۱ - ترازو
عجايب لعبتى ديدم كه شش پا و دو سر داشت
عجايب تر از آن ديدم كه دم بالاى سر داشت
2 - خربزه :
آن چيست كه پا و سر ندارد
گرد است و دراز و در ندارد
اندر شكمش ستارگانند
جز نام دو جانور ندارد
3 - فيل :
شخصى ز سفر آمد و بس غوغا داشت
يك جانور بوالعجبى همرا داشت
آن جانور عجيب از صنع خدا
هفتاد سرو ده شكم و سى پا داشت
4 - ملخ :
يك معما از تو پرسم اى حكيم پر هنر
كاندر اين صحرا بديدم يك عجائب جانور
مور چشم و مار دم ، كركس پرو عقرب شكم
پاى او مانند اره ، شير سينه ، اسب سر
5 - برف :
آن چيست كه در سه وقت كمياب شود
گر آب تنى كند تنش آب شود
گر گرم شود گريه كند تا ميرد
ور سرد شود زندگى از سر گيرد
6 - شير:
آن چيست كه در باديه ماءوى دارد
بالاى سر جانوران جا دارد
اسمش نبرم ليك نشانش گويم
سيصد سر و ده شكم ، دو صد پا دارد
7 - كلنگ :
دو مرغ از مرغزارى كرد پرواز
به قصد هر دوشان آهنگ كردم
يكى را پا بريدم ، گشت بى سر
يكى را سر بريدم ، لنگ كردم
كشكول شيخ بهايي