شناخت مختصري از زندگاني امام موسي کاظم
نام او «موسي»،لقبش «کاظم»،مادرش بانويي بافضيلت بنام «حميده»، و پدرش پيشواي ششم حضرت صادق - عليهالسلام - است/
او در سال 128 هجري در سرزمين «ابوأ» (يکي از روستاهاي اطراف مدينه) چشم به جهان گشود و در سال 183 (يا 186)به شهادت رسيد/
خلفاي معاصر حضرت
از سال 148 که امام صادق - عليهالسلام - به شهادت رسيد، دوران امامت حضرت کاظم آغاز گرديد. آن حضرت در اين دوران با خلفاي ياد شده در زير معاصر بود:
1- منصور دوانيقي (136-158)/
2- محمد معروف به مهدي (158-169)/
3- هادي (169-170)/
4- هارون (170-193)/
هنگام رحلت امام صادق - عليهالسلام - منصور دوانيقي، خليفه مشهور و ستمگر عباسي، دراوج قدرت و تسلط بود/
منصور کسي بود که براي پايههاي حکومت خود، انسانهاي فراواني را به قتل رسانيد. او در اين راه نه تنها شيعيان، بلکه فقها و شخصيتهاي بزرگ جهان تسنن را نيز که با او مخالفت ميورزيدند، سخت مورد آزار قرار ميداد، چنانکه «ابوحنيفه» را به جرم اينکه برضد او به پشتيباني از «ابراهيم» (پسر عبدالله محض، و رهبر قيام ضدّ عباسي در عراق) فتوا داده بود، شلاق زد، و به زندان افکند!(1-1)
امام کاظم پس از وفات پدر، در سن بيست سالگي با چنين زمامدار ستمگري روبرو گرديد که حاکم بلا منازع قلمرو اسلامي به شمار ميرفت/
منصور وقتي که توسط «محمد بن سليمان» (فرماندار مدينه) از درگذشت امام صادق آگاه شد، طي نامهاي به وي نوشت:
اگر جعفر بن محمد شخصي را جانشين خود قرار داده، او را احضار کن و گردنش را بزن!
طولي نکشيد که گزارش فرماندار مدينه به اين مضمون به بغداد رسيد:
جعفر بن محمد ضمن وصيتنامه رسمي خود، پنج نفر را به عنوان وصي خود برگزيده که عبارتنداز:
1- خليفه وقت، منصور دوانيقي!
2- محمد بن سليمان(فرماندار مدينه و خود گزارش دهنده!)
3- عبدالله بن جعفر بن محمد(برادر بزرگ امام کاظم)
4- موسي بن جعفر عليهالسلام -/
5- حميده(همسر آن حضرت!)
فرماندار در ذيل نامه کسب تکليف کرده بود که کدام يک از اين افراد بايد به قتل برساند؟!
منصور که هرگز تصور نميکرد با چنين وضعي روبرو شود، فوقالعاده خشمگين گرديد و فرياد زد: اينها را نميشود کشت!
البته اين وصيتنامه امام يک حرکت سياسي بود؛ زيرا حضرت صادق عليهالسلام - قبلاً امام بعدي و جانشين واقعي خود يعني حضرت کاظم را به شيعيان خاص و خاندان علوي معرفي کرده بود، ولي از آنجا که از نقشههاي شوم و خطرناک منصور آگاهي داشت، براي حفظ جان پيشواي هفتم چنين وصيتي نموده بود/
پاسدار دانشگاه جعفري
بررسي اوضاع و احوال نشان ميداد که هرگونه اقدام حاد و برنامهاي که حکومت منصور از آغاز روي آن حساسيت نشان بدهد صلاح نيست، ازينرو امام کاظم دنباله برنامه علمي پدر را گرفت و حوزهاينه به وسعت دانشگاه جعفري تشکيل داد و به تربيت شاگردان بزرگ و رجال علم و فضيلت پرداخت/
«سيد بن طاووس»مينويسد:گروه زيادي از ياران و شيعيان خاص امام کاظم عليهالسلام -و رجال خاندان هاشمي در محضر آن حضرت گرد ميآمدند و سخنان گهربار و پاسخهاي آن حضرت به پرسشهاي حاضران را يادداشت
مينمودند و هر حکمي که در مورد پيشآمدي صادر مينمود، ضبط ميکردند.(2-1)
«سيد اميرعلي»مينويسد:
در سال 148 امام جعفر صادق عليهالسلام - در شهر مدينه درگذشت، ولي خوشبختانه مکتب علمي او تعطيل نشد، بلکه به رهبري جانشين و فرزندش موسي کاظم عليهالسلام -، شکوفايي خود را حفظ کرد.(3-1)
موسي بن جعفر نه تنها از نظر علمي تمام دانشمندان و رجال علمي آن روز را تحتالشعاع قرار داده بود، بلکه از نظر فضائل اخلاقي و صفات برجسته انساني نيز زبانزد خاص و عام بود، به طوري که تمام دانشمنداني که با زندگي پرافتخار آن حضرت آشنايي دارند در برابر عظمت شخصيت اخلاقي وي سر تعظيم فرود آورده اند/
«ابن حجر هيتمي»، دانشمند و محدث مشهور جهان تسنّ، مينويسد:
موسي کاظم وارث علوم و دانشهاي پدر و داراي فضل و کمال او بود. وي در پرتو عفو و گذشت و بردباري فوقالعادهاي که (در رفتار با مردم نادان)از خود نشان داد، کاظم لقب يافت، و در زمان او هيچکس در معارفالهي و دانش و بخشش به پايه او نميرسيد.(4-1)
کارنامه سياه خلافت، در عصر امام کاظم (ع)
1- مهدي عباسي
دوران سياه خلافت منصور که سايه شوم آن در سراسر کشور اسلامي سنگيني ميکرد، با مرگ وي به پايان رسيد و مردم پس از 22 سال تحمل رنج و فشار، نفس راحتي کشيدند/
پس از وي فرزندش محمد مشهور به «مهدي» روي کار آمد. زمامداري مهدي ابتدأاً با استقبال گرم عموم مردم روبرو گرديد، زيرا وي نخست در باغ سبز به مردم نشان داد و با اعلان فرمان «عفو عمومي» تمام زندانيان سياسي را (اعم از بني هاشم و ديگران)آزاد ساخت، و به قتل و کشتار و شکنجه و آزار مردم خاتمه بخشيد، و تمام اموال منقول و غير منقول مردم را که پدرش منصور مصادره و ضبط کرده بود، به صاحبان آنها تحويل داد و مقدار زيادي از موجودي خزانه بيتالمال را در ميان مردم تقسيم کرد.(1)
طبق نوشته «مسعودي»، مورخ مشهور، مجموع اموالي که منصور بزور از مردم گرفته بود، بالغ بر ششصد ميليون درهم و چهارصد ميليون دينار بود!! و اين مبلغ غير از ماليات اراضي و خراجهايي بود که منصور در زمان خلافت خود از کشاورزان گرفته بود.(2) و چون به دستور وي تمام اين اموال به عنوان «بيت المال مظالم»! در محل مخصوصي نگهداري ميشد و نام صاحب هر مالي روي آن نوشته شده بود، مهدي همه آنها را تفکيک نموده به صاحبان اموال و يا وارث آنها تحويل داد.(3)
شايد يکي از عوامل اقدام مهدي اين بود که وقتي که او روي کار آمد، جنبشها و نهضتهاي ضد استبدادي علويان به وسيله منصور سرکوب شده و آرامش نسبي برقرار شده بود/
در هرحال اين آزادي و امنيت و رفاه اقتصادي موجبات رضايت گروههاي مختلف اجتماع را فراهم آورد و خون تازهاي در شريان حيات اجتماعي و اقتصادي به جريان انداخت/
البته اگر اين برنامه ادامه پيدا ميکرد آثار و نتايج درخشاني به بار ميآورد، ولي متأسفانه طولي نکشيد که برنامه عوض شد و خليفه جديد چهره اصلي خود را آشکار ساخت و برنامههاي ضد اسلامي خلفاي پيشين از نو آغاز گرديد///
کانون عياشي و فساد
«مهدي» در آغاز خلافت به پيروي از «منصور»که مردي خشک و باصلابت بود، خيل نديمان و عناصر آلوده را که معمولاً در دربار خلفأ بزمآرايي ميکردند، به دربار راه نداد و از خوشگذراني و مجالس عيش و نوش دوري جست، ولي بيش از يک سال نگذشته بود که تغيير روش داد و بساط خوشگذراني و عياشي را داير کرد و نديمان را مورد توجه فوقالعاده قرار داد، و هرچه خيرانديشان و رجال بي نظر عواقب ناگوار اين کار را گوشزد کردند، ترتيب اثر نداد و گفت: «آن دم خوش است که در بزم بگذرد و زندگي بدون نديمان درکام من گوارا نيست»!(4)
وي به قدري در اين راه افراط ميکرد که حتي گوش به نصايح و اندرزهاي وزير خردمند و بافضيلت خود، «يعقوب بن داود»، نميداد. او که هرگز در امور کشوري از نظريات يعقوب عدول نميکرد و نقشهها و برنامههاي او را صد در صد به مورد اجرا ميگذاشت، وقتي پاي بزم و عيش و نوش به ميان ميآمد، به سخنان منطقي و بيغرضانه او ترتيب اثر نميداد/
يعقوب که از فساد و آلودگي دربار خلافت و بوالهوسي خليفه رنج ميبرد، وقتي مشاهده ميکرد که اطرافيان مهدي در قصر خلافت اسلامي! و در حضور وي بساط ميگساري گسترده اند، ميگفت:
«آيا براي همين کارها وزارت را به عهده من گذاشته و مرا به اين سمت منصوب کردهاي؟ آيا صحيح است که بعد از پنج نوبت اقامه نماز جماعت در مسجد جامع، بر سر سفره شراب بنشيني؟!»/
ولي نديمان خليفه که عادت کرده بودند با بيتالمال مسلمانان، شب و روز به خوشگذراني بپردازند، سخنان يعقوب را به باد تمسخر گرفته مهدي را به بادهگساري تشويق ميکردند و گاهي به زبان شعر ميگفتند:
فَدَع عَنکَ يَعقُوبَ بنَ داوُدَ جانِباًوَاَقبِله عَلي صَهبأَ طَيّبَ النّشرِ
يعقوب و سخنان او را رها کن و با شراب گوارا دمساز باش!(5)
اين روش مهدي موجب گسترش دامنه آلودگي و لااُباليگري در جامعه اسلامي گرديد و اشعار و غزلهاي بيپرده و هوسانگيز شُعرايي مثل «بَشّار» همه جا دهن به دهن گشت و آتش به خرمن عفت و پاکي جامعه زد و صداي اعتراض بزرگان و افراد غيور از هر سو بلند شد.(6)
خليفه که سرگرم خوشگذرانيهاي خود بود، از آگاهي به وضع مردم دور ماند و در نتيجه فساد و رشوه خواري رواج يافت و مأموران ماليات عرصه را بر مردم تنگ گرفتند. خود وي نيز بناي سختگيري گذاشت و براي نخستين بار مالياتهايي بر بازارهاي بغداد بست(7)و زندگاني کشاورزان فوقالعاده پريشان گشت و از شدت فشار و سختي به ستوه آمدند.(8)
سختگيري فوقالعاده نسبت به علويان
طرز رفتار مهدي از جهات مختلف با پدرش منصور فرق داشت، ولي روش اين دو، از يک جهت مثل هم بود و آن سختگيري و فشار نسبت به علويان بود. مهدي نيز مثل منصور ازهرگونه سختگيري و فشار نسبت به بنيهاشم فرو گذاري نميکرد و حتي گاهي بيش از منصور خشونت نشان ميداد. مهدي که فرزندان علي عليهالسلام - را براي حکومت خود خطرناک ميدانست، همواره در صدد کوبيدن هر جنبشي بود که از طرف آنان رهبري ميشد. او با گرايش به سوي تشيع و همکاري با رهبران علوي بشدت مبارزه ميکرد/
مورخان مينويسند: «قاسم بن مجاشع تميمي» هنگام مرگ خود وصيتنامهاي نوشت و براي امضاي مهدي نزد وي فرستاد. مهدي مشغول خواندن وصيتنامه شد، ولي همين که به جملهاي رسيد که قاسم ضمن بيان عقايد اسلامي خود، پس از اقرار به يگانگي خدا و نبوت پيامبر اسلام 6، علي عليهالسلام - را به عنوان امام و جانشين پيامبر 6، معرفي کرده بود، وصيتنامه را به زمين پرت نمود و آن را تا آخر نخواند!(9)
تحريم شراب در قرآن
نمونه ديگر از مخالفت شديد مهدي با مظاهر تشيع، گفتگويي است که بين او و امام کاظم عليهالسلام - در مدينه رخ داد. در يکي از سالها مهدي وارد مدينه شد و پس از زيارت قبر پيامبر 6 با امام کاظم عليهالسلام - ملاقات کرد و براي آنکه به گمان خود از نظر علمي آن حضرت را آزمايش کند! بحث حرمت «خَمر»(شراب) در قرآن را پيش کشيد و پرسيد:
- آيا شراب در قرآن مجيد تحريم شده است؟ آنگاه اضافه کرد: مردم اغلب ميدانند که در قرآن از خوردن شراب نهي شده، ولي نميدانند که معناي اين نهي، حرام بودن آن است!
امام فرمود:
- بلي حرمت شراب در قرآن مجيد صريحاً بيان شده است/
- در کجاي قرآن؟
- آنجا که خداوند (خطاب به پيامبر) ميفرمايد: «بگو پروردگار من، تنها کارهاي زشت، چه آشکار و چه پنهان و نيز «اِثةم» (گناه) و ستم بناحق را حرام نموده است…».(10)
آنگاه امام پس از بيان چند موضوع ديگر که در اين آيه تحريم شده، فرمود:
مقصود از کلمه «اثم»در اين آيه که خداوند آن را تحريم نموده، همان شراب است، زيرا خدا در آيه ديگريي ميفرمايد:
«از تو از شراب و قمار ميپرسند، بگو در آن «اثم کبير» (گناهي بزرگ) و سودهايي براي مردم هست و گناهش از سودش بزرگتر است».(11)
و اثم که در سوره اعراف صريحاً حرام معرفي شده، در سوره بقره در مورد شراب و قمار به کار رفته است، بنابراين شراب صريحاً در قرآن مجيد حرام معرفي شده است/
مهدي سخت تحت تأثير استدلال امام قرار گرفت و بياختيار رو به «علي بن يقطين» (که حضور داشت) کرد و گفت: به خدا اين فتوا، فتواي هاشمي است! علي بن يقطين گفت: «شکر خدا را که اين علم را در شما خاندان پيامبر 6 قرار داده است».(12)
مهدي از اين پاسخ ناراحت شد و در حالي که خشم خود را بسختي فرو ميخورد، گفت:«راست ميگويي اي رافضي»!!(13)
2- هادي عباسي
سال 169 هجري در تاريخ اسلام يک سال بحراني و تاريک و پر تشنج و غمانگيز بود، زيرا در اين سال پس از مرگ «مهدي عباسي» فرزندش «هادي» که جواني خوشگذران و مغرور و ناپخته بود، به خلافت رسيد و حکومت وي سرچشمه حوادث تلخي گرديد که براي جامعه اسلامي بسيار گران تمام شد/
البته نشستن هادي به جاي پدر، مسئله تازهاي نبود، زيرا مدتها بود که حکومت اسلامي به وسيله خلفاي ستمگر، به صورت رژيم موروثي درآمده بود و در ميان دودمان اموي و عباسي دست به دست ميگشت و انتقال قدرتها از اين راه که با سکوت تلخ و اجباري مردم همراه بود، تقريباً يک مسئله عادي شده بود/
چيزي که تازگي داشت، سپرده شدن سرنوشت مسلمانان به دست جواني ناپخته، فاقد صلاحيت، بوالهوس و خوشگذراني مثل هادي بود، زيرا هنگامي که وي بر مسند خلافت تکيه زد، هنوز 25 سال تمام نداشت(14)و از جهات اخلاقي به هيچ وجه شايستگي احراز مقام خطير خلافت و زمامداري جامعه اسلامي را
نداشت/
او جواني ميگسار، سبکسر و بيبند و بار بود، به طوري که حتي پس از رسيدن به خلافت، اعمال سابق خود را ترک ننمود، و حتي شئون ظاهري خلافت را حفظ نميکرد.(15)علاوه بر اين، او فردي سنگدل، بدخوي، سختگير و کج رفتار بود.(16)
هادي در محيط آلوده دربار عباسي تربيت يافته وبا چنين رژيم خود خواه و ستمگر و زورگويي بزرگ شده بود. با چنين پرورشي، اگر خلافت نصيب وي نميشد، در جرگه جوانان زورگو و تهي مغزي قرار ميگرفت که جز هوسراني و خوشگذراني هدف ديگري ندارد/
بزمهاي ننگين!
او در زمان خلافت پدر، همراه برادرش هارون، جمعي از خوانندگان را به بزماشرافي خود که با بيتالمال اسلام برگزار ميشد، دعوت مينمود و به ميگساري و عيش و طرب ميپرداخت. او آنچنان در اين کار افراط ميکرد که گاهي پدرش مهدي آن را تحمل نکرده نديمان و آوازهخوانان مورد علاقه او را تنبيه ميکرد(17)! چنانکه يکبار «ابراهيم موصلي»، خواننده مشهور آن زمان را از شرکت در بزم او نهي کرد و چون هادي دستبردار نبود، ابراهيم را به زندان افکند!(18)
هادي که در زمان پدر، گاهي به خاطر رفتار زننده خود با مخالفت پدر روبرو ميشد، پس از آنکه به خلافت رسيد، آزادانه به عياشي پرداخت و اموال عمومي مسلمانان را صرف بزمهاي شبانه و شب نشينيهاي آلوده خود کرد/
به گفته مورخان، او«ابراهيم موصلي»را به دربار خلافت دعوت ميکرد و ساعتها به آواز او گوش ميداد و به حدي به او دل بسته بود که اموال و ثروت زيادي به او ميبخشيد، به طوري که يک روز مبلغ دريافتي او از خليفه، به يکصد و پنجاه هزار دينار بالغ گرديد! پسر ابراهيم ميگفت:«اگر هادي بيش از اين عمر ميکرد، ما حتي ديوارهاي خانهمان را از طلا و نقره ميساختيم»!(19)
روزي «ابراهيم موصلي» چند آواز براي وي خواند و او را سخت به هيجان درآورد. هادي او را تشويق کرد و مکرر از وي خواست که مجدداً بخواند. در پايان بزم، به يکي از پيشکاران خود دستور داد دست ابراهيم را بگيرد و به خزانه بيت المال ببرد تا او هر قدر خواست (از اموال مسلمين) بردارد، و حتّي اگر خواست تمام بيتالمال را ببرد، او را آزاد بگذارد! ابراهيم ميگويد: «وارد خزانه بيتالمال شدم و فقط پنجاه هزار دينار برداشتم»!!(20)
با چنين طرز رفتار و روش، پيدا بود که او از عهده مسئوليت سنگين اداره امور جامعه اسلامي برنخواهد آمد، به همين دليل، در دروان خلافت او، کشور اسلامي که در آغاز نسبتاً آرام بود و همه ايالات و استانها به اصطلاح مطيع حکومت مرکزي بودند، بر اثر رفتار زننده و اعمال زشت وي، دستخوش اضطراب و تشنج گرديد و از هر سو موج نارضايي عمومي پديدار گشت/
البته علل مختلفي موجب پيدايش اين وضع شد ولي عاملي که بيش از هرچيز به نارضايي و خشم مردم دامن زد، سختگيري هادي نسبت به بني هاشم و فرزندان علي عليهالسلام - بود. او از آغاز خلافت، سادات و بني هاشم را زير فشار طاقتفرسا گذاشت و حق آنها را که از زمان خلافت مهدي از بيتالمال پرداخت ميشد، قطع کرد و با تعقيبب مداوم آنان، رعب و وحشت شديدي در ميان آنان به وجود آورد و دستور داد آنان را در مناطق مختلف باز داشت نموده و روانه بغداد کردند.(21)
فاجعه خونين سرزمين فخّ
اين فشارها، رجال آزاده و دلير بني هاشم را به ستوده آورده آنها را به مقاومت در برابر يورشهاي پي در پي و خشونتآميز حکومت ستمگر عباسي واداشت و در اثر همين بيدادگريها، کم کم، نطفه يک نهضت مقاومت در برابر حکومت عباسي به رهبري يکي از نوادگان امام حسن مجتبي عليهالسلام - بنام «حسين صاحب فخ»(22)منعقد گرديد/
البته هنوز اين نهضت شکل نگرفته و موعد آن که موسم حج بود، فرا نرسيده بود ولي سختگيريهاي طاقتفرساي فرماندار وقت مدينه، باعث شد که آتش اين نهضت زودتر شعلهور شود/
فرماندار مدينه که از مخالفان خاندان پيامبر 6 بود، براي خوش خدمتي به دستگاه خلافت، و گويا به منظور اثبات لياقت خود! هر روز به بهانهاي رجال و شخصيتهاي بزرگ هاشمي را اذيت ميکرد. از جمله، آنها را مجبور ميساخت هر روز در فرمانداري حاضر شده خود را معرفي نمايند، او به اين هم اکتفا نکرده، آنها را ضامن حضور يکديگر قرار ميداد و يکي را به علت غيبت ديگري، مؤاخذه و بازداشت مينمود!(23)
يک روز «حسين صاحب فخ»و«يحيي بن عبدالله» را به خاطر غيبت يکي از بزرگان بني هاشم سخت مؤاخذه کرد و به عنوان گروگان بازداشت نمود و همين امر مثل جرقهاي که به انبار باروتي برسد، موجب انفجار خشم و انزجار هاشميان گرديده نهضت آنها را جلو انداخت و آتش جنگ در مدينه شعله ور گرديد/
شهيد فخّ کيست؟
چنانکه اشاره شد، رهبري اين نهضت را «حسين بن علي»مشهور به شهيد فخّ، نواده حضرت مجتبي، به عهده داشت. او يکي از رجال برجسته، بافضيلت و شهامت، و عاليقدر هاشمي بود. او مردي وراسته و بخشنده و بزرگوار بود و از نظر صفات عالي انساني، يک چهره معروف و ممتاز به شمار ميرفت.(24)
او از پدر ومادر با فضيلت و پاکدامني که در پرتو صفات عالي انساني خود به «زوج صالح» مشهور بودند ، به دنيا آمده و در خانواده فضيلت و تقوي و شهامت پرورش يافته بود/
پدر و دايي و جد و عموي مادري و عدهاي ديگر از خويشان و نزديکان او، به وسيله «منصور دوانيقي»به شهادت رسيده بودند و اين خانواده بزرگ که چندين نفر از مردان خود را در راه مبارزه با دشمنان اسلام قرباني داده بود، پيوسته در غم و اندوه عميقي فرو رفته بود.(25)
حسين که در چنين خانوادهاي پرورش يافته بود، هرگز خاطره شهادت پدر و بستگان خود را به دست دژخيمان «منصور» فراموش نميکرد و يادآوري شهادت آنان روح پرشور و دلير او را که لبريز از احساسات ضد عباسي بود، سخت آزرده ميساخت، ولي به علت نامساعد بودن اوضاع و شرائط، ناگزير از سکوت درد آلودي بود/
او که قبلاً احساساتش جريحهدار شده بود، بيدادگريهاي هادي عباسي و مخصوصاً حاکم مدينه، کاسه صبرش را لبريز نموده او را به سوي قيام بر ضدّ حکومت هادي پيش برد/
شکست نهضت
به محض آنکه حسين قيام کرد، عده زيادي از هاشيمان و مردم مدينه با او بيعت کرده با نيروهاي هادي به نبرد پرداختند و پس از آنکه طرفداران هادي را مجبور به عقبنشيني کردند، به فاصله چند روز، تجهيز قوانموده به سوي مکه حرکت کردند تا با استفاده از اجتماع مسلمانان در ايام حج، شهر مکه را پايگاه قرار داده دامنه نهضت را توسعه بدهند. گزارش جنگ مدينه و حرکت اين عده به سوي مکه، به اطلاع هادي رسيد. هادي سپاهي را به جنگ آنان فرستاد. در سرزمين «فخ» دو سپاه به هم رسيدند و جنگ سختي در گرفت. در جريان جنگ، حسين وعدهاي ديگر از رجال و بزرگان هاشمي به شهادت رسيدند و بقيه سپاه او پراکنده شدند و
عدهاي نيز اسير شده پس از انتقال به بغداد، به قتل رسيدند/
مزدوران حکومت هادي به کشتن آنان اکتفا نکرده از دفن اجساد آنان خودداري نمودند و سرهايشان را از تن جدا کرده ناجوانمردانه براي هادي عباسي به بغداد فرستادند که به گفته بعضي از مورخان تعداد آنها متجاوز از صد بود.(26)
شکست نهضت شهيد فخ فاجعه بسيار تلخ و دردآلودي بود که دل همه شيعيان و مخصوصاً خاندان پيامبر 6 را سخت به دردآورد و خاطره فاجعه جانگداز کربلا را در خاطرها زنده کرد/
اين فاجعه به قدري دلخراش و فجيع بود که سالها بعد، امام جواد ميفرمود: پس از فاجعه کربلا هيچ فاجعهاي براي ما بزرگتر از فاجعه فخ نبوده است.(27)
پيشواي هفتم، و شهيد فخّ
اين حادثه بيارتباط با روش پيشواي هفتم نبود، زيرا نه تنها آن حضرت از آغاز تا نضج و تشکيل نهضت از آن اطلاع داشت، بلکه با حسين شهيد فخ در تماس و ارتباط بود. گرچه پيشواي هفتم شکست نهضت را پيش بيني ميکرد، ليکن هنگامي که احساس کرد حسين در تصميم خود استوار است، به او فرمود:
«گرچه تو شهيد خواهي شد، ولي باز در جهاد و پيکار کوشا باش، اين گروه، مردمي پليد و بدکارند که اظهار ايمان ميکنند ولي در باطن ايمان و اعتقادي ندارند، من در اين راه اجر و پاداش شما را از خداي بزرگ ميخواهم».(28)
از طرف ديگر هادي عباسي که ميدانست پيشواي هفتم بزرگترين شخصيت خاندان پيامبر است و سادات و بني هاشم از روش او الهام ميگيرند، پس از حادثه فخ، سخت خشمگين شد، زيرا اعتقاد داشت در پشت پرده، از جهاتي رهبري اين عمليات را آن حضرت به عهده داشته است، به همين جهت امام هفتم را تهديد به قتل کرده گفت:
«به خدا سوگند، حسين (صاحب فخ)، به دستور موسي بن جعفر بر ضد من قيام کرده و از او پيروي نموده است، زيرا امام و پيشواي اين خاندان کسي جز موسي بن جعفر نيست. خدا مرا بکشد اگر او را زنده بگذارم»!!(29)
اين تهديدها گرچه از طرف پيشواي هفتم با خونسردي تلقي شد، لکن در ميان خاندان پيامبر 6 و شيعيان و علاقهمندان آن حضرت سخت ايجاد وحشت کرد، ولي پيش از آنکه هادي موفق به اجراي مقاصد پليد خود گردد، طومار عمرش درهم پيچيده شد و خبر مرگش موجي از شادي و سرور در مدينه برانگيخت!
3- هارونالرشيد
زمامداران اموي و عباسي، که چندين قرن به نام اسلام بر جامعه اسلامي حکومت کردند، براي استوار ساختن پايههاي حکومت خود و به منظور تسلط بيشتر بر مردم، در پي کسب نفوذ معنوي در دلها، و جلب اعتماد و احترام مردم بودند تا مسلمانان، زمامداري آنان را از جان و دل پذيرفته، اطاعت از آنان را وظيفه واجب ديني خود بدانند! و از آنجا که اعتقاد قلبي چيزي نيست که بازور و قدرت به وجود آيد يا با زور از بين برود، ناگزير از راه عوام فريبي وارد شده با نقشههاي مزورانه براي کسب نفوذ معنوي تلاش ميکردند/
البته در اين زمينه عباسيان برحسب ظاهر، برگ برندهاي در دست داشتند که امويان فاقد آن بودند و آن عبارت از خويشاوندي و قرابت با خاندان پيامبر اسلام 6 بودند/
بنيعباس که از نسل عموي پيامبر اسلام 6 (عباس بن عبدالمطلب) بودند، از انتساب خود به خاندان رسالت بهرهبرداري تبليغاتي نموده خود را وارث خلافت معرفي ميکردند.(30)
لکن با اين حال، حربه تبليغاتي آنان در برابر پيشوايان بزرگ شيعه کند بود، زيرا اولاً در موضوع خلافت، مسئله وراثت مطرح نيست، بلکه آنچه مهم است شايستگي و عظمت و پاکي خود رهبر و پيشوا است/
ثانياً بر فرض اينکه وارثت در اين مسئله دخيل باشد، باز فرزندان اميرمؤمنان - عليهالسلام - بر ديگران مقدم بودند، زيرا قرابت نزديکتري با پيامبر 6 داشتند/
پيشوايان بزرگ شيعه، که هم شايستگي شخصي و هم انتساب نزديک به پيامبر 6 داشتند، همواره مورد احترام و توجه مردم بودند و باتمام تلاشي که زمامداران اموي و عباسي براي کسب نفوذ معنوي به عمل ميآوردند، باز عملاً کفه ترازوي محبوبيت عمومي، به نفع پيشوايان بزرگ ديني سنگيني ميکرد/
حکومت بر «دل»ها
اين موضوع در ميان خلفاي عباسي، بيش از همه، در زمان هارون جلوهگر بود.هارون که با آن همه قدرت و توسعه منطقه حکومت، احساس ميکرد هنوز دلهاي مردم با پيشواي هفتم «موسي بن جعفر» - عليهالسلام - است، از اين امر سخت رنج ميبرد و با تلاشهاي مذبوحانهاي در صدد خنثي کردن نفوذ معنوي امام بر ميآمد/
براي او قابل تحمل نبود که هر روز گزارش در يافت کند که مردم ماليات اسلامي خود را مخفيانه به موسي بن جعفر ميپردازند و با اين عمل خود، در واقع حاکميت او را به رسميت شناخته از حکومت عباسي ابراز تنفر ميکنند. روي همين اصل بود که روزي هارون، وقتي که پيشواي هفتم را کنار «کعبه» ديد به او گفت:
«تو هستي که مردم پنهاني با تو بيعت کرده تو را به پيشوايي بر ميگزينند؟»
امام فرمود: من بر «دل»ها و قلوب مردم حکومت ميکنم و تو بر «تن»ها و بدنها!(31)
فرزند پيامبر 6 کيست؟
چنانکه اشاره شد، هارون آشکارا روي انتساب خود به مقام رسالت تکيه نموده در هر فرصتي آن را مطرح ميکرد. وي روزي وارد شهر مدينه شد و رهسپار زيارت قبر مطهر پيامبر اسلام 6 گرديد. هنگامي که به حرم پيامبر 6 رسيد، انبوه جمعيت از قريش و قبائل ديگر در آنجا گرد آمده بودند. هارون رو به قبر پيامبر نموده گفت:
«درود بر تو اي پيامبر خدا! درود بر تو اي پسر عمو!»(32). او در ميان آن جمعيت زياد، نسبت عمو زادگي خود با پيامبر اسلام (ص) را به رخ مردم ميکشيد و عمداً به آن افتخار مينمود تا مردم بدانند خليفه پسر عموي پيامبر است!
در اين هنگام پيشواي هفتم که در آن جمع حاضر بود، از هدف هارون آگاه شده نزديک قبر پيامبر رفت و با صداي بلند گفت: «درود بر تو اي پيامبر خدا! درود بر تو اي پدر!». هارون از اين سخن سخت ناراحت شد، به طوري که رنگ صورتش تغيير يافت و بياختيار گفت: واقعاً اين افتخار است.(33)
او نه تنها کوشش ميکرد انتساب خويش به مقام رسالت را به رخ مردم بکشد، بلکه به وسائلي ميخواست پيامبر زادگي اين پيشوايان بزرگ را نيز انکار کند. او روزي به پيشواي هفتم چنين گفت:
«شماچگونه ادعا ميکنيد که فرزند پيامبر هستيد، درحالي که در حقيقت فرزندان علي هستيد، زيرا هرکس به جد پدري خود منسوب ميشود نه جد مادري»! امام کاظم عليهالسلام - در پاسخ وي آيهاي را قرأت نمود که خداوند ضمن آن ميفرمايد: «…و از نژاد ابراهيم، داود و سليمان و ايوب…و (نيز) زکريا و يحيي و عيسي و الياس را که همگي از نيکان و شايستگانند، هدايت نموديم».(34)
آنگاه فرمود: در اين آيه، عيسي از فرزندان پيامبران بزرگ پيشين شمرده شده است در صورتي که او پدر نداشت و تنها از طريق مادرش مريم نسبت به پيامبران ميرساند، بنابراين به حکم آيه، فرزندان دختري نيز فرزند محسوب ميشوند. ما نيز بهواسطه ماردمان «فاطمه»، فرزند پيامبر محسوب ميشويم(35). هارون در برابر اين استدلال متين جز سکوت چارهاي نداشت!
در مناظره مشابه و مفصل و مهيجي که امام هفتم عليهالسلام - با هارون داشت، در پاسخ سؤال وي که چرا شما را فرزندان رسول خدا مينامند، نه فرزندان علي عليهالسلام -؟ فرمود:
اگر پيامبر 6 زنده شود و دختر تو را براي خود خواستگاري کند، آيا دختر خود را به پيامبر تزويج ميکني؟
- نه تنها تزويج ميکنم، بلکه با اين وصلت به تمام عرب و عجم افتخار کنم!
- ولي اين مطلب در مورد من صادق نيست، نه پيامبر 6 دختر مرا خواستگاري ميکند و نه من دخترم را به او تزويج مينمايم/
- چرا؟
- براي اينکه من از نسل او هستم و اين ازدواج حرام است، ولي تو از نسل او نيستي/
- آفرين، کاملاً صحيح است!(36)
اين قصر از آن کيست؟
روزي پيشواي هفتم وارد يکي از کاخهاي بسيار عظيم و باشکوه هارون در بغداد شد. هارون که مست قدرت و حکومت بود، به قصر خود اشاره کرده با نخوت و تکبر پرسيد:
- اين قصر از آن کيست؟
نظر وي از اين جمله آن بود که شکوه و قدرت خود را به رخ امام بکشد! حضرت بدون آنکه کوچکترين اهميتي به کاخ پر زرق و برق او بدهد، با کمال صراحت فرمود:
- اين خانه، خانه فاسقان است؛ همان کساني که خداوند درباره آنان ميفرمايد:
«بزودي کساني را که در زمين بناحق کبر ميورزند، و هرگاه آيات الهي را ببينند ايمان نميآورند، و اگر راه رشد و کمال را ببينند آن را در پيش نميگيرند، ولي هرگاه راه گمراهي را ببينند آن را طي ميکنند، از (مطالعه و درک) آيات خود منصرف خواهم کرد، زيرا آنان آيات ما را تکذيب نموده از آن غفلت ورزيدهاند»(37)/
هارون از اين پاسخ، سخت ناراحت شد و در حالي که خشم خود را بسختي پنهان ميکرد، با التهاب پرسيد:
- پس اين خانه از آن کيست؟
امام بيدرنگ فرمود:
- (اگر حقيقت را ميخواهي) اين خانه از آن شيعيان و پيروان ما است، ولي ديگران بازور و قدرت، آن را تصاحب نمودهاند/
- اگر اين قصر از آنِ شيعيان است، پس چرا صاحب خانه، آن را باز نميستاند؟
- اين خانه در حال عمران و آبادي از صاحب اصليش گرفته شده است و هر وقت بتواند آن را آباد سازد، پس خواهد گرفت(38)/
هارون؛ مرد چند شخصيتي
هر فردي از نظر طرز تفکر و صفات اخلاقي، وضع مشخصي دارد، و خصوصيات اخلاقي و رفتار او، مثل قيافه خاص وي، از يک شخصيت معين حکايت ميکند، ولي بعضي از افراد، در اثر نارساييهاي تربيتي يا عوامل ديگر، داراي يک نوع تضاد روحي و ناهماهنگي در شخصيت و زيربناي فکري هستند. اين افراد، از نظر منش و شخصيت داراي يک شخصيت نيستند، بلکه دو شخصيتي و حتي گاه، چند شخصيتي هستند و به همين دليل اعمال و رفتار متضادي از آنان سر ميزند که گاه موجب شگفت ميگردد/
گرچه در بدو نظر، قبول چنين تضادي قدري دشوار است، ولي با توجه به خصوصيات بشر روشن ميگردد که نه تنها چنين چيزي ممکن است، بلکه بسياري از افراد گرفتار آن هستند/
امروز در کتب روانشناسي ميخوانيم که «…بشر بسهولت ممکن است دستخوش احساسات دروغين و هوسهاي ناپايدار و آتشين خود گردد. يعني در عين حساسيت، سخت بيعاطفه؛ در عين صداقت، دروغگو؛ و در عين بيريايي و صفا، حتي خويشتن را بفريبد! اينها تضادهايي است که نه تنها جمع آنها در بشر ممکن است، بلکه از خصوصيات وجود دو بخش «آگاه» و «ناآگاه» روح انساني است»(39)/
اين گونه افراد، داراي احساسات کاذب و متضاد هستند و به همين جهت رفتاري نامتعادل دارند: در عين «تجملپرستي» و اشرافيت، گاه گرايشهاي «زاهدانه» و صوفيگرانه دارند، نيمي از فضاي فکري آنان تحت تأثير تعاليم ديني است، و نيم ديگر جولانگاه لذتطلبي و مادهپرستي. اگر گذارشان به مسجد بيفتد در صف عابدان قرار ميگيرند، و هرگاه به ميکده گذر کنند لبي ترمي کنند!از يک سو خشونت را از حد ميگذرانند و از سوي ديگر اشک ترحم ميريزند!
تاريخ، نمونههايي از اين افراد چند شخصيتي به خاطر دارد که يکي از آنان «هارونالرشيد» است/
هارون که در دربار خلافت به دنيا آمده و از کوچکي، با عيش و خوشگذراني خوگرفته بود، طبعاً کشش نيرومندي به سوي لذتطلبي و خوشگذراني و اشرافيگري داشت، و از سوي ديگر محيط کشور اسلامي و موقعيت خود وي، ايجاب ميکرد که يک فرد مسلمانان و پايبند به مقررات آيين اسلام باشد، ازينرو، وجود او معجوني از خوب و بد و زشت و زيبا بود/
او خصوصيات عجيب و متضادي داشت که در کمتر کسي به چشم ميخورد. ظلم و عدل، رحم و خشونت، ايمان و کفر، سازگاري و سختگيري، به طرز عجيبي در وجود او بهم آميخته بود. او از يک سو از ظلم و ستم باک نداشت و خونهاي پاک افراد بيگناه، مخصوصاً فرزندان برومند و آزاده پيامبر اسلام 6 را بيباکانه ميريخت، و از سوي ديگر هنگامي که پاي وعظ علما و صاحبدلان مينشست و به ياد روز رستاخيز ميافتاد، سخت ميگريست!. او هم نماز ميخواند و هم به ميگساري و عيش و طرب ميپرداخت. هنگام شنيدن نصايح دانشمندان، از همه زاهدتر و با ايمانتر جلوه ميکرد، اما وقتي که بر تخت خلافت مينشست و به رتق و فتق امور کشور ميپرداخت از «نرون» و «چنگيز» کمتر نبود!
مورخان مينويسند: روزي هارون به ديدار «فُضَيل بن عياض»، يکي از مردان وارسته و آراسته و آزاده آن روز، رفت. فضيل با سخنان درشت به انتقاد از اعمال نارواي او پرداخت و وي را از عذاب الهي که در انتظار ستمگران است، بيم داد. هارون وقتي اين نصايح را شنيد به قدري گريست که از هوش رفت! و چون به هوش آمد، از فضيل خواست دو باره او را موعظه نمايد. چندين با نصايح فضيل، و به دنبال آن، بيهوشي هارون تکرار گرديد! سپس هارون هزار دينار به او داد تا در موارد لزوم مصرف نمايد/
هارون با اين رفتار، نمونه کاملي از دوگانگي و تضاد شخصيت را نمودار ساخته بود، زيرا گويي از نظر او کافي بود که از ترس خدا گريه کند و بيهوش شود و بعد هرچه بخواهد بدون واهمه بکند. او دو هزار کنيزک داشت که سيصد نفر از آنان مخصوص آواز و رقص و خنياگري بودند(40). نقل ميکنند که وي يک بار به طرب آمده دستور داد سه ميليون درم بر سرحضار مجلس نثار شود!. و بار ديگر که به طرب آمد، دستور داد تا آوازهخواني را که او را به طرب آورده بود، فرمانرواي مصر کنند!!(41)
هارون کنيزکي را به يکصد هزار دينار، و کنيزک ديگر را به سي و ششهزار دينار خريداري کرد، اما دومي را فقط يک شب نگاهداشت و روز ديگر، او را به يکي از درباريان خود بخشيد! حالا علت اين بخشش چه بود، خدا ميداند!(42)
بديهي است که هارون اين ولخرجيها را از بيتالمال مسلمانان ميکرد، زيرا جد او، منصور، هنگام رسيدن به خلافت به اصطلاح در نه آسمان يک ستاره نداشت. بنابراين آن پولها محصول عرق جبين و کَدّ يمين کشاورزان فقير و مردم تنگدست و بينوا بود که به اين ترتيب خداپسندانه! به مصرف ميرسيد(43)؛ اما او با اين همه خيانت به اموال عمومي، اشک تمساح ميريخت! و همچون مردان پاک، خود را پرهيزگار ميدانست!
چهره حقيقي هارون
«احمد امين» نويسنده معاصر مصري، پس از آنکه دو علت براي گرايش هارون (و مردم زمان او) به عيش و خوشگذراني ذکر نموده، اولي را توسعه زندگي و رفاه عمومي در دوره وي، و دومي را نفوذ ايرانيان (که به گفته وي از قديم گرايش به خوشگذراني داشتند) در دربار وي معرفي ميکند، مينويسد:
علت سوم، مربوط به طرز تربيت و سرشت خود رشيد است. او به عقيده من جواني داراي احساسات تند بود، ولي نه به طوري که صد در صد تسليم احساسات خود شود، بلکه در عين حال ارادهاي قوي داشت. او از نظر فطرت و تربيت، داراي روحيه نظامي بود، و بارها به شرق و غرب لشگرکشي کرد، ولي همين تندي احساسات و قدرت اراده و جوشش جواني، چهرههاي گوناگوني به او داده بود:
هنگام شنيدن و عظ، سخت متأثر ميشد و صدا به گريه بلند ميکرد، هنگام استماع موسيقي چنان به طرب ميآمد که سر از پا نميشناخت. در بزم او وقتي که «ابراهيم موصلي» آواز ميخواند، «بَرْصوما» ساز مينواخت و «زَلْزَل» دف ميزد، هارون چنان به طرب ميآمد که با طرز جسارتآميزي ميگفت:
«اي آدم! اگر امروز ميديدي که از فرزندان تو، چه کساني در بزم من شرکت دارند، خوشحال ميشدي»!(44)
احساسات به اصطلاح ديني در هارون رشد کرد، اما به موازات آن، هوسراني و علاقه به ساز و آواز و طرب نيز فزوني يافت. در نتيجه، او هم نماز ميخواند و هم زياد به موسيقي و شعر و آواز گوش ميکرد و به طرب ميآمد. احساسات تند او به جهات مختلف متوجه ميشد و در هر جهت نيز به حد افراط ميرسيد/
هنگامي که از برامکه خرسند بود، فوقالعاده به آنان علاقه داشت و آنان را مقرّب دربار قرار داده بود، ولي هنگامي که مورد غضب وي قرار گرفتند، و حاسدان، احساسات او را بر ضد برامکه تحريک کردند، آنان را محو و نابود ساخت/
او از آواز ابراهيم موصلي سخت لذت ميبرد و او را مثل علما و قضات، مقرب دربار قرار ميداد، ولي هيچ وقت از خود نميپرسيد که به چه مجوزي بيتالمال مسلمانان را به جيب اين گونه افراد ميريزد؟
نويسنده کتاب «الأغاني» جمله جالبي دارد که طي آن، به بهترين وجهي عواطف متضاد و شخصيت غير عادي هارون را ترسيم نموده است:
«هارون هنگام شنيدن وعظ از همه بيشتر اشک ميريخت و در هنگام خشم و تندي، از همه ظالمتر بود»!
ازينرو جاي تعجب نبود که او يک فرد ديندار جلوه کند، و نماز زياد بخواند، ولي روزي خشمگين گردد و بدون کوچکترين مجوزي، خون بيگناهان را بريزد، و روز ديگر چنان به طرب آيد که از خودبيخود گردد. اينها صفاتي است که جمع آنها در يک فرد، بسهولت قابل تصور است(45)/
از آنچه گفتيم، چهره حقيقي و ماهيت هارون روشن گرديد. متأسفانه بعضي از مورخان در بررسي روحيه و طرز رفتار و حکومت او (و امثال او) حقايق را کتمان نموده و دانسته يا ندانسته تنها نيمرخ به اصطلاح روشن چهره او را ترسيم نمودهاند، اما نيمرخ ديگر را وارونه نشان دادهاند، در حالي که لازمه يک بررسي تحقيقي و بيطرفانه اين است که تمام جوانب شخصيت و رفتار فرد مورد بررسي قرار گيرد/
نيرنگهاي هارون و تظاهر او به دينداري
چنانکه در چند صفحه پيش گفتيم با آنکه زمامداران اموي و عباسي در منحرف ساختن حکومت اسلامي از محور اصلي خود، و جبههبندي در برابر خاندان پيامبر، باهم مشترک بودند، ولي اين تفاوت را داشتند که خلفاي اموي - به استثناي معاويه و يکي دو نفر ديگر - چندان ارتباطي با رجال و دانشمندان ديني نداشتند و در کار آنان زياد مداخله نميکردند، بلکه بيشتر به امور مالي کشور و امثال اينها ميپرداختند و علما و دانشمندان اسلامي را غالباً - به حال خود وا ميگذاشتند، ازينرو حکومت آنان از وجهه ديني بر خور دار نبود/
ولي هنگامي که بساط حکومت امويان برچيده شد و عباسيان روي کار آمدند، قضيه برعکس شد:
حکومت رنگ ديني به خود گرفت، کوشش براي بهرهبرداري از عوامل مذهبي به نفع حکومت آغاز گرديد، و تظاهر به دينداري و ارتباط و تماس با رجال و دانشمندان اسلامي، مخصوصاً در زمان خلفاي نخستين عباسي، رواج يافت/
علت اين امر آن بود که عباسيان نميخواستند تنها به عنوان زمامدار سياسي شناخته شوند، بلکه ميخواستند در عين زمامداري، وجهه ديني و رنگ مذهبي نيز به خود بگيرند تا از اين رهگذر، از احترام در افکار عمومي بر خور دار گردند(46)/
نمونههاي زيادي از تظاهر خلفاي عباسي به دينداري و جلب عواطف مذهبي مردم در دست است که گوياي کوششهاي مزورانه آنان در جهت کسب وجهه ديني ميباشد/
«جرجي زيدان» مينويسد:
«خلفاي عباسي، خلفاي فاطمي مصر، خلفاي اموي اندلس، به علّت برخوداري از رنگ ديني، در برابر بسياري از مشکلات پايدار شدند. به همين گونه، دوام حکومتهاي غيرعرب مانند حکومت عثماني که جنبه ديني يافته بودند، بيش از ساير حکومتها بوده است…»
اينان براي آنکه در نظر مردم عوام محبوبيت پيدا کنند، دائماً مقام خود را بالا برده خود را بنده مقرب درگاه خدا، و حکومت خود را حکومت مبعوث از جانب خدا معرفي ميکردند/
«جرجي زيدان» در زمينه نفوذ تبليغات فريبنده خلفا در ميان عوام و ميزان باور مردم به اين سخنان، اضافه ميکند:
«…تا آنجا که (مردم) ميگفتند: خلافت عباسيان تا آمدن مسيح از آسمان دوام ميآورد و اگر خلافت عباسي منقرض شود، آفتاب غروب ميکند! باران نميبارد! و گياه خشک ميشود!(مقصود جرجي زيدان البته سنيان است، زيرا شيعيان از ابتدا خلفاي ثلاث و اموي و عباسي و عثماني و غيره را غاصب خلافت ميدانستند و به آنان عقيده نداشتند مترجم)/
خلفاي عباسي هم اين گزافهها را به خود پسنديدند، حتي هارون که مرد چيز فهمي بود و در زمان او فرهنگ اسلامي ترقي کرده بود، از اين تملّقها خوشش ميآمد…و اگر در دوره ترقي و عظمت اسلام، خلفا آن قدر تملق پسند باشند، معلوم است که در دوره فساد، موهومات جاي حقيقت را ميگيرد و متملقان و چاپلوسان پيش ميآيند و فرمانروايان و پادشاهان، از حرف، بيش از عمل خشنود ميشوند. از آنرو است که همين چاپلوسان، «متوکل» عباسي را سايه خداوند (اعليحضرت ظل الله) ميخواندند و ميگفتند: اين سايه رحمت، براي نگهداري مردم از سوزش گرما از طرف آسمان گسترده شده است! و شاعر درباري چاپلوس «ابن هاني»، «المعز» فاطمي را چنين ميستايد:
«آنچه تو اراده کني به وقوع ميپيوندد، نه آنچه قضا و قدر اراده کنند، پس فرمان بده و فرمانروايي کن که «واحد قهار» تو هستي»!!(47) (چه فرمان يزدان چه فرمان شاه!!)
ولي در ميان عباسيان شايد کمتر کسي به اندازه هارون به اين قسمت توجه ميکرد و کمتر کسي به اندازه او از اين تظاهرها بهرهبرداري مينمود/
هارون اصرار عجيبي داشت که به تمام اعمال و رفتارش رنگ ديني بدهد. او روي تمام جنايتها و عياشيهاي خود سرپوش ديني ميگذاشت و همه را با يک سلسله توجيهات، مطابق موازين ديني قلمداد ميکرد/
ميگويند: او در يکي از سالهاي خلافتش به مکه رفت. در اثناي انجام مراسم حج براي پزشک مسيحي خود، «جبريل بن بختيشوع»، دعاي بسيار ميکرد/
بني هاشم از اين موضوع ناراحت شدند. هارون در برابر اعتراض آنان که: اين مرد، ذمّي است و مسلمان نيست و دعا در حق او جايز نميباشد، گفت: درست است ولي سلامت و تندرستي من در دست او است، و صلاح مسلمانان در گرو تندرستي من! بنابراين خير و صلاح مسلمانان بر طول عمر و خوشي او بسته است و دعا در حق او اشکالي ندارد!(48)
منطق هارون، منطق عجيبي بود. طبق منطق او تمام مصالح عالي جامعه اسلامي در وجود او خلاصه ميشد و همه چيز ميبايست فداي حفظ جان او شود، زيرا طبق اين استدلال، او تنها يک زمامدار نبود، بلکه وجود او براي جامعه اسلامي ضرورت حياتي داشت! شايد تصور شود که توجيه تمام اعمال و رفتار فردي مثل هارون، با منطق دين، کار دشواري است، ولي او با استخدام و خريدن تني چند از قضات و فقهاي مزدور و دنياپرست آن روز، راه را براي توجيه اعمال خود، کاملاً هموار کرده بود/
شوراي قضائي!
يکي از نمونههاي بارز فريبکاري و تظاهر هارون به دينداري، جريان شهادت و قتل «يحيي بن عبدالله» است/
«يحيي بن عبدالله» نواده امام حسن، يکي از بزرگان خاندان هاشمي و چهره ممتاز و برجستهاي به شمار ميرفت و از ياران خاص امام صادق عليهالسلام -و مورد توجه آن حضرت بود(49)/
يحيي در جريان قيام «حسين شهيد فخّ» بر ضد حکومت ستمگر عباسي، در سپاه او شرکت داشت و از سرداران بزرگ سپاه او محسوب ميشد. او پس از شکست و شهادت حسين، با گروهي به «ديلم» رفت و در آنجا به فعاليت پرداخت. مردم آن منطقه به او پيوستند و نيروي قابل توجهي تشکيل دادند/
هارون «فضل بن يحيي برمکي» را به سپاهي به ديلم فرستاد. فضل پس از ورود به ديلم، به دستور هارون باب مراسله را به يحيي باز کرده وعدههاي شيرين داد و به و او پيشنهاد امان کرد. يحيي که بر اثر توطئههاي هارون و فضل نيروهاي طرفدار خود را در حال تفرق و پراکندگي ميديد، ناگزير راضي به قبول امان شد. پس از آنکه هارون امان نامهاي به خط خود به او نوشت و گروهي از بزرگان را شاهد قرار داد، يحيي وارد بغداد شد/
هارون ابتدأاً با مهرباني با او رفتار کرد و اموال فراواني در اختيار او گذاشت، ولي پنهاني نقشه قتل او را کشيد و او را متهم ساخت که مخفيانه مردم را دور خود جمع کرده در صدد قيام بر ضد او است، امّا چون اماننامه مؤکّد و صريحي به او داده بود، قتل او بسهولت مقدور نبود، ازينرو تصميم گرفت براي نقض اماننامه، فتوايي از فقها گرفته براي اقدام خود مجوز شرعي! درست کند، لذا دستور داد شورايي مرکب از فقهأ و قضات با شرکت «محمد بن حسن شيباني»، «حسن بن زياد لؤلؤي»، و «ابوالبَخْتَري»(50) تشکيل گردد تا در مورد صحت يا بطلان اماننامه رأي بدهند(51)/
همين که شواري قضائي تشکيل شد، ابتدأاً «محمد بن حسن» که دانشمند نسبتاً آزادهاي بود و مثل استادش «ابو يوسف» خود را به هارون نفروخته بود(52)، امان نامه را خواند و گفت: اماننامه صحيح و مؤکدي است و هيچ راهي براي نقض آن وجود ندارد(53)/
ابوالبختري آن را گرفت و نگاهي به آن انداخت و گفت: اين اماننامه باطل و بيارزش است! يحيي بر ضد خليفه قيام کرده و خون عدهاي را ريخته است، او را بکشيد، خونش به گردن من! هارون از اين فتوا فوقالعاده خوشحال شد و گفت: اگر اماننامه باطل است، خود، آن را پاره کن، ابوالبختري آب دهان در آن انداخت و آن را پاره کرد!
هارون يک ميليون و ششصد هزار (درهم) به او انعام داد و او را به سِمَت قضأ منصوب نمود!(54) ولي «محمد بن حسن» را به جرم اين رأي، مدتها از دادن فتوا ممنوع ساخت(55) و به استناد به اصطلاح اين شوراي قضائي! يحيي را به قتل رسانيد(56)/
فتواي مصلحتي!
چنانکه اشاره شد يکي از قضات خود فروخته «قاضي ابو يوسف»بود که از طرف هارون «قاضي القضات»(57) بود. او هميشه ملازم هارون بود و با قدرت استدلال و نيروي توجيهي عجيب خود، روي اعمال نارواي هارون سرپوش ديني گذاشته با يک سلسله توجيهات، آنها را منطبق با موازين ديني وانمود ميکرد. در اينجا به عنوان شاهد، به دو نمونه اشاره ميشود:
1- هارون در اوائل خلافت خود، عاشق يکي از کنيزان پدر خود (مهدي) شد. هنگامي که به او اظهار عشق کرد، کنيز گفت: از اين کار صرفنظر کن، زيرا پدرت با من همبستر شده است(و من زن پدر تو محسوب ميشوم).
هارون که شيفته او شده بود و نميتوانست دست از او بر دارد، ابو يوسف را احضار نموده جريان را با او در ميان گذاشت و از او چارهجويي کرد/
ابو يوسف با خونسردي پاسخ داد: مگر هر ادعايي که يک کنيز ميکند، بايد پذيرفته شود؟ گوش به حرف او نکن، زيرا او کنيز راستگويي نيست!(58)
(در صورتي که بر اساس موازين فقه اسلامي در اين گونه موارد، اعتراف خود زن مورد قبول و ملاک عمل است)/
فريب وجدان
2- روزي هارون از آشپز مخصوص خود خواست غذايي از گوشت شتر جوان تهيه کند. پس از صرف غذا، «جعفر برمکي» گفت: هرلقمه خليفه از اين غذا چهار صد هزار درهم تمام ميشود! وقتي هارون از اين مطلب اظهار تعجب کرد، جعفر برمکي توضيح داد که چون مدتي پيش، خليفه چنين غذايي خواسته بود و در آن هنگام تهيه نشده بود، از آن تاريخ، هر روز يک شتر جوان براي آبدارخانه دربار خلافت کشته ميشود و مجموع بهاي آنها تا کنون، بالغ بر چهار صد هزار درهم است!
هارون که بيتالمال مسلمانان را صرف عياشيها و تجملپرستيهاي بيحساب خود مينمود و هرگز از آن همه اسراف و ريخت و پاش اموال مسلمانان محروم و زحمتکش خم به ابرو نميآورد، اين بار در نقش يک فرد دلسوز و با وجدان! از شنيدن اين مطلب اظهار ناراحتي کرد و دستور داد به اصطلاح براي جبران اين کار، چندين ميليون (درهم) ميان فقرا به عنوان صدقه تقسيم شود! در حالي که اين مبلغ نيز از مال شخصي او نبود، بلکه از بيتالمال مسلمانان بود که ميبايست به طور عادلانه در ميان مسلمانان تقسيم شود و هرگز عنوان صدقه و بخشش خليفه و امثال آن، نميتوانست مجوز چنين عملي باشد/
در هرحال، خبر به گوش ابو يوسف رسيد. ابو يوسف که فلسفه وجودي او در دستگاه هارون، در چنين مواردي جلوهگر ميشد، طرح جالبي براي توجيه عمل خليفه ريخت و به همين منظور نزد هارون رفت و علت ناراحتي او را پرسيد/
هارون جريان را تعريف کرد. ابو يوسف رو به جعفر نموده پرسيد: آيا گوشت اين شترها تلف ميشد يا مردم آن را صرف ميکردند؟
جعفر (که گويا به هدف ابو يوسف پي برده بود) پاسخ داد: مردم مصرف ميکردند/
ابو يوسف با خوشحالي صدا کرد: مژده باد بر خليفه که به ثواب بزرگي رسيدهاند، زيرا اين همه گوشتي که در اين مدت تهيه شده به مصرف مسلمانان رسيده و خداوند وسيله انجام چنين صدقه بزرگ را براي خليفه فراهم ساخته است!(59)
آري گوشت شترهايي که براي سفره خليفه کشته ميشد، و پيش از آنکه گنديده شود، و جلوي سگهاي بغداد بريزند، احياناً به چند نفر گرسنه ميدادند، در منطق ابو يوسف صدقه محسوب ميشد! و آنچه هارون انجام داده بود، صدقه و عمل نيک بود، نه اسراف و به هدر دادن مال مسلمانان! و خالي کردن بيتالمال تحت عنوان «صدقه» و بخشيدن روغن ريخته به اين و آن! باتوجه به حقايقي که گفته شد، ميزان دشواري کار پيشواي هفتم موسي بن جعفر عليهالسلام - بخوبي روشن ميگردد، زيرا آن حضرت با خليفه فريبکاري مثل هارون مواجه بود که چهره اصلي خود را در وراي يک سلسله تظاهرها، نيرنگها و رياها پنهان نموده بود و خود را خليفه عادل و با ايمان معرفي ميکرد/
پيشواي هفتم براي آنکه اين پردههاي حيله و تظاهر و نيرنگ را پاره نموده ماهيت پليد او را به همه نشان بدهد، ناگزير از تلاش و مبارزه پيگير و تبليغ بيامان بود و براستي اگر شخصيت ممتاز و عظمت انکارناپذير پيشواي هفتم نبود، پيروزي در چنين مبارزهاي مورد ترديد مينمود/
علي بن يقطين؛ کارگزار امام در دربار هارون
«علي بن يقطين»يکي از شاگردان برجسته و ممتاز پيشواي هفتم بود. علي، شخصي پاک و گرانقدر بود و در محضر امام هفتم از موقعيت ويژهاي بر خوردار بود. او در جهان تشيع داراي احترام و ارزش فوقالعاده است(60)/
علي در سال 124 در اواخر حکومت بني اميه در «کوفه» چشم به جهان گشود. پدر او يقطين از طرفداران عمده عباسيان بود، به همين جهت «مروان حمار» (خليفه وقت اموي) ميخواست او را دستگير کند، و او متواري شد/
همسر يقطين در غياب او، درو فرزند خود «علي» و «عبيد» را همراه خويش به مدينه برد. پس از سقوط حکومت بني اميه و روي کار آمدن عباسيان، يقطين به کوفه باز گشت و به «ابوالعباس سفاح» پيوست. همسر او نيز همراه فرزندان به کوفه بر گشت(61)/
باري علي بن يقطين در کوفه پرورش يافت و در جرگه شاگردان پيشواي هفتم قرار گرفت/
مقام علمي علي بن يقطين
به گواهي دانشمندان علم رجال و مورخان، علي از ياران و شاگردان برجسته پيشواي هفتم بوده و از محضر آن حضرت بهرهها برده و احاديث فراواني نقل کرده است ولي از امام صادق عليهالسلام - جز يک حديث نقل ننموده است(62)/
او، هم داراي شهرت و شخصيت اجتماعي بود و هم يکي از دانشمندان رجال علمي زمان خود به شمار ميرفت و تأليفاتي به قرار زير داشت:
1- ماسئل عنه الصادق عليهالسلام -من الملاحم(63)/
2- مناظرة الشّاک بحضرته(64)/
3- مسائلي که از محضر امام کاظم عليهالسالم - فرا گرفته بود(65)/
علي بن يقطين با استفاده از مقام و موقعيت اجتماعي و سياسي که داشت، منشأ خدمات ارزندهاي براي شيعه بود و چنانکه خواهيم گفت، پناهگاه استواري براي شيعيان به شمار ميرفت/
وزارت علي بن يقطين، چتر حمايتي براي شيعيان
در زمان حکومت منصور و هارون، قيامهاي مسلحانه پي در پي و متناوب علويان و بني هاشم با شکست روبرو گرديد و با شهادت رهبران اين نهضتها و شکست نيروهاي طرفدار آنان، عملاً ثابت شد که در آن شرائط، هرگونه اقدام حادّ و مسلحانه محکوم به شکست است بايد مبارزه را از طريق ديگري شروع کرد/
از اين نظر پيشواي هفتم از دست زدن به اقدامات حادّ و تند چشمپوشيده بود و تنها به سازندگي افراد، بيداري افکار، معرفي ماهيت پليد حکومت عباسي و گسترش هرچه بيشتر افکار تشيع در سطوح مختلف جامعه ميانديشيد/
براساس همين برنامه بود که امام با وجود تحريم عمومي همکاري با آن حکومت ستمگر، استثنأاً با اشتغال مناصب مهم به وسيله رجال شايسته و پاک شيعه مخالفت نميکرد، زيرا اين کار از يک سو موجب رخنه آنان در دستگاه حکومت بود، و از سوي ديگر باعث ميشد مردم بويژه شيعيان زير چتر حمايت آنان قرار گيرند/
به قدرت رسيدن علي بن يقطين در دستگاه حکومت هارون نيز جزئي از اين برنامه بود. علي برخلاف پدرش، که از طرفداران بني عباس بود و اعتقادي به مسئله امامت (رهبري امت از ديدگاه تشيع) نداشت، از شيعيان آگاه و استوار، و بينش او بينش يک شيعه راستين بود(66). به طوري که مسئله «انتظار»، يعني اميد به ظهور حکومت «حق» و «عدل» که لازمه آن «نفي» مشروعيّت حکومت ستمگر موجود بود، پايگاه فکري او را تشکيل ميداد.اين معنا از گفتگوهايي که روزي ميان او و پدرش رخ داد، بخوبي روشن ميگردد. روزي يقطين به پسرش گفت: چگونه آنچه پيشوايان شما درباره ما (بني عباس) پيشگويي کردهاند، همه عملي شد، ولي آنچه درباره شما (شيعيان و پيروزي حکومت موعود شما) گفته شده عملي نگرديده است؟
علي پاسخ داد: آنچه درباره شما و ما گفته شده، از منبع واحدي است، منتها چون حکومت شما در زمان حاضر است، از اين جهت درباره شما با روشني و بدون ابهام پيشگويي شده است و ديديد که درست از آب درآمد، ولي چون هنوز وقت حکومت موعود ما نرسيده است، ما اميد و آرزوي آن را داريم، و اگر پيشوايان ما ميگفتند: حکومت خاندان پيامبر 6 مثلاً پس از دويست يا سيصد سال خواهد بود، چه بسا دلها (به واسطه طولاني بودن اين مدت) سخت ميگرديد و از ايمان مردم نسبت به آن کاسته ميشد ولي (براي اينکه اميد مردم استوار گردد) پيشوايان ما (وقت آن را تعيين نکرده) گفتند: به همين زودي خواهد رسيد و از اين رهگذر مردم را اميدوار ساخته فرج و ظهور امام را نزديک معرفي نمودند(67)/
باتوجه به اين سوابق، اهميت به قدرت رسيدن علي بن يقطين در دستگاه حکومت هارون بخوبي روشن ميگردد/
موافقت مشروط امام
علي بن يقطين با موافقت امام کاظم عليهالسلام - وزارت هارون را پذيرفت(68). بعدها نيز چندين بارخواست استعفا نمايد، ولي امام او را از اين تصميم منصرف کرد(69)/
هدف امام از تشويق علي به تصدي اين منصب، حفظ جان و مال و حقوق شيعيان و کمک به نهضت سرّي آنان بود. امام کاظم عليهالسلام - به وي فرمود: يک چيز را تضمين کن تا سه چيز را براي تو تضمين کنم، علي پرسيد: آنها کدامند؟
امام فرمود: سه چيزي که براي تو تضمين ميکنم اين است که: 1- هرگز با شمشير (و به دست دشمن) کشته نشوي/
2- هرگز تهيدست نگردي/
3- هيچوقت زنداني نشوي/
و اما آنچه تو بايد تضمن کني اين است که هر وقت يکي از شيعيان ما به تو مراجعه کرد، هر کاري و نيازي داشته باشد، انجام بدهي و براي او عزت و احترام قائل شوي/
پسر يقطين قبول کرد، امام نيز شرائط بالا را تضمين نمود(70)/
امام ضمن اين گفتگوها فرمود: مقام تو، مايه عزت برادران (شيعه)تو است، و اميد است خداوند به وسيله تو شکستگيها را جبران و آتش فتنه مخالفان را خاموش سازد/
باري علي بن يقطين به پيمان خود وفادار بود و در تمام مدتي که عهدهدار اين سمت بود دژي استوار و پناهگاهي مطمئن براي شيعيان به شمار ميرفت و در آن شرائط دشوار، در تأمين اعتبارات لازم براي حفظ حيات و استقلال شيعيان، نقشي مؤثر ايفا ميکرد/
يک مأموريت سرّي خطرناک
علي بن يقطين به طور سرّي «خمس» اموال خود را به حضور پيشواي هفتم ميفرستاد و گاهي در شرائط باريک و خطرناک، اموالي براي آن حضرت ميفرستاد. دو نفر از ياران او نقل ميکنند که روزي علي بن يقطين ما را احضار کرد و اموال و نامههايي به ما داد و گفت: دو مرکب سواري بخريد و از بيراهه برويد و اين اموال و نامهها را به امام ابي الحسن عليهالسلام -(حضرت کاظم) برسانيد، به طوري که کسي از وضع شما آگاه نشود/
اين دو نفر ميگويند: به کوفه آمديم و مرکب سواري خريديم و توشه راه تهيه نموديم و از بيراهه حرکت کرديم تا آنکه به سرزمين «بطنُ الرّمَه» رسيديم و چهارپايان را بستيم و براي آنها علوفه گذاشتيم و براي صرف غذا نشستيم. در اين هنگام سوارهاي همراه شخصي ديگر، نمايان گرديد. وقتي نزديک شد، ديديم امام کاظم - عليهالسلام - است! از جا برخاسته سلام کرديم و اموال و نامهها را تحويل داديم، در اين هنگام امام نامههايي را بيرون آورد و به ما داد و فرمود: اينها جواب نامههاي شما است/
گفتيم: غذا و توشه ما تمام شده است، اگر اجازه فرماييد به مدينه برويم تا هم پيامبر را زيارت کنيم و هم توشه تهيه نماييم/
فرمود: آنچه از توشه شما باقي مانده بياوريد، توشه را بيرون آورديم، آن را با دست زير و رو کرد و فرمود: اين شما را تا کوفه ميرساند/
امام رفتن ما را به مدينه صلاح تشخيص نداد و فرمود: شما (در واقع) پيامبر را ديديد، اينک در پناه خدا بر گرديد(71)/
تقويت بنيه اقتصادي شيعيان
بيشک هر جمعيت و گروهي که هدف مشترکي دارند، براي سازماندهي و شکلبندي نيروهاي خود، جهت پيشبرد هدفهاي مشترک، نياز به منابع مالي دارند، چه، در صورت قطع عوايد مالي، هرگونه فعاليت و جنبشي فلج ميگردد. شيعيان نيز براساس اين اصل کلي، براي ادامه حيات و تعقيب آرمانهاي مقدس خود، همواره نيازمند پشتوانه مالي بودند، ولي در ادوار مختلف تاريخ بويژه نيروهاي مبارز آنان همواره در فشار اقتصادي به سرميبردند و حکومتهاي وقت، به منظور تضعيف نيروهاي آنان، غالباً آنان را از راههاي گوناگون در فشار اقتصادي قرار ميدانند/
در اين زمينه علاوه بر گرفتن «فدک» از فاطمه زهرا سلام اللّه عليها که انگيزه سياسي داشت و هدف از آن تضعيف اقتصادي موضع اميرمؤمنان عليهالسلام - و بني هاشم بود، نمونههاي فراواني در تاريخ اسلام به چشم ميخورد که يکي از آنها روش معاويه در قبال شيعيان بويژه بني هاشم، بود. يکي از تاکتيکهايي که معاويه به منظور اخذ بيعت از «حسين بن علي عليهالسلام -»براي وليعهدي يزيد، به آن متوسل شد، خودداري وي از پرداخت هرگونه عطيه به بني هاشم از بيتالمال در جريان سفر وي به مدينه بود تا بدين وسيله او را زير فشار گذاشته وادار به بيعت کند(72)/
نمونه ديگر، فشار اقتصادي «ابو جعفر منصور» (دومين خليفه عباسي) بود منصور برنامه سياه تحميل گرسنگي و فلجسازي اقتصادي را در سطح وسيع و گستردهاي به اجرا گذاشت و هدف او اين بود که مردم، نيازمند و گرسنه و متکي به او باشند و هميشه در فکر سير کردن شکم خود بوده مجال انديشه در مسائل بزرگ اجتماعي را نداشته باشند. او روزي در حضور جمعي از خواص درباريان بالحن زنندهاي انگيزه خود را از گرسنه نگهداشتن مردم چنين بيان کرد:«عربهاي چادر نشين در ضربالمثل خود، خوب گفتهاند که: سگ خود را گرسنه نگهدار تا به طمع نان دنبال تو بيايد»(73)!!
در اين فشار اقتصادي سهم شيعيان و علويان بيش از همه بود، زيرا آنان هميشه پيشگام و پيشاهنگ مبارزه با خلفاي ستمگر بودند/
باري دوران خلافت هارون نيز از اين برنامه کلي مستثنا نبود، زيرا او با قبضه بيتالمال مسلمانان و صرف آن در راه هوسرانيها و بوالهوسيها و تجملپرستيهاي خود و اطرافيانش، شيعيان را از حقوق مشروع خود محروم کرده بود و از اين راه نيروهاي آنان را تضعيف ميکرد/
عليبنيقطين، يار وفادار و صميمي پيشواي هفتم که بر رغم کارشکنيهاي مخالفان شيعه، اعتماد هارون را جلب نموده و وزارت او را در کشور پهناور اسلامي به عهده گرفته بود، به اين مطلب بخوبي توجه داشت، و با استفاده از تمام امکانات، از هر کوششي در حمايت و پشتيباني از شيعيان دريغ نميورزيد؛ مخصوصاً در تقويت بنيه مالي شيعيان و رساندن «خمس» اموال خود (که جمعاً مبلغ قابل توجهي را تشکيل ميداد و گاهي بالغ بر صد تا سيصد هزار درهم ميشد)(74)به پيشواي هفتم کوشش ميکرد و ميدانيم که خمس، در واقع پشتوانه مالي حکومت اسلامي است/
پسر علي بن يقطين ميگويد: امام کاظم عليهالسلام - هرچيزي لازم داشت يا هر کار مهمي که پيش ميآمد، به پدرم نامه مينوشت که فلان چيز را براي من خريداري کن يا فلان کار را انجام بده ولي اين کار را به وسيله «هشام بن حکم» انجام بده، و قيد همکاري هشام، فقط در موارد مهم و حساس بود(75)/
در سفري که امام کاظم عليهالسلام - به عراق نمود، علي از وضع خود به امام شکوه نموده گفت: آيا وضع و حال مرا ميبينيد (که در چه دستگاهي قرار گرفته و با چه مردمي سر و کار دارم؟) امام فرمود: خداوند مردان محبوبي در ميان ستمگران دارد که به وسيله آنان از بندگان خوب خود حمايت ميکند و تو از آن مردان محبوب خدايي(76)/
بار ديگر که علي، در مورد همکاري با بني عباس، از پيشواي هفتم عليهالسلام - کسب تکليف نمود، امام فرمود: اگر ناگزيري اين کار را انجام بدهي مواظب اموال شيعيان باش/
عليبنيقطين فرمان امام را پذيرفت، و روي همين اصل، ماليات دولتي را برحسب ظاهر از شيعيان وصول ميکرد، ولي مخفيانه به آنان مسترد مينمود(77)و علت آن اين بود که حکومت هارون يک حکومت اسلامي نبود که رعايت مقررات آن بر مسلمانان واجب باشد. حکومت و ولايت از طرف خدا از آن موسي بن جعفر عليهالسلام - بود که پسر يقطين به دستور او امول شيعيان را مسترد ميکرد/
نُوّاب حجّ
يکي از افتخارات عليبنيقطين در تاريخ، اين است که همه ساله عدهاي را به نيابت از طرف خود، به زيارتخانه خدا ميفرستاد و به هرکدام ده تا بيست هزار درهم ميپرداخت(78).تعداد اين عده در سال بالغ بر 150 نفر و گاهي بالغ بر 250 و يا 300 نفر ميشد(79)/
اين عمل، باتوجه به اهميت و فضيلت خاص عمل حج در آيين اسلام، بي شک نمودار ايمان و پارسايي ويژه عليبنيقطين به شمار ميرود، ولي با در نظر گرفتن تعداد قابل توجه اين عده، و نيز با نگرش به مبالغ هنگفتي که علي به آنان ميپرداخته، مسئله، عمق بيشتري پيدا ميکند/
اگر از گروه نايبان حج و مبلغي که به آنها پرداخت ميشد، ميانگين بگيريم و مثلاً تعداد آنان را 200 نفر در سال، و مبلغ پرداختي را ده هزار درهم بگيريم، جمعاً مبلغي در حدود دو ميليون درهم را تشکيل ميدهد/
از طرف ديگر، اين مبلغ که هر سال پرداخت ميشد، مسلماً گوشهاي از مخارج ساليانه علي بن يقطين و از مازاد هزينههاي جاري و باقيمانده پرداخت حقوق مالي مثل زکات و خمس و ساير صدقات مستحبي و بخششها و امثال اينها بوده است/
با اين حساب تقريبي، جمع عوايد علي بن يقطين چه مقدار ميبايست باشد تا کفاف اين مبالغ را بدهد؟
در ميان دانشمندان شيعه ظاهراً «مرحوم شيخ بهائي» نخستين کسي است که به اين مسئله توجه پيدا کرده است. او نکته لطيف اين مطلب را چنين بيان ميکند: گمان ميکنم امام کاظم عليهالسلام - اجازه تصرف در خراج و بيتالمال مسلمانان رابه علي بن يقطين داده بود و علي از اين اموال، به عنوان اجرت حج، به شيعيان ميپرداخت تا بهانهاي براي ايراد و اعتراض به دست مخالفان ندهد(80). بنابراين عمل اعزام نواب حج، در واقع يک برنامه حساب شده و منظم بود و علي، زير پوشش اين کار، بنيه اقتصادي شيعيان را تقويت مينمود/
مؤيد اين مطلب اين است که در ميان نواب حج، شخصيتهاي بزرگي مثل «عبدالرحمن بن حجاج» و «عبدالله بن يحيي کاهلي»(81)به چشم ميخوردند که از ياران خاص و مورد علاقه امام بودند و طبعاً مطرود دستگاه حکومت و محروم ازمزايا!(82)
نکته ديگري که در اين برنامه علي بن يقطين به نظر ميرسد، شرکت دادن شيعيان بخصوص بزرگان آنان، در کنگره بزرگ حج بود تا از اين رهگذر به معرفي چهره شيعه و بحث و مناظره با فرقههاي ديگر بپردازند و يک موج فرهنگي شيعي به وجود آورند/
اين لباس را نگهدار!
علي بن يقطين در پرتو اين خدمات، همواره مورد تأييد و حمايت بيدريغ امام کاظم عليهالسلام - بود و چندين بار در اثر تدبير امام از خطر قطعي رهايي يافت که يکي از آنها چنين بوده است:
يک سال هارون تعدادي لباس به عنوان خلعت به علي بخشيد که در ميان آنها يک لباس خز مشکي رنگ زربفت از نوع لباس ويژه خلفا به چشم ميخورد. علي اکثر آن لباسها را که لباس گرانقيمت زربفت نيز جز آنها بود، به امام کاظم عليهالسلام - اهدا کرد و همراه لباسها اموالي را نيز که قبلاً طبق معمول به عنوان «خمس»آماده کرده بود، به محضر امام فرستاد/
حضرت همه اموال و لباسها را پذيرفت، ولي آن يک لباس مخصوص را پس فرستاد، و طي نامهاي نوشت: اين لباس را نگهدار و از دست مده، زيرا در حادثهاي که برايت پيش ميآيد به دردت ميخورد/
عليبنيقطين از راز رد آن لباس آگاه نشد، ولي آن را حفظ کرد. اتفاقاً روزي وي يکي از خدمتگزاران خاص خود را به علت کوتاهي در انجام وظيفه، تنبيه و از کار برکنار کرد. آن شخص که از ارتباط علي با امام کاظم عليهالسلام -و اموال و هدايايي که او براي حضرت ميفرستاد، آگاهي داشت، از علي نزد هارون سعايت کرد و گفت: او معتقد به امامت موسي بن جعفر است و هرساله خمس اموال خود را براي او ميفرستد/
آنگاه داستان لباسها را گواه آورد و گفت: لباس مخصوصي را که خليفه در فلان تاريخ به او اهدا کرده بود، به موسي بن جعفر داده است. هارون از شنيدن اين خبر سخت خشمگين شد و گفت: حقيقت جريان را بايد به دست بياورم و اگر ادعاي تو راست باشد خون او را خواهم ريخت. آنگاه بلافاصله علي را احضار کرد و از آن لباس پرسش نمود. وي گفت: آن را در يک بقچه گذاشتهام و اکنون محفوظ است/
هارون گفت: فوراً آن را بياور!
پسر يقطين فورا يکي از خدمتگزاران خود را فرستاد و گفت: به فلان اطاق خانه ما برو و کليد آن را از صندوقدار بگير و در اطاق را باز کن و سپس در فلان صندوق را باز کن و بقچهاي را که در داخل آن است با همان مهري که دارد به اينجا بياور/
طولي نکشيد که غلام، لباس را به همان شکل که قبلاً مهر شده بود آورد و در برابر هارون نهاد. هارون دستور داد مهر آن را بشکنند و سرآن را باز کنند. وقتي که بقچه را باز کردند ديد همان لباس است که عيناً تا شده باقي مانده است!
خشم هارون فرو نشست و به علي گفت: بعد از اين هرگز سخن هيچ سعايت کنندهاي را درباره تو باور نخواهم کرد، و آنگاه دستور داد جايزه ارزندهاي به او دادند و شخص سعايت کننده را سخت تنبيه کردند!(83)
آرمان تشکيل حکومت اسلامي
هارون ميدانست که موسي بن جعفر عليهالسلام - و پيروانش، وي را غاصب خلافت پيامبر و زمامدار ستمگري ميدانند که بازور و قدرت سرنوشت مسلمانان را در دست گرفته است، و اگر روزي قدرت رزم با او را به دست آوردند، در نابودي حکومت او لحظهاي درنگ نخواهند کرد. گفتگوي زير که ميان پيشواي هفتم و هارون رخ داده بخوبي از اهداف عالي امام در زمينه تشکيل حکومت اسلامي، و نيز از نيات پليد هارون پرده بر ميدارد/
روزي هارون (شايد به منظور آزمايش و کسب آگاهي از آرمان پيشواي هفتم) به آن حضرت اعلام کرد که حاضر است «فدک» را به او برگرداند. امام فرمود:
در صورتي حاضرم فدک را تحويل بگيرم که آن را با تمام حدود و مرزهايش پس بدهي!
هارون پرسيد: حدود و مرزهاي آن کدام است؟
امام فرمود: اگر حدود آن را بگويم هرگز پس نخواهي داد/
هارون اصرار کرد و سوگند ياد نمود که اين کار را انجام خواهد داد. امام
حدود آن را چنين تعيين فرمود:
حد اولش، عدن؛
حد دومش، سمرقند؛
حد سومش، آفريقا؛
و حد چهارم آن نيز مناطق ارمنيه و بحر خزر است/
هارون که با شنيدن هر يک از اين حدود، تغيير رنگ ميداد و بشدت ناراحت ميشد، با شنيدن حدود چهارگانه، نتوانست خود را کنترل کند و با خشم و ناراحتي گفت: با اين ترتيب چيزي براي ما باقي نميماند!
امام فرمود: ميدانستم که نخواهي پذيرفت و به همين دليل از گفتن آن امتناع داشتم!(84)
امام با اين پاسخ ميخواست به هارون بگويد: فدک رمزي از مجموع قلمرو حکومت اسلامي است، و اصحاب سقيفه که فدک را از دختر و داماد پيامبر عليهما السلام - گرفتند، اين کار آنان در حقيقت جلوهاي از مصادره حق حاکميت اهل بيت عصمت و طهارت سلاماللّه عليهم اجمعين - بود، بنابراين اگر قرار باشد حق ما را به ما برگرداني، بايد همه قلمرو حکومت اسلامي را در اختيار ما بگذاري/
اين گفتگو، هدفهاي بزرگ امام را بخوبي نشان ميدهد/
جمع آوري بيت المال
از طرف ديگر، گرچه حکومت و قدرت ظاهري در دست هارون بود، اما حکومت او فقط بر «تن»ها بود و در «دل»هاي مردم جا نداشت، اما حکومت بر «دل»ها و «قلب»ها از آن پيشواي هفتم بود و در پرتو محبوبيت گسترده آن حضرت در افکار عمومي، مسلمانان مبارز و روشنبين، خمس اموال خود، و ديگر اموال متعلق به بيتالمال را به محضر آن حضرت ميفرستادند و اين معنا بر هارون پوشيده نبود، زيرا او از طريق جاسوسان خويش گزارشهايي دريافت ميکرد مبني بر اينکه از چهار گوشه کشور پهناور اسلامي، اموال و وجوه اسلامي به سوي امام موسي بن جعفر سرازير ميگردد، به طوري که از صندوق بيتالمال تشکيل داده است(85)/
——————————————————————————–
1-1-عبدالرحمنالسبوطي، تاريخالخلفأ، بغداد، مکتبةالمثني، ص 259/
2-1-حاج شيخ عباس قمي، الأنوارالبهية، مشهد، مؤسسه منشورات ديني مشهد، ص 170/
3-1-مختصر تاريخالعرب، ط 2، تعريب: عفيفالبعلبکي، بيروت، دارالعلمللملايين،1967 م، ص 209/
4-1-الصواعقالمحرقة، قاهره، مکتبةالقاهره، ص 203/
1- ابن واضح، تاريخ يعقوبي، نجف، منشوراتالمکتبةالحيدرية، 1384 ه’.ق، ج 3، ص 132/
2-مسعودي، مروجالذهب، بيروت، دارالأندلس، ج 3، ص 312/
3-سيد امير علي،مختصر تاريخالعرب، ط 2، تعريب: عفيفالبعلبکي، بيروت، دارالعلمللملايين، 1968 م، ص 213/
4-عبدالرحمنالسيوطي، تاريخالخلفأ، بغداد، مکتبةالمثني، ص 277/
5-ابن اثير، الکامل فيالتاريخ، بيروت، دار صادر، ج 6، ص 73- ابن طقطقا، الفخري، بيروت، دارصادر، ص 185/
6-شريفالقرشي، باقر، حياةالاًّمام موسي بن جعفر، ط 2، نجف، مطبعةالآداب، 1389 ه’.ق، ج 1، ص 436/
7-ابن واضح، تاريخ يعقوبي، نجف، منشوراتالمکتبةالحيدرية، 1384 ه’.ق، ج 3، ص 137/
8-شريفالقرشي، همان کتاب، ص 442/
9-ابن اثير، همان کتاب، ج 6، ص 84/
10-قُل اِنّما حَرّمَ رَبّيَ الفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَما بَطَنَ و الْاًّثمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الحَقّ…(سوره اعراف: 33)/
11-يَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِر قُلْ فيهِما اِثْمٌ کَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ اِئْمُهُا اَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما…(سوره بقره: 219)/
12-گويا مقصود وي اين بود که به حکم قرابتي که ميان بني هاشم هست، علم و دانش امام کاظم براي مهدي نيز موجب افتخار است/
13-کليني، الفروع من الکافي، تهران، دارالکتبالاًّسلاميْ، ج 6، ص 406/
14-مسعودي، همان کتاب، ص 324/
15-مسعودي، مروجالذهب، بيروت، دارالأندلس، ج 3، ص 325.- ابوالفرجالاًّصفهاني، بيروت، دار احيأالتراثالعربي،ج 5، ص 184/
16-عبدالرحمنالسيوطي، تاريخ الخفأ، بغداد، مکتبْالمثني، ص 279/
17-ابن اثير، الکامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 6، ص 102/
18-ابوالفرجالاًّصفهاني، همان کتاب، ص 160/
19-ابوالفرجالاًّصفهاني، همان کتاب، ج 5، ص 163/
20-ابوالفرجالاًّصفهاني، همان کتاب، ص 185/
21-ابن واضح، تاريخ يعقوبي، نجف، منشوراتالمکتبةالحيدريه، 1384 ه’.ق، ج 3، ص 142/
22-وي حسين بن علي بن حسن بن علي بن ابي طالب است و چون در سرزميني بنام «فخ» در 6 ميلي مکه در جنگ با سپاهيان خليفه عباسي به قتل رسيد، به «صاحب فخ» يا «شهيد فخ» مشهور گرديد/
23-محمد بن جرير الطبري، تاريخ الأمم والملوک، بيروت، دارالقاموس الحديث،ج 10، ص 25- ابوالفرج الاًّصفهاني، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المکتبةالحيدية، 1385 ه’.ق، ص 294-295- ابن اثير، الکامل في التاريخ، بيروت، دارصاد، ج 6، ص 90/
24-پس از شهادت حسين بن علي، هنگامي که سر بريده او را به مدينه آوردند، پيشواي هفتم از مشاهده آن سخت افسرده شد و با تأثر و اندوه عميق فرمود: به خدا سوگند او يک مسلمان نيکوکار بود، او بسيار روزه ميگرفت، فراوان نماز ميخواند، با فساد و آلودگي مبارزه مينمود، وظيفه امر به معروف و نهي از منکر را انجام ميداد،او در ميان خاندان خود بينظير بود (ابوالفرجالاًّصفهاني، مقاتلالطالبيين، نجف، منشوراتالمکتبةالحيدرية، 1385 ه’.ق، ص 302)/
25-ابوالفرجالاًّصفهاني، همان کتاب، ص 285/
26-ابن اثير، الکامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 6، ص 93- محمد بن جرير الطبري، تاريخ الأمم والملوک، بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 10، ص .28 پس از شکست سپاه حسين صاحب فخ، و شهادت او، «يحيي بن عبدالله»با گروهي به «ديلم» رفت و در آنجا به فعاليت پرداخت و مردم آن منطقه به او پيوستند و نيروي قابل توجهي تشکيل دادند، ولي هارون بادسائسي او را به بغداد آورد و به طرز فجيعي به قتل رسانيد. مشروح شهادت او را در فصل «نيرنگهاي هارون» خواهيم آورد/
27-مجلسي، بحارالأنوار، تهران، المکتبةالاًّسلامية، 1385 ه’.ق، ج 48، ص 165/
28-مجلسي، همان کتاب، ص 169- کليني، الأصول من الکافي، تهران، مکتبةالصدوق، 1381 ه’.ق، ج 1، ص 366- ابوالفرجالاًّصفهاني، مقاتل الطالبيين، نجف، منشوراتالمکتبةالحيدرية، 1385 ه’.ق، ص 298/
29-مجلسي، همان کتاب ج 48، ص 151/
30-گرچه بنياميه چنين دستاويزي براي تصاحب خلافت در دست نداشتند، اما به طرق ديگري در صدد کسب محبوبيت در افکار عمومي بودند. اقدامات مزورانه معاويه در زمينه جعل حديث به نفع خود، و خريدن محدثان دروغپرداز و مزدور، گوشهاي از تلاشهاي پرتزوير حکومت بنياميه به شمار ميرود/
31-انا امام القلوب و انت امام الجسوم.(ابن حجر هيتمي،الصواعقالمحرقه، قاهره، مکتبةالقاهره، ص 204)/
32-السلام عليک يا رسول الله، السلام عليک يا ابن عم!
33-السلام عليک يا رسول الله، السلام عليک يا ابة (شيخ مفيد، الاًّرشاد، قم، مکتبة بصيرتي، ص 298-ابن اثير الکامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 6،ص 164- ابن اثير، البداية والنهاية، ط 2، بيروت، مکتبة المعارف، 1977 م، ج 10، ص 183- ابن حجر هيتمي، همان کتاب، ص 204)/
)34وَ وَهَبا لَهُ اِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ کلاّ هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرّيَتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ اَيّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسي وَ هارُونَ وَ کَذالِکَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ وَ زَکَريّا وَ يَحْيي وَ عيسي کُلّ مِنَ الصّالِحين (سوره انعام: 85 و 86)/
35-شبلنجي، نورالأبصار، قاهره، مکتبْالمشهدالحسيني، ص 149-ابن صبّاغ مالکي، الفصولالمهمة، نجف، مکتبةدارالکتبالتجارية، ص 220-ابن حجر هيتمي، همان کتاب، ص .203 امام در اين گفتگو غير از آيه مزبور با آيه مباهله نيز استدلال کرد که طي آن امام حسن و امام حسين با تعبير «ابنائنا» فرزندان پيامبر شمرده شدهاند/
36-مجلسي، همان کتاب، ج 48، ص 127/
37-سَاَصرِفُ عَنْ آياتِيَ الَذينَ يَتَکَبّرُونَ في الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقّ وَ اِنْ يَرَوْا کُلّ آيٍَْ لايُؤمِنُوابِها وَ اِنْ يَرَواْ سِبيلَ الرّشاد لا يَتّخِذوُهُ سَبيلاً وَ اِنْ يَرَوْا سَبيلَ الْغَيّ يَتّخِذُوهُ سَبيلاً ذلِک بِاَنّهُمْ کَذّبوُا بِآياتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلينَ (سوره اعراف: 146)/
38-مجلسي، همان کتاب، ج 48، ص 138 - عياشي، تفسير عياشي، قم، المطبعةالعلمية، ج 2، ص 30/
39-دکتر صاحب الزماني، ناصرالدين، آنسوي چهرهها، تهران، مؤسسه مطبوعاتي عطائي، 1343 ه’.ش، ص 31/
40-جرجي زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه علي جواهر کلام، تهران، مؤسسه مطبوعاتي اميرکبير، 1336 ه’.ش، ج 5، ص 162/
41-جرجي زيدان، همان کتاب، ص 173/
42-جرجي زيدان، همان کتاب، ص 163/
43-دکتر الوردي، علي، نقش وعاظ در اسلام، ترجمه محمد علي خليلي، تهران، انتشارات مجله ماه نو، ص 39/
44-احمد امين اين قسمت را از ابوالفرج اصفهاني در کتاب الأغاني (ج 5، ص 241) نقل ميکند/
45-امين، احمد، ضحي الاًّسلام، ط 7، قاهره، مکتبةالنهضةالمصرية، ج 1، ص 112-113، با اندکي تلخيص/
46-امين، همان کتاب، ج 2، ص 162-163/
47-ماشئت لا ما شأت الأقدارفاحکم فانت الواحد القهار! (جرجي زيدان، تاريخ تمدن
اسلام، ترجمه علي جواهر کلام، مؤسسه مطبوعاتي اميرکبير، 1336 ه’.ش، ج 4، ص 242)/
48-دکتر الوردي، علي، نقش وعاظ در اسلام، ترجمه محمد علي خليلي، تهران، انتشارات مجله ماه نو، ص 55/
49-ابوالفرجالاًّصفهاني، مقاتل الطالبين، نجف، منشوراتالمکتبةالحيدرية، 1385 ه’.ق، ص .308 مرحوم کليني در کتاب کافي (ج 1، ص 366) نامهاي از يحيي بن عبدالله خطاب به امام موسي بن جعفر عليهالسلام - نقل ميکند که يحيي در آن، روش آن حضرت و پدر ارجمندش امام صادق عليهالسلام - را مورد انتقاد قرار داده و امام پاسخ تندي به او داده است. مرحوم علامه مامقاني در کتاب خود (تنقيح المقال، تهران، انتشارات جهان، ج 3، ماده يحيي)با اشاره به اين نامه ميگويد: سند اين روايت غير قابل خدشه است، ولي مضمون اين روايت مخالف چيزي است که درباره يحيي اطلاع داريم (يعني شايد اشتباهي از راويان حديث باشد). امّا مؤلف کتاب «حياةالاًّمام موسي بن جعفر» اثبات ميکند که اين روايت قابل اعتماد نيست، زيرا اولاً مرسل است و ثانياً در سند آن افرادي هستند که ناشناختهاند و در کتب رجال اسمي از آنها نيست (حياةالاًّمام موسي بن جعفر، ط 2، نجف، مطبعةالآداب، 1390 ه’.ق، ج 2، ص 99)/
50-وي وهب بن وهب ابوالبختري قرشي مدني است که در بغداد سکونت داشت و در زمان خلافت مهدي عباسي، از طرف او مدتي قاضي دادرسيي ارتش بود و سپس در مدينه به قضأ اشتغال داشت. ابوالبختري فردي آلوده و منحرف و دروغگو بود و احاديث وي از نظر بزرگان علم حديث، فاقد ارزش و اعتبار است (شمسالدينالذهبي، محمد، ميزان الاًّعتدال في نقد الرجال، ط 1، قاهره، مطبعة السعادة، 1325 ه’.ق، ج 3، ص 278)/
51-يحيي بن عبدالله قبلاً اماننامه را به «مالک بن انس» و برخي ديگر از فقهاي آن روز ارائه کرده بود و آنان صحت و اعتبار آن را تأييد کرده بودند/
52-امين، احمد، ضحي الاًّسلام، ط 7، قاهره، مکتبة النهضةالمصرية، ج 2، ص 203/
53-امين، همان کتاب، ج 2، ص 204/
54- شريف القرشي، باقر، حياةالاًّمام موسي بن جعفر، ط 2، نجف، مطبعةالآداب، ج 2، ص .100 نيز ر.ک به: دکتر الوردي، نقش و عاظ در اسلام، ترجمه محمد علي خليلي، تهران، انتشارات مجله ماه نو، ص 52/
55-علاوه بر اين، او را از سمت قضأ برکنار کرد(امين، همان کتاب، ج 1، ص 204)/
56-چگونگي قتل يحيي مورد اختلاف است (شريف القرشي، همان کتاب ج 2، ص 100)/
«يعقوبي» مينويسد:
يحيي از شدت گرسنگي در زندان جان سپرد. يکي از کساني که با يحيي زنداني بوده ميگويد: ما هر دو در يک محل زنداني بوديم و سلولهاي ما، در کنار هم قرار داشت و گاهي يحيي از پشت ديوار کوتاهي که ميان ما فاصله بود، با من گفتگو ميکرد. روزي گفت: امروز نُه روز است که به من آب و غذا ندادهاند! روز دهم مأمور ويژه او وارد سلول وي شد و سلول را تفتيش کرد، سپس لباسهاي او را از تنش در آورد و او را تفتيش بدني کرد، از زير لباسهاي او يک چوبه ني پيدا کرد که داخل آن روغن ريخته بودند (که گويا يحيي گاهي از شدت گرسنگي مقداري از آن ميمکيده و به اين وسيله سدّ جوع ميکرده است). مأمور، ني را از او گرفت، و به دنبال آن يحيي بيرمق نقش زمين شد و جان به جان آفرين تسليم کرد!(تاريخ يعقوبي، نجف، منشوراتالمکتبةالحيدرية، 1384 ه’.ق، ج 3، ص 145)/
57-ميگويند: در آن زمان کسي قاضيالقضات بود که به تعبير امروز سمت وزارت دادگستري، رياست ديوان عالي داشت. مدعي العمومي ديوان کشور، پستهاي قضائي ارتش، و محکمه انتظامي ديوان کيفر را يکجا به عهده داشت. باتوجه به اين پستهاي حساس و مهم، اهميت قاضي ابو يوسف در دستگاه حکومت هارون بخوبي روشن ميگردد. پيداست اين همه اختيارات و پستها را بيجهت به کسي واگذار نميکردند!
58-عبدالرحمن السيوطي، تاريخ الخلفأ، بغداد، مکتبةالمثني، ص 291/
59-ابن کثير البداية و النهاية، ط 2، بيروت، مکتبة المعارف، 1977 م، ج 10، ص 216/
60-شيخ طوسي، الفهرست، مشهد، دانشکده الهيات و معارف اسلامي، ص 234/
61- طوسي، همان کتاب، ص 234- نجاشي، فهرست اسمأ مصنفي الشيعة، قم، مکتبةالداوري، ص 194/
62-نجاشي، همان کتاب، ص 195/
63- پيشگوييهاي امام صادق عليهالسلام - از حوادث و فتنههاي آينده در پاسخ سؤالاتي که در اين زمينه از آن حضرت شده بود/
64-مناظره با يکي از شکّاکان در حضور امام/
65-طوسي، همان کتاب، ص 34/
66-ابن نديم در فهرست خود، يقطين پدر علي را شيعه معرفي نموده و بعضي از دانشمندان بزرگ گذشته و معاصر شيعه نيز سخنان او را، بدون ذکر مأخذ، نقل کردهاند، ولي برخي از محققان معاصر ثابت نمودهاند که پدر علي شيعه نبوده است (تستري، محمد تقي، قاموس الرجال، تهران، مرکز نشر کتاب، ج 7، ص 90)/
67-نعماني، ابن ابي زينب، کتاب الغيبة، تهران، مکتبةالصدوق، ص .295 علي بن يقطين اين معنا را از پيشواي هفتم آموخته بود، زيرا روزي عين اين سؤال را از آن حضرت پرسيد، و امام همين پاسخ را داد (نعماني، همان کتاب، ص 296، پاورقي، به نقل از علل الشرايع)/
68-طوسي، اختيار معرفةالرجال، تحقيق: حسن المصطفوي، مشهد، دانشکده الهيات و معارف اسلامي، ص 433/
69-مجلسي، بحارالأنوار، تهران، المکتبةالاًّسلامية، 1385 ه’.ق، ج 48، ص 158/
70-مجلسي، همان کتاب، ص 136-طوسي، همان کتاب، ص 433/
71-طوسي، همان کتاب، ص 436-437/
72-ابن اثير، الکامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 551-ابن قتيبه، الاًّمامة و السياسة، الطبعةالثالثة،
قاهره، مکتبة مصطفي البابي الحلبي، 1382 ه’.ق، ج 1، ص 191/
73-در اين زمينه در بخش زندگاني امام صادق عليهالسلام -بحث کردهايم/
74-طوسي، همان کتاب، ص 434/
75-طوسي، همان کتاب، ص 269/
76-طوسي، همان کتاب، ص 433/
77-مجلسي، همان کتاب، ج 48، ص 158/
78-طوسي، همان کتاب، ص 434.اين مبلغ که کمتر از اين نيز نقل شده است، گويا برحسب شخصيت و موقعيت
افراد فرق ميکرده است/
79-طوسي، همان کتاب، ص 437 و 434/
80-مامقاني، تنقيح المثال، تهران، انتشارات جهان، ج 2، ص 317/
81-عبدالرحمن بن حجاج که از محضر امام صادق و امام کاظم عليهالسلام - نيز بهرهها برده بود، از شخصيتهاي پاک و برجسته و ممتاز شيعه بود(نجاشي، فهرست اسمأ مصنفي الشيعة، قم، مکتبةالداوري، ص 65، مامقاني، عبداللّه، تنقيح المقال تهران، انتشارات جهان، ص 141 امام ششم به او ميفرمود:
اي عبدالرحمن با مردم مدينه به گفتگو و بحث علمي بپرداز، زيرا من دوست دارم در ميان رجال شيعه، افرادي مثل تو باشند (اردبيلي، جامع الرواة، منشورات مکتبة آية الله العظمي المرعشي النجفي، ج 1، ص 447- طوسي، همان کتاب، ص 442)/
عبدالله بن يحيي کاهلي نيز از موقعيّت خاصي در محضر امام کاظم عليهالسلام - بر خوردار بود، به طوري که امام بارها در مورد او به علي بن يقطين سفارش مينمود، چنانکه روزي به وي فرمود: تأمين رفاه کاهلي و خانواده او را تضمين کن تا بهشت را براي تو تضمين نمايم!(طوسي، همان کتاب، ص 402) علي نيز طبق دستور امام از هر جهت زندگي کاهلي و افراد خانواده و خويشان او را تا آخر عمر وي تأمين کرده او را زير پوشش تکفل و حمايت بيدريغ خويش قرار داده بود(طوسي، همان کتاب، ص 448)/
82-طوسي، همان کتاب، ص 435/
83-شيخ مفيد، الاًّرشاد، قم، مکتبة بصيرتي، ص 293-شبلنجي، نور الأبصار، مکتبةالمشهدالحسيني، ص 150- ابن صبّاغ مالکي، الفصول المهمة، نجف، مکتبة دارالکتب التجارية، ص 218-ابن شهراشوب، مناقب آل ابي طالب، قم، مؤسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 289/
84-سبط ابن الجوزي، تذکرةالخواص، نجف، منشورات المکتبةالحيدرية، 1382 ه’.ق، ص 350- ابن شهرآشوب، همان کتاب، ص 320-ابوالفرجالاًّصفهاني، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المکتبةالحيدرية، 1385 ه’.ق، ص 350/
85-مجلسي، همان کتاب، ج 48، ص 232- شبلنجي، همان کتاب، ص 151- ابن صبّاغ مالکي، همان کتاب، ص 220- ابن حجر هيتمي، الصواعق المحرقه، قاهره، مکتبةالقاهره، ص .204 براي آنکه به حجم و جوهي که از نقاط مختلف به حضور امام ارسال ميشد پي ببريم، کافي است به ارقام زير توجه کنيم:
هنگام شهادت امام کاظم عليهالسلام - مبلغ هفتاد هزار دينار نزد زياد بن مروان قندي و مبلغ سي هزار دينار در تحويل علي بن حمزه(دو نفر از نمايندگان آن حضرت) بود/
علاوه بر اينها مبلغ سي هزار دينار نيز در تحويل عثمان بن عيسي رواسي نماينده امام در مصر بود (مجلسي، همان کتاب، ج 48، ص 252-253)/
——————————————————————————–
سيره پيشوايان ، ص 413 - 463
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب