر شدند پس اميرالمومنين عليه السلام نماز خوانده و او را دفن نمود و بر استر خود سوار شد و از نظر غايب شد و بعد از نماز صبح بود كه از مدينه و به روايتى از كوفه بيرون آمده بود و اول ظهر بود كه به مدينه يا كوفه داخل شد
داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى