19
مرداد

تهذيب40

رفيق خائن

شخصى قصد سفر نمود از دوستش كه به ديانت و امانت معروف و مشهور بود، تقاضا كرد روزى يك مرتبه به منزل او برود و چنانچه زوجه اش به چيزى نياز داشت آن را بر طرف نمايد.
دوست با كمال ميل پذيرفت و آن شخص با خيالى آسوده به سفر رفت .
رفيق هر روز براى خبر گيرى و رفع نيازمنديهاى همسر دوست خود به او سركشى مى كرد. روزى بر اثر وزش باد چشمش به زوجه صالحه آن مرد نيكو كار افتاد. به قصد خيانت دست به سوى او دراز كرد.
آن زن پاكدامن گفت : آيا حيا نمى كنى ؟
مرد خجالت كشيد و بيمناك شد كه اگر رفيقش از سفر بيايد و بر اين امر آگاه شود، چه جواب بگويد.بناچار آن شهر را ترك كرد و به شهر ديگرى رفت . هنگامى كه به شهر ديگر وارد شد. پرسيد: زاهدترين و با تقواترين اين شهر كيست ؟
شخصى را به او معرفى كردند.
از گروهى ديگر در باره شخص معرفى شده پرسيد.
گفتند: او فاسق ترين فرد اين شهر است .
مرد تازه وارد تعجب كرد. پرسيد: فسق اين مرد چيست ؟
گفتند: سه فسق آشكار دارد:
اول اينكه او لواط مى كند و هميشه پسر بچه زيبائى همراه دارد.
دوم اينكه منزل او در محله يهوديان است در حالى كه همه مسلمانانى كه در آن محله منزل داشتند منازل خود را فروختند و از آن محله بيرون آمدند. ولى او منزلش را نفروخته ، گويا ميل و علاقه اى به آنان دارد.
سوم اينكه شارب الخمر است و بيشتر شرابهاى يهوديان را او مى خرد.
مرد تازه وارد بيشتر تعجب كرد، و در صدد تحقيق بر آمد. نشانى او را پرسيد. به محله يهوديها رفت . در منزل او را كوبيد. شخص ‍ مورد نظر در را باز كرد. پسر بچه زيبائى همراه او ديد. داخل منزل شد. بوى شراب به مشامش رسيد. دانست هر سه علامت صحيح است .
شخص تازه وارد با تعجب به صاحبخانه گفت : من تازه وارد اين شهر شده ام و از متقى ترين مردم شهر سؤ ال كردم ، ترا معرفى كردند. اما گروهى ديگر تو را فاسقترين مردم شهر مى دانند. قضيه چيست ؟.
مرد زاهد متقى گفت : چه فسقى به من نسبت داده اند؟
شخص تازه وارد آن سه فسق را اظهار داشت .
شخص پرهيز كار گفت : دو جواب دارم يكى تفصيلى و ديگرى اجمالى .
جواب تفصيلى آنست كه اين پسر بچه ، فرزند من است . و چون بعضى جوانان جاهل شهر عصر پنجشنبه كه مزد هفته خود را مى گيرند، مى آيند از يهوديان اين محل شراب مى خرند و اين ننگ بزرگى براى ما مسلمانان است ، من با در آمد هر هفته خود شراب مى خرم و به اين چاه وسط حياط مى ريزم تا به اين ترتيب توانسته باشم از ميگسارى جوانان مسلمان جلوگيرى كنم .
و اما منزل ، يهوديان خواستند آن را به قيمت زيادى از من بخرند، ولى چون در اين خانه سالها عبادت پروردگار كرده ام ، راضى نشدم كافران در اين منزل سكونت گزينند.
واما جواب اجمالى اينست كه مردم به شهرت من در ديندارى و امانتدارى اطمينان نكنند كه عيالشان را به من بسپارند و من در امانت دوست خود نظر خيانت كنم و ناچار شوم وطن خود را ترك نمايم .

كشكول شيخ بهايي


free b2evolution skin
19
مرداد

قصه 9

تكبر و سركشى ابليس‏

ابليس گرچه فرشته نبود(29) ولى از عابدان ممتاز خدا با نام حارث در ميان كرّوبيان و فرشتگان، به عبادت خدا اشتغال داشت، و به فرموده حضرت على عليه‏السلام: او شش هزار سال خدا را عبادت نمود، كه معلوم نيست از سال‏هاى دنيا است يا سال‏هاى آخرت، در عين حال لحظه‏اى تكبر، همه عبادت او را پوچ و نابود ساخت.(30)

همه فرشتگان فرمان حق را به طور سريع اجرا كردند، ولى ابليس بر اثر تكبر، از سجده نمودن خوددارى ورزيد، و در صف كافران قرار گرفت.(31)

مطابق آيه 34 بقره، ابليس در اين نافرمانى، مرتكب سه انحراف و خلاف شد:

1 - خلاف عَملى - چنان كه تعبير به اَبى (سركشى كرد) بيانگر آن است، كه موجب فسق او شد.

2 - خلاف اخلاقى، چنان كه تعبير به استكبر (تكبر ورزيد) حاكى از آن است كه موجب خروج او از بهشت، و داخل شدنش به دوزخ گرديد.

3 - خلاف عقيدتى، كه با مقايسه كبرآميز خود، عدل الهى را انكار كرد وَ كانَ مِنَ الكَافِرينَ؛ (از كافران گرديد).

خداوند به ابليس خطاب كرد و فرمود: اى ابليس! چه چيز مانع تو شد كه از سجده كردن مخلوقاتى كه با قدرت خود آن را آفريدم سرباز زدى؟

ابليس در پاسخ خدا، نه تنها عذرخواهى نكرد، بلكه با مقايسه غلط خود كه مقايسه جسم خود با جسم آدم بود گفت: من از آدم بهترم، مرا از آتش آفريده‏اى، ولى آدم را از گِل و آتش بر گِل برترى دارد.

همين تكبر و خودبرتربينى ابليس باعث شد كه به او فرمان داد:

فَاخرج مِنها فَاءِنَّكَ رَجِيمٌ - وَ اءنّ عَليكَ لعنَتِى اِلى يَومِ الدِّينِ؛

از آسمان‏ها و صفوف فرشتگان خارج شو كه تو رانده درگاه منى - و قطعاً لعنت من بر تو تا روز قيامت ادامه دارد.

ابليس گفت: پروردگارا! مرا تا روزى كه انسان‏ها برانگيخته مى‏شوند (روز قيامت) مهلت بده.

خداوند فرمود: تو از مهلت شدگان هستى، ولى تا روز و زمان معين.

ابليس (كه از اين مهلت، بيشتر مغرور شد و از آن جا كه در رابطه با آدم عليه‏السلام رانده درگاه خدا شده بود، همه دشمنى خود را به آدم آشكار كرد و) گفت: خدايا به عزتت سوگند، همه انسان‏ها را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان خالص تو را از ميان آن‏ها، كه بر آن‏ها سلطه ندارم.(32)

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin
19
مرداد

وصال32

32- أَبُو عَبْدِ اللّهِ الْعَاصِمِيّ عَنْ عَلِيّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِيّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرّضَا ع قَالَ ذُكِرَ عِنْدَهُ أَصْحَابُنَا وَ ذُكِرَ الْعَقْلُ قَالَ فَقَالَ ع لَا يُعْبَأُ بِأَهْلِ الدّينِ مِمّنْ لَا عَقْلَ لَهُ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنّ مِمّنْ يَصِفُ الكافي ج : 1 ص : 82هَذَا الْأَمْرَ قَوْماً لَا بَأْسَ بِهِمْ عِنْدَنَا وَ لَيْسَتْ لَهُمْ تِلْكَ الْعُقُولُ فَقَالَ لَيْسَ هَؤُلَاءِ مِمّنْ خَاطَبَ اللّهُ إِنّ اللّهَ خَلَقَ الْعَقْلَ فَقَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ وَ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ فَقَالَ وَ عِزّتِي وَ جَلَالِي مَا خَلَقْتُ شَيْئاً أَحْسَنَ مِنْكَ أَوْ أَحَبّ إِلَيّ مِنْكَ بِكَ آخُذُ وَ بِكَ أُعْطِي‏
اصول كافى جلد 1 ص :32 رواية: 32

ترجمه :
32- حسن بن جهم گويد: جمعى از ياران ما خدمت حضرت رضا عليه السلام سخن از عقل به ميان آوردند. امام فرمود: ديندارى كه عقل ندارد اعتنائى به او نباشد. گفتم: قربانت گردم. بعضى از مردمى كه به امامت قائلند ما نقصى بر آنها نمى‏بينيم در صورتى كه به اندازه عقلشان عقل شايسته ندارند فرمود: ايشان مورد خطاب خدا نيستند (زيرا خدا عاقل را امر و نهى مى‏كند و به اندازه عقلشان پاداش و كيفر مى‏دهد) خدا عقل را آفريد به او فرمود: پيش آى پيش آمد، برگرد، برگشت فرمود به عزت و جلالم بهتر و محبوبتر از تو چيزى نيافريدم باز خواست و بخششم متوجه تو است.

 


free b2evolution skin
19
مرداد

وصال31

31- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُوسَى بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْمُحَارِبِيّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى عَنْ مُوسَى بْنِ عَبْدِ اللّهِ عَنْ مَيْمُونِ بْنِ عَلِيّ‏ٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِعْجَابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ دَلِيلٌ عَلَى ضَعْفِ عَقْلِهِ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 32 روايه: 31

ترجمه :
31- و نيز فرمود: خود بينى انسان دليل بر سستى خودش مى‏باشد.

 


free b2evolution skin
19
مرداد

تهذيب39

مستشار ظالم

زن و شوهرى با هم نزاع كردند. مرد عصائى بر زوجه زد كه بر اثر آن ضربت از دنيا رفت ، بدون اينكه شوهر قصد كشتن او را داشته باشد. مرد از اقوام و خويشان همسر ترسيد و براى يافتن چاره كار مدتى انديشيد و چون فكرش بجايى نرسيد با يكى از دوستانش ‍ مشورت كرد.
مستشار گفت : چاره كار آنست كه جوان زيبائى را پيدا كنى و او را بكشى . آنگاه او را كنار جسد زنت قرار دهى ، تا وقتى اقوام همسرت يا اقارب آن جوان از ماجراى قتل مطلع شدند، به ايشان بگوئى : اين جوان با زوجه من زنا مى كرد و لذا من هر دو را به قتل رساندم .
مرد ساده ، كلام مستشار را پذيرفت و تصميم بر اجراى آن گرفت . جلو منزل خود نشست . اتفاقا جوان زيبائى از آنجا مى گذشت ، او را به بهانه اى به داخل منزل آورد و به قتل رساند و جسدش را كنار جسد همسرش قرار داد.
هنگامى كه خويشان زن اطلاع يافتند، براى انتقام نزد شوهر آمدند.
شوهر آن زن گفت : من ديدم اين جوان با عيال من عمل منافى عفت انجام مى دهد، نتوانستم تحمل كنم ، هر دو را بقتل رساندم .
خويشان زن با مشاهده صحنه و اينكه هر دو در كنار يكديگر قرار گرفته بودند، آرام شدند، و اعتراض و اقدامى نكردند. از سوى ديگر مستشار ظالم با خيالى آسوده در منزل خود نشسته بود، تا اينكه شب فرا رسيد و هوا تاريك شد. چون پسرش به خانه نيامد، نگران شد. در جستجوى پسر از منزل خارج شد و به هر كوى و برزن سر زد تا شايد او را پيدا كند.
سرانجام از همه جا نوميد گشت و به منزل دوست خود رفت و گفت : آيا به پيشنهاد من عمل نمودى .
گفت : آرى .
مستشار: ببينم آن جوانى را كه به قتل رسانده اى كيست ؟
وقتى داخل اطاق شد، ديد جوان مقتول ، پسر خود او است !!
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: مَن حَفَرَ لاَِخيِه بِئراً وَقَعَ فيها(55)
هر كس براى برادر ايمانى خود چاهى حفر كند، خداوند خود او را به چاه افكند.
بد مكن كه بد مى بينى
چَه مكَن كه خود افتى

و نيز گفته اند: هر كه آن كند كه نبايد، آن بيند كه نشايد.

كشكول شيخ بهايي

 


free b2evolution skin
 
مداحی های محرم