آگاهى على (عليه السلام) از نيّت مردم
حضرت سرش را بلند كرد و فرمود: «از من دور شو، تو راه شام را در پيش مىگيرى و به معاويه ملحق مىشوى» .
داود عطار مىگويد: مردى گفت يكى از ياران على-عليه السّلام-به من گفت: بيا با هم برويم و به امير المؤمنين-عليه السّلام-سلام كنيم. خوشم نيامد، ولى رفتيم تا به او سلام نموديم. حضرت تازيانه را بلند كرد و به پايم زد. پس مضطرب شدم، فرمود: «دور شو، دور شو، تو با اكراه به اينجا آمدهاى نه با رضايت دل. تو ميسره هستى» .
وقتى كه رفت به او گفتند: امير المؤمنين با تو كارى كرد كه با هيچ كس نكرده بود.
گفت: من غلام خانوادۀ فلان بودم و اسم من ميسره بود. از آنها جدا شدم و ادّعا كردم كه من آن نيستم ولى على-عليه السّلام-مرا به اسم خودم صدا كرد .
معاويه حضرمى مىگويد: سوارانى خدمت على-عليه السّلام-آمدند و ابن ملجم نيز با آنها بود. وقتى كه على-عليه السّلام-از اسم و رسم او پرسيد، جواب صحيح نداد.
حضرت فرمود: دروغ مىگويى! تا اينكه مجبور شد اسم واقعى پدرش را بگويد در اين حال على-عليه السّلام-فرمود: راست گفتى .
بحارالانوار:41/297، حديث24 و 25.
صفحات: 1· 2
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب