25
مرداد

وصال54

7- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيّ بْنِ مَعْبَدٍ عَمّنْ ذَكَرَهُ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ يَا طَالِبَ الْعِلْمِ إِنّ لِلْعَالِمِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ الصّمْتَ وَ لِلْمُتَكَلّفِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ يُنَازِعُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ وَ يَظْلِمُ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ وَ يُظَاهِرُ الظّلَمَةَ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 45 رواية: 7

ترجمه :
7- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى دانشجو همانا دانشمند را سه علامت است: علم و خويشتندارى و خاموشى. و عالم نما را سه علامت است با نافرمانى نسبت به مافوق خود كشمكش كند و بوسيله چيرگى به زير دست خود ستم كند. و از ستمكاران پشتيبانى نمايد.


free b2evolution skin
25
مرداد

بهلول11

داستان بهلول:بهلول و طبیب دربار هارون
آورده اند که هارون الرشید طبیب مخصوصی جهت دربار خود از یونان خواست . چون آن طبیب وارد
بغداد شد هارون الرشید با جلال خاصی آن طبیب را وارد دربار نمود و بسیار با او احترام نمود . تا چند
روز ارکان دولت و اکابر شهر بغداد به دیدن آن طبیب می رفتند تا اینکه روز سوم بهلول هم به اتفاق
چند تن به دیدن آن طبیب رفت و در ضمن تعارفات و صحبت هاي معمولی ناگهان بهلول از آن طبیب
سوال نمود : شغل شما چه می باشد ؟
طبیب چون سابقه بهلول را شنیده و او را می شناخت که دیوانه است خواست او ر ا مسخره نماید . به او
جواب داد : من طبیب هستم و مرده ها را زنده می نمایم . بهلول د رجواب گفت :
تو زنده ها را نکش ، مرده زنده کردنت پیش کش .
از جواب بهلول هارون و اهل مجلس خنده بسیار نمودند و طبیب از رو رفت و بغداد را ترك نمود

بهلول دانا


free b2evolution skin
25
مرداد

بهلول10

داستان بهلول:بهلول با دوست خود
شخصی که سابقه دوستی با بهلول داشت روزي مقداري گندم به آسیاب برد . چون آرد نمود بر الاغ
خود نمود و چون نزدیک منزل بهلول رسید اتفاقاً خرش لنگ شد و به زمین افتاد . آن شخص چون با
بهلول سابقه دوستی داشت او را صدا زد و درخواست نمود تا الاغش را به او بدهد و بارش را به منزل
برساند و چون بهلول قبلاً قسم خورده بود که الاغش را به کسی ندهد ، به آن مرد گفت : الاغ من نیست
اتفاقاً صداي الاغ بلند شد و بناي عر عر کردن گذارد .آن مرد به بهلول گفت الاغ تو در خانه است و تو
میگویی نیست ؟!
بهلول گفت عجب دوست احمقی هستی . تو پنجاه سال با من رفیقی ، حرف مرا باور نداري ولی حرف
الاغ را باور می نمایی ؟!!

بهلول دانا


free b2evolution skin
25
مرداد

بهلول9

داستان بهلول :نشستن بهلول در مسند هارون
روزي بهلول وارد قصر هارون شد و چون مسند ( جاي ) خلافت را خالی و بلامانع دید فوراً بدون ترس
بالا رفت و بر جاي هارون قرار گرفت . چون غلامان خاص دربار آن حال را مشاهده کردند فوراً بهلول
را با ضرب تازیانه از مسند هارون پایین آوردند . بهلول به گریه افتاد و در همین حال هارون سر رسید و
دید بهلول گریه می کند . از پاسبانان سبب گریه بهلول را سوال نمود . غلامان واقعه را به عرض هارون
رساندند . هارون آنها را ملامت نمود و بهلول را دلداري داد و نوازش نمود . بهلول گفت من بر حال تو
گریه می کنم نه بر حال خودم به جهت اینکه من به اندازه چند ثانیه بر جاي تو نشستم ، اینقدر صدمه و
اذیت و آزار کشیدم و تو در مدت عمر که در بالاي این مسند نشسته آیا تورا چقدر آزار و اذیت می
دهند و تو از عاقبت امر خود نمی اندیشی

بهلول دانا


free b2evolution skin
25
مرداد

بهلول8

داستان بهلول:عطیه خلیفه به بهلول
روزي هارون الرشید مبلغی به بهلول داد که آن را در میان فقرا و نیازمندان تقسیم نماید . بهلول وجه را
گرفت و بعد از چند لحظه به خود خلیفه پس داد . هارون علت آن را سوال نمود .
بهلول جواب داد که من هرچه فکر کردم از خود خلیفه محتاج تر و فقیر تر کسی نیست این بود که من
وجه را به خود خلیفه رد کردم . چون می بینم مامورین و گماشتگان تودر دکانها ایستاده و به ضرب
تازیانه مالیات و باج و خراج از مردم می گیرند و در خزانه تو می ریزند و از این جهت دیدم که احتیاج
تو از همه بیشتر است . لذا وجه را به شما برگرداندم

بهلول دانا


free b2evolution skin