داستانك19
چون حضرت رسول بر بالين آن جوان حضور يافت ، فرمود: بگو ((لا إ لهَ إ لاّ اللّه ))؛ولى مثل اين كه زبان جوان قفل شده باشد ونمى توانست حركت دهد، حضرت چند بار تكرار نمود و جوان بر گفتن كلمه طيّبه ((لا إ لهَ إ لاّ اللّه ))
قادر نبود.
زنى در كنار بستر جوان مشغول پرستارى از او بود، حضرت از آن زن سؤ ال نمود: آيا اين جوان مادر دارد؟
پاسخ داد: بلى ، من مادر او هستم .
حضرت فرمود: آيا از فرزندت ناراحت و ناراضى مى باشى ؟
گفت : آرى ، مدّت پنج سال كه است با او سخن نگفته ام .
حضرت پيشنهاد داد: از فرزندت راضى شو. عرض كرد: به احترام شما از او راضى شدم و خداوند نيز از او راضى باشد.
سپس حضرت به جوان فرمود: بگو ((لا إ لهَ إ لاّ اللّه )) ، در اين موقع آن جوان سريع كلمه طيّبه را بر زبان خود جارى كرد.
بعد از آن ، حضرت به او فرمود: دقّت كن ، اكنون چه مى بينى ؟
عرض كرد: مردى سياه چهره با لباس هاى كثيف و بدبو همين الا ن در كنارم مى باشد و سخت گلوى مرا مى فشارد.
حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله ، اظهار نمود: بگو:
((يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسيرَ، وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثيرِ، إ قبَلْ مِنِّى الْيَسيرَ، وَاعْفُ عنّىِ الْكَثيرَ، إ نّكَ اءنْتَ الْغَفُورُ الرَّحيم )).
يعنى ؛ اى كسى كه عمل ناچيز را پذيرا هستى ، و از خطاهاى بسيار در مى گذرى ، كمترين عمل مرا بپذير و گناهان بسيارم را به بخشاى ؛ همانا كه تو آمرزنده و مهربان هستى ،
وقتى جوان اين دعا را خواند، حضرت فرمود: اكنون چه مى بينى ؟
گفت : مردى خوش چهره و سفيد روى و خوش بو با بهترين لباس ، در كنارم آمد و با ورود او، آن شخص سياه چهره رفت .
حضرت فرمود: بار ديگر آن جملات را بخوان ، وقتى تكرار كرد.
و در همان لحظه روح ، از بدنش خارج شد و به دست پر بركت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله ، نجات يافت و سعادتمند گرديد.(30)
چهل حديث چهل داستان عبدالله صالحي
صفحات: 1· 2
بسيار عالي
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب