خطبه 11-20
از سخنان حضرت در جنگ جمل
(11) (و من كلام له ( عليهالسلام )) لابنه محمد ابن الحنفية لما أعطاه الراية يوم الجمل
تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ
عَضَّ عَلَى نَاجِذِكَ
أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَكَ
تِدْ فِي الْأَرْضِ قَدَمَكَ
ارْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَى الْقَوْمِ
وَ غُضَّ بَصَرَكَ
وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ
***
11- از سخنان آن حضرت عليه السّلام كه در جنگ جمل (جنگى كه عائشه در آن سوار شتر بود) به فرزند خود محمّد ابن حنفية فرمود آنگاه كه علم جنگ را باو عطاء كرد
(اشتهار محمّد فرزند آن بزرگوار بابن حنفيّه براى آنست كه مادر او خولة دختر جعفر ابن قيس از قبيله بنى حنيفه بوده است): (1) كوهها از جا كنده شوند تو از جاى خود حركت مكن (تو بايد در ميدان جنگ از كوهها محكمتر باشى و راه فرار پيش نگيرى)
(2) دندان روى دندان بنه (سختيهاى جنگ را بر خود هموار كن)
(3) كاسه سرت را بخدا عاريه ده (در جنگ از سرت بگذر، يا تمام افكار و خيالاتت را بخدا معطوف دار)
(4) پاى خود را چون ميخ در زمين بكوب (در ميدان جنگ ثابت قدم باش و از بسيارى دشمن نترس)
(5) چشم بينداز تا انتهاى لشگر را ببينى (تا تمام دشمنان شكست نخورند ايمن مباش، يا اينكه آخرين حيله و تدبير آنان را در نظر بگير تا در كار خود بينا باشى)
(6) و چشم خود را بپوش (پس از آگاهى به حيله و تدبير دشمنان بهر طرف نگاه مكن و از برق شمشير ايشان وحشت نداشته باش)
و بدان فتح و فيروزى از جانب خداوند سبحان است (پس از بكار بردن آداب جنگ اگر خواست خدا باشد فتح و نصرت نصيب تو خواهد گرديد).
***
از سخنان حضرت بعد از پيروزي در جنگ جمل
(12) (و من كلام له ( عليهالسلام )) لما أظفره الله بأصحاب الجمل
وَ قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَدِدْتُ أَنَّ أَخِي فُلَاناً كَانَ شَاهِدَنَا لِيَرَى مَا نَصَرَكَ اللَّهُ بِهِ عَلَى أَعْدَائِكَ فَقَالَ لَهُ ( عليهالسلام )أَ هَوَى أَخِيكَ مَعَنَا
فَقَالَ نَعَمْ
قَالَ فَقَدْ شَهِدَنَا
وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِي عَسْكَرِنَا هَذَا أَقْوَامٌ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ
سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ
وَ يَقْوَى بِهِمُ الْإِيمَانُ
***
12- از سخنان آن حضرت عليه السّلام است، پس از فيروزى كه خداوند در جنگ جمل نصيب آن حضرت فرمود
يكى از ياران آن جناب گفت: دوست داشتم برادر من فلان با ما، در اين كار زار حاضر بود تا مى ديد چگونه خداوند تو را بر دشمنانت فيروزى عطاء نموده، (1) حضرت فرمود آيا ميل و محبّت برادر تو با ما است،
گفت آرى،
فرمود او هم در اين جنگ با ما بوده.
(2) و (از دوستداران ما حتّى) كسانيكه در صلب مردها و رحم زنها هستند (مانند آنست كه) در سپاهيان ما به همراهى ما حاضر بوده اند،
(3) زود است كه روزگار ايشان را مانند خونى كه از بينى انسان ناگهان بيرون آيد بوجود آورده ظاهر گرداند،
و بسبب (خدمات و ترويج) ايشان ايمان قوّت گيرد (و دشمنان ما، در دست آنان مغلوب شوند).
***
از سخنان حضرت در مذمت شهر بصره و مردم آن
(13) (و من كلام له ( عليهالسلام )) (في ذم البصرة و أهلها)
كُنْتُمْ جُنْدَ الْمَرْأَةِ
وَ أَتْبَاعَ الْبَهِيمَةِ
رَغَا فَأَجَبْتُمْ
وَ عُقِرَ
فَهَرَبْتُمْ
أَخْلَاقُكُمْ دِقَاقٌ
وَ عَهْدُكُمْ شِقَاقٌ
وَ دِينُكُمْ نِفَاقٌ
وَ مَاؤُكُمْ زُعَاقٌ
وَ الْمُقِيمُ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ مُرْتَهَنٌ بِذَنْبِهِ
وَ الشَّاخِصُ عَنْكُمْ مُتَدَارَكٌ بِرَحْمَةٍ مِنْ رَبِّهِ
كَأَنِّي بِمَسْجِدِكُمْ كَجُؤْجُؤِ سَفِينَةٍ قَدْ بَعَثَ اللَّهُ عَلَيْهَا الْعَذَابَ مِنْ فَوْقِهَا وَ مِنْ تَحْتِهَا وَ غَرِقَ مَنْ فِي ضِمْنِهَا
(وَ فِي رِوَايَةٍ) وَ ايْمُ اللَّهِ لَتُغْرَقَنَّ بَلْدَتُكُمْ حَتَّى كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى مَسْجِدِهَا كَجُؤْجُؤِ سَفِينَةٍ أَوْ نَعَامَةٍ جَاثِمَةٍ
(وَ فِي رِوَايَةٍ) كَجُؤْجُؤِ طَيْرٍ فِي لُجَّةِ بَحْرٍ
***
13- از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در مذمّت شهر بصره و مردم آن فرموده
(پس از پايان جنگ جمل و فتح بصره حضرت امر فرمود منادى ميان مردم نداء كند كه روز جمعه به نماز حاضر شوند، چون روز جمعه شد همه گرد آمده با آن جناب در مسجد جامع نماز خواندند، پس از آن حضرت به ديوار قبله تكيه داده ايستاد و بعد از اداى حمد و ثناى الهىّ و درود بر حضرت رسول و استغفار براى مؤمنين و مؤمنات فرمود): (1) اى مردم شما سپاه زنى (عائشه) و پيرو حيوان زبان بسته اى (شتر عائشه) بوديد،
به صداى شتر بر انگيخته مى شديد (بدور آن جمع مى گرديديد)
و هنگاميكه پى كرده شد (كشته گرديد) همگى گريختيد (در جنگ جمل هودج عائشه را زره پوش و بر شترى نهاده در ميان لشگر قائم مقام علم نگاه داشته بدور آن گرد آمده بودند، عائشه آنها را بر جنگ ترغيب مى نمود و آنان پروانه وار به دورش گشته رجز خوانده كشته مى شدند، بزرگانشان فخر كنان مهار شتر را گرفته هر كدام بخاك مى افتاد ديگرى جاى او را مى گرفت، تا آنكه بر هودج و شتر زخم بسيار وارد آمد، حيوان زبان بسته از هول واقعه و سوزش زخمها فرياد ميكرد، ايشان بيش از پيش جمع شده دورش را مى گرفتند تا سه پاى شتر قطع شد و نمى افتاد، حضرت امير فرمود شيطان آنرا نگاه داشته شمشير بر آن بزنيد، چون شمشير زدند و بزمين افتاد مردم فرار كردند، پس كسانيكه مصالح دين و دنياى خود را در اختيار زنى نهاده از شترى پيروى كنند، مردمان پست باشند، لذا مى فرمايد:)
(2) اخلاق و خوى شما سست و عهد و پيمان شما ناپايدار
و كيش شما دوروئى و آب شهر شما شور و بى مزه است (براى نزديكى بدريا كه سبب بيماريهاى بسيار سوء مزاج و فساد معده و غيره گردد و بر اثر آن بلادت و كند فهمى و خستگى توليد شود)
(3) و هر كه در ميان شما اقامت كرده در گرو گناه خود بوده (زيرا يا از جهت همنشينى با شما مرتكب گناه شده و يا شما را از گناه باز نداشته و در هر دو صورت خود را به گناه خويش گرو داده است)
و كسيكه از ميان شما بيرون رفته رحمت پروردگارش را درك كرده (زيرا از كيفر گناه ميان شما ماندن رهائى يافته)
(4) گويا من مى بينم مسجد شما را مانند سينه كشتى (كه در آب فرو رفته) خداوند متعال از بالا و پائين اين شهر عذاب فرستاده (از بالا باران و از پائين طغيان آب دريا) كه هر كه در آن بوده غرق شده است.
(5) و در روايت ديگر آمده (كه حضرت فرمود) بخدا سوگند شهر شما غرق خواهد شد و مسجد آنرا مانند سينه كشتى مى بينم (كه در آب فرو رفته) يا مانند شتر مرغى كه بر سينه خوابيده.
(6) و در روايت ديگر وارد شده (كه فرمود مى بينم مسجد را كه در آب فرو رفته) مانند سينه مرغى در ميان دريا.
(و گفته اند كه پس از اين واقعه، بصره دو بار غرق شد، اوّل در زمان خلافت القادر باللّه دوّم در زمان القائم بأمر اللّه و همه آن شهر را آب گرفت مگر كنگره هاى مسجد جامع آنرا كه در بلندى واقع گشته بود، و نقل شده كه در آخر اين خطبه حضرت مردم بصره را دلدارى داده فرمود مقصود من آن بود كه از اين سخنان پند گيريد و ديگر بار بر امام زمان خود قيام نكنيد).
***
ازسخنان حضرت در مذمت بصره و اهل آن
(14) (ومن كلام له ( عليهالسلام )) (في مثل ذلك)
أَرْضُكُمْ قَرِيبَةٌ مِنَ الْمَاءِ بَعِيدَةٌ مِنَ السَّمَاءِ
خَفَّتْ عُقُولُكُمْ وَ سَفِهَتْ حُلُومُكُمْ
فَأَنْتُمْ غَرَضٌ لِنَابِلٍ
وَ أُكْلَةٌ لِآكِلٍ
وَ فَرِيسَةٌ لِصَائِلٍ
***
14- از سخنان آن حضرت عليه السّلام است مانند آنچه را كه (در مذمّت بصره و اهل آن) بيان كرده مى فرمايد:
(1) زمين شهر شما نزديكست به آب (دريا) و دور از آسمان (زيرا در نشيب واقع است، يا آنكه بواسطه اخلاق رذيله رحمت الهى از شما دور است)
(2) عقلهاى شما سبك و حلم و بردبارى شما در غير موضع استعمال ميشود (چنانكه مصالح امر دنيا و دين خود را بدست زنى داده از شترى پيروى نموديد)
(3) پس (بر اثر سبكى عقل و
نقص حلم) براى تير انداز نشانه
و براى خورنده لقمه
و براى حمله كننده شكاريد (بواسطه كمى فهم و نادانى لشگر بيگانه را بديار خود راه داديد كه شما را هدف منظور خويش قرار داده اموالتان خورده مبتلى و گرفتارتان ساخته اند).
***
از سخنان حضرت درباره زمينهايي که به مسلمانان باز گردانيد
(15) (و من كلام له ( عليهالسلام )) فيما رده على المسلمين من قطائع عثمان
وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ مُلِكَ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ
فَإِنَّ فِي الْعَدْلِ سَعَةً
وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضْيَقُ
***
15- از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در باره زمينهايى كه در زمان خلافت خود به مسلمانان باز گردانيد، و آنها زمينهايى بود كه عثمان (در زمان خلافتش به خويشان و كسانيكه سزاوار احسان نبودند) بخشيده بود:
(1) سوگند بخدا اگر بخشيده عثمان را بيابم بمالك آن باز گردانم اگر چه از آن زنها شوهر داده و كنيزان خريده شده باشد،
زيرا در عدل و درستى (براى مردم در امر دين و دنيا) وسعت و گشايشى است
(2) و بر كسيكه عدل و درستى تنگ گردد (از رفتار بر طبق آن عاجز باشد، بطريق اولى) جور و ستم تنگ تر شود (عاجزتر و ناتوانتر باشد).
***
از خطبه هاي حضرت در زمان بيعت مردم شهر مدينه
(16) (و من خطبة له ( عليهالسلام )) لما بويع في المدينة
ذِمَّتِي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ
وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ
إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْمَثُلَاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَاتِ
أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّكُمْ (( صلىاللهعليهوآله )وَ)
الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً
وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً
وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ
حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ
وَ لَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ كَانُوا قَصُرُوا وَ لَيَقْصُرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا
وَ اللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً وَ لَا كَذَبْتُ كِذْبَةً
وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَ هَذَا الْيَوْمِ
أَلَا وَ إِنَّ الْخَطَايَا خَيْلٌ شُمُسٌ
حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا
فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِي النَّارِ
أَلَا وَ إِنَّ التَّقْوَى مَطَايَا ذُلُلٌ
حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ أُعْطُوا أَزِمَّتَهَا
فَأَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّةَ
حَقٌّ وَ بَاطِلٌ وَ لِكُلٍّ أَهْلٌ
فَلَئِنْ أَمِرَ الْبَاطِلُ لَقَدِيماً فَعَلَ
وَ لَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ
وَ لَقَلَّمَا أَدْبَرَ شَيْءٌ فَأَقْبَلَ
أقول إن في هذا الكلام الأدنى من مواقع الإحسان ما لا تبلغه مواقع الاستحسان
و إن حظ العجب منه أكثر من حظ العجب به
و فيه مع الحال التي وصفنا زوائد من الفصاحة لا يقوم بها لسان و لا يطلع فجها إنسان
و لا يعرف ما أقول إلا من ضرب في هذه الصناعة بحق
و جرى فيها على عرق
وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ
(و من هذه الخطبة)
شُغِلَ مَنِ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ أَمَامَهُ
سَاعٍ سَرِيعٌ نَجَا
وَ طَالِبٌ بَطِيءٌ رَجَا
وَ مُقَصِّرٌ فِي النَّارِ هَوَى
الْيَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ
وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِيَ الْجَادَّةُ
عَلَيْهَا بَاقِي الْكِتَابِ وَ آثَارُ النُّبُوَّةِ
وَ مِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّةِ
وَ إِلَيْهَا مَصِيرُ الْعَاقِبَةِ
هَلَكَ مَنِ ادَّعَى
وَ خابَ مَنِ افْتَرى
مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَكَ
وَ كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَنْ لَا يَعْرِفَ قَدْرَهُ
لَا يَهْلِكُ عَلَى التَّقْوَى سِنْخُ أَصْلٍ
وَ لَا يَظْمَأُ عَلَيْهَا زَرْعُ قَوْمٍ
فَاسْتَتِرُوا فِي بُيُوتِكُمْ
وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ
وَ التَّوْبَةُ مِنْ وَرَائِكُمْ
وَ لَا يَحْمَدْ حَامِدٌ إِلَّا رَبَّهُ
وَ لَا يَلُمْ لَائِمٌ إِلَّا نَفْسَهُ
***
16- از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در موقع بيعت مردم شهر مدينه با آن جناب مى فرمايد:
قسمت اول خطبه
(1) ذمّه من گرو سخنانيست كه مى گويم
و تمام آنها را ضمانت ميكنم (در راستى گفتارم ترديدى نيست و باطل و نادرستى در آن راه ندارد)
كسيرا كه عبرتها و پيش آمدهاى روزگار از عقوبات و انقلابات دنيا در جلو بوده تقوى و پرهيزكارى از وقوع در شبهات (چيزهائى كه حقّ بباطل و حلال بحرام اشتباه ميشود) باز مى دارد،
(2) آگاه باشيد محنت و بلاء (اختلاف آراء و نادانيها) بشما باز گشته مانند محنت و بلاى روزى (زمان جاهليّت) كه خداوند پيغمبر شما را برانگيخت
(3) سوگند بآن كسيكه پيغمبر را بحقّ فرستاد هر آينه در هم آميخته شويد
و (در غربال امتحان) از هم بيخته و جدا گرديد
و بر هم زده شويد مانند بر هم زدن كف گير آنچه در ديگ طعام است (در وقت غليان و جوشش)
تا اينكه بازگشت كنيد پست ترين شما بمقام بلندترين شما و بلند ترين شما بمقام پست ترين شما (چون چشم از حقّ بپوشيد و آنچه خدا و رسول فرموده متابعت نكنيد فتنه و فساد در ميان شما پيدا شود بطوريكه زير و رو شويد تا اينكه عزيز شما خوار و خوار شما عزيز گردد)
و پيشى گيرند (جلو افتند) كسانى (مانند طلحه و زبير و ديگران) كه در اسلام سبقت گرفته (و در نظر حضرت رسول) قدر و منزلتى نداشتند و هر آينه باز مى مانند كسانيكه زودتر از همه در اسلام وارد شدند (و در نزد رسول خدا قدر و منزلت بسيار داشتند)
(4) سوگند بخدا هيچ سخنى را پنهان نكردم (آنچه را بايد بگويم گفتم) و ابدا دروغ نگفتم،
و من باين مقام (بيعت كردن شما) و باين روز (اجتماع شما براى بيعت) خبر داده شدم (پيغمبر اكرم مرا خبر داده)
(5) آگاه باشيد معاصى مانند اسبهاى سركشى لجام گسيخته ايست
كه سوار كرده شده بر آنها گناهكاران
و مى اندازند سواران خود را در آتش،
و تقوى و پرهيزكارى مانند شترهاى رامى است كه مهارشان بدست سواران آنها است،
سوار كرده شده بر آنها صاحبانشان
و وارد مى سازند ايشان را در بهشت،
(6) و تقوى و پرهيزكارى راه حقّ و درست و گناهان راه باطل و تباه است و هر يك از اين دو راه را اهلى است،
پس اگر باطل بسيار باشد (عجب نيست، زيرا) از قديم هم بسيار بوده كه مرتكب مى شدند
و اگر حقّ كم باشد اميد است بسيار گردد (و آن در زمان ظهور دولت حقّه است و در غير آن زمان مشكل است كه حقّ باطل را از بين ببرد، لذا مى فرمايد:)
و حقّ كه ضعيف شد مشكل است قوّت يابد.
(پس از اين سيّد رضىّ عليه الرّحمة مى فرمايد:) مى گويم: اين كلام كوتاه (امام عليه السّلام) مواردى از نيكوئى سخن را داراست كه تحسين تعريف كنندگان از روى فهم به پايه آن نمى رسد
و بهره شگفتى از اين كلام بيشتر است از بهره خود پسندى (شگفتى فصحاء از دانستن حسن كلام آن حضرت بيشتر است از خود پسندى ايشان بسبب درك كردن نكات دقيقه كلام آن جناب، زيرا بسا بدائعى است در سخن آن بزرگوار كه عقل آنرا بنور بصيرت درك ميكند و زبان از بيان و تقريرش قاصر است)
و به علاوه آنچه بيان كرديم، در كلام آن حضرت فصاحت بسيارى بكار برده شده كه هيچ زبانى توانائى وصف آنرا ندارد و هيچ انسانى به عمق آن پى نمى برد،
و اوصافى كه بيان كردم ملتفت نمى شود مگر كسيكه عمر خود را در فصاحت صرف كرده
پايه و ريشه
آنرا بدست آورده باشد
و در نمى يابند اين گفتار را مگر دانشمندان.
(و قسمتى دوم از اين خطبه است:)
(7) مشغول شد كسيكه بهشت و دوزخ در پيش روى اوست (ميداند چه اعمالى مردم را ببهشت رهبرى ميكند و چه كردارى به دوزخشان مى رساند، پس از آن مردم را بسه دسته تقسيم مى نمايد،
اوّل)
(8) كوشش كننده با شتاب (به اعمال صالحه از عذاب الهىّ) نجات يافته است
و (دوّم) طالب حقّ كه كاهل است (و به مغفرت و آمرزش خداوند) اميدوار است
و (سوّم) تقصير كننده كه (از حقّ چشم پوشيده) در آتش و عذاب الهىّ سرنگون است (اين تقسيم را خداوند متعال در قرآن كريم س 35 ى 31 مى فرمايد: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ يعنى بعضى از بندگان ما
بر نفس خود ستمكاراند و در راه باطل قدم نهاده مرتكب افعال قبيحه ميشوند و بعضى ميانه رواند در كارهاى زشت و نيكو و بعضى بر نيكوئيها پيشى گيرند باذن و فرمان خدا)
(9) رفتن از راست و چپ راه به گمراهى مى انجامد
و راه راست راه ميانه است (كه نبايد از آن منحرف شد،
زيرا) كتاب باقى مانده (قرآن كريم) و آثار نبوّت (سنَّت حضرت رسول) بر آن (شاهد) است
و از آن راه راست (عدل محض) سنّت و طريقه رسول خدا بيرون مى آيد
و بسوى آن عاقبت امر (مردم در دنيا و آخرت) بازگشت مى نمايد،
(10) هر كه بغير حقّ ادّعا كرد هلاك گرديد
و هر كه دروغ گفت زيان ديد،
(11) كسيكه در ميان مردم نادان حقّ را اظهار نمايد هلاك ميشود (از دست و زبان ايشان آزار مى بينيد يا كشته ميشود)
(12) و جهل و نادانى بس است براى مردى كه قدر و منزلت خود را نشناسد (زيرا جهل بخود مستلزم سائر نادانيها است از قبيل ادّعاى بى معنى نمودن و دروغ گفتن و بمردم خدا پرست اذيّت و آزار رساندن)
(13) اصل راسخ و پايه محكمى كه بر تقوى و پرهيزكارى استوار است هلاك و تباه نمى شود
و زراعت قومى بر اثر آن تشنه نمى ماند (اعتقادى كه روى اساس تقوى استوار است از تبليغات دشمن زائل نمى شود و كشت و عملى كه از روى اصول تقوى باشد از گرمى فتنه و فساد و خشك نخواهد شد بر خلاف كشت و عملى كه از روى غير تقوى است كه به اندك سببى در معرض هلاكت و خشكى واقع مى گردد، چنانكه خداوند در قرآن كريم س 9 ى 109 مى فرمايد: أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ يعنى آيا كسيكه بناء كند بنيان دين خود را بر تقوى و پرهيزكارى از خدا و خوشنودى او را بطلبد بهتر است يا كسيكه بناء كند بنيان دينش را بر كنار رودى كه زير آن بمرور سيل تهى شده نزديك به خرابى است، پس منهدم شود و فرود آيد در آتش دوزخ)
(14) و در خانه هاى خودتان پنهان شويد (براى فتنه و فساد بيرون نيائيد)
و اختلافاتى كه بين شما است اصلاح كنيد
و توبه (بازگشت بسوى خدا و پشيمانى از كردار زشت) در عقب شما است (هر موقع از معاصى پشيمان شديد به توبه باز گرديد كه از شما جدا نيست)
(15) و هيچ سپاسگزارنده اى (چون نعمتى بيند) حمد و سپاس نبايد بكند مگر پروردگارش را (زيرا جميع نعمتها از او است)
و هيچ سرزنش كنده اى (چون شرّى بيند) ملامت و سرزنش نبايد بكند مگر خودش را (زيرا از شرارت خود او است كه بآن شرّ گرفتار شده است، چنانكه خداوند متعال در قرآن كريم س 4 ى 79 مى فرمايد: ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ يعنى آنچه را كه از نيكوئى بتو مى رسد از جانب خداست و آنچه كه از بدى بتو مى رسد از جانب تو است، معاصى و كردار زشت تو سبب آن است).
***
از سخنان حضرت درباره کسيکه ميان مردم حکمراني ميکند
(17) (و من كلام له ( عليهالسلام )) في صفة من يتصدى للحكم بين الأمة و ليس لذلك بأهل
إنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَى اللَّهِ رَجُلَانِ
رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ
فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ
مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ وَ دُعَاءِ ضَلَالَةٍ
فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ
ضَالٌّ عَنْ هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ
مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ
حَمَّالُ خَطَايَا غَيْرِهِ
رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ
وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا
مُوضِعٌ فِي جُهَّالِ الْأُمَّةِ
غَارٌّ فِي أَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ
عَمٍ بِمَا فِي عَقْدِ الْهُدْنَةِ
قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ
بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مِنْ جَمْعِ مَا قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ
حَتَّى إِذَا ارْتَوَى مِنْ مَاءٍ آجِنٍ وَ اكْتَنَزَ مِنْ غَيْرِ طَائِلٍ
جَلَسَ بَيْنَ النَّاسِ قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَيْرِهِ
فَإِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ هَيَّأَ لَهَا حَشْواً رَثًّا مِنْ رَأْيِهِ ثُمَّ قَطَعَ بِهِ
فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ نَسْجِ الْعَنْكَبُوتِ
لَا يَدْرِي أَصَابَ أَمْ أَخْطَأَ
فَإِنْ أَصَابَ خَافَ أَنْ يَكُونَ قَدْ أَخْطَأَ
وَ إِنْ أَخْطَأَ رَجَا أَنْ يَكُونَ قَدْ أَصَابَ
جَاهِلٌ خَبَّاطُ جَهَالَاتٍ
عَاشٍ رَكَّابُ عَشَوَاتٍ
لَمْ يَعَضَّ عَلَى الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ
يُذْرِي الرِّوَايَاتِ إِذْرَاءَ الرِّيحِ الْهَشِيمَ
لَا مَلِىءٌ وَ اللَّهِ بِإِصْدَارِ مَا وَرَدَ
عَلَيْهِ
وَ لَا هو أَهْلٌ لِمَا فُوِّضَ إِلَيْهِ
لَا يَحْسَبُ الْعِلْمَ فِي شَيْءٍ مِمَّا أَنْكَرَهُ
وَ لَا يَرَى أَنَّ مِنْ وَرَاءِ مَا بَلَغَ مَذْهَباً لِغَيْرِهِ
وَ إِنْ أَظْلَمَ عَلَيْهِ أَمْرٌ اكْتَتَمَ بِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ
تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ الدِّمَاءُ
وَ تَعِجُّ مِنْهُ الْمَوَارِيثُ
إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا
لَيْسَ فِيهِمْ سِلْعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ
وَ لَا سِلْعَةٌ أَنْفَقُ بَيْعاً وَ لَا أَغْلَى ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ
وَ لَا عِنْدَهُمْ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَرِ
***
17- از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در باره كسيكه ميان مردم حكمرانى ميكند و لايق اين منصب نيست:
(1) دشمن ترين خلائق نزد خدا (كسانيكه هرگز رحمت حقّ شامل حال ايشان نمى شود) دو مردند
(اوّل) مردى كه خداوند او را (بسبب عصيان و نافرمانى) بخود وا گذاشته،
پس (چنين مردى چون هر چه مى خواهد انجام مى دهد) از راه راست منحرف گرديده
و به سخن بدعت آور و دعوت مردم به ضلالت و گمراهى دل داده است (دوست دارد باينكه سخنى بگويد كه سبب احداث چيزى در دين شود كه از دين نبوده و مردم را به گمراهى و بد عملى وا دارد)
(2) پس اين مرد سبب فتنه و فساد است براى كسيكه بواسطه او در فتنه واقع شده،
و گمراه است از راه كسيكه پيش از او براه راست رفته (بر طبق كتاب و سنّت رفتار كرده)
و گمراه كننده است كسانى را كه در زنده بودن و بعد از مردنش از او پيروى ميكنند
(و بسبب اضلال و گمراه كردنش) بار گناهان غير خود را حمل كرده
و در گرو گناه خويش هم مى باشد
(3) و (دوّم) مرديكه نادانيها را در خود جمع كرده
(و بوسيله آنها) مردم نادان را گمراه ميكند،
در تاريكى هاى فتنه و فساد بى خبر است (از اينكه راه نجاتى براى او نيست)
در موقع اصلاح كردن (ميان مردم) كور است (راه اصلاح ميان ايشان را نمى داند بچه نحوى است)
(4) عوامّ او را
دانا مى نامند و حال آنكه نادان است،
صبح كرد هر روز و در پى زياد كردن چيزى بود كه كم آن بهتر از بسيار است
تا اينكه بآن رسيد و سيراب گرديد از آب متعفّن گنديده و پر شد از مطالب بيهوده (جمع كرد چيزهائى را كه گفتار و كردارش را بر خلاف حقّ نموده و مانند آب گنديده زيان آور بود، زيرا آب متعفّن علاوه بر اينكه رفع تشنگى نمى كند سبب بيماريهاى گوناگون مى گردد)
(5) ميان مردم براى حكم دادن نشسته و بآنچه كه بر غير او اشتباه است خود را دانا ميداند (براى اصلاح مرافعه و هر مشكلى مهيّا است)
اگر باو يكى از مسائل مشكله عرضه شود در پاسخ آن سخنان بى معنى و بيهوده از رأى خود تهيئه نموده (بر طبق سخنانش حكم مى دهد) و بدرستى آنچه در جواب گفته يقين دارد،
او در خلط نمودن شبهات (بيكديگر براى فريب عوامّ) مانند تنيدن تار عنكبوت است (براى صيد مگس، چنانكه عنكبوت بلعاب دهن خود تارى بافته كه پايه محكمى ندارد و بوزيدن نسيمى از هم جدا ميشود، سخنان بى معنى اين مرد هم چون مبناى صحيحى ندارد بيك اشكال كردن جزئى از بين مى رود، و در آنچه را كه گفته مردّد مى ماند
و) نمى داند آيا درست حكم كرده يا بخطاء رفته،
اگر درست حكم نموده مى ترسد كه مبادا خطاء كرده باشد
و اگر غلط گفته اميد دارد (كه مردم بگويند) درست حكم كرده،
(6) نادان است و در نادانيها هم بسيار اشتباه ميكند،
چشم او كم سو است (كه در تاريكى هاى جهل و نادانى وا مانده نمى داند از كدام راه برود) و بسيار سوار بر شترهايى ميشود كه پيش راه خود را نمى بينند (در مسائل مشكله حيران و سرگردان است نمى داند چه جواب دهد)
بواسطه نادانى جواب دندان شكنى نمى تواند بدهد (آنچه مى گويد از روى وهم و خيال است و در هيچيك از مسائل علم و يقين ندارد)
روايات را (از روى بى اطّلاعى و نفهميدن صحّت و بطلان آنها) به باد مى دهد مانند بادى كه گياه خشك و بى فايده را پراكنده ميكند (مقصود از آن روايات را نمى فهمد چيست و جاى استعمال آنرا نمى داند كجا است، روايات را بدون سبب هر جا نقل ميكند)
(7) سوگند بخدا با مايه و توانا نيست (از علم و دانش بهره اى ندارد) به پاسخ دادن پرسشى كه از او ميشود،
و آنچه باو تفويض شده (از امور دين و دنياى مردم) لياقت ندارد،
و چيزى را كه او انكار كرده گمان نمى برد ديگرى علم بر آن دارد (بسبب جهل مركّب كه نمى داند و مدّعى است كه ميداند، گمان ميكند آنچه براى او معلوم نيست براى ديگران نيز مجهول است و راه حلّى ندارد)
و باور نمى كند كه بر خلاف آنچه كه گفته ديگرى را دانشى است (چون خود را اعلم از همه ميداند گمان ميكند كسيرا بر خلاف گفته او سخنى نيست).
(8) و اگر امرى بر او تاريك باشد (در جواب مسئله اى باز ماند) چون دانست كه آنرا نمى داند (از اهلش) مى پوشاند و نمى گذارد آشكار گردد (تا نگويند كه او دانا نيست)
و بسبب حكمهايى كه بظلم و ستم صادر كرده خونهاى بنا حقّ ريخته شده به زبان حال فرياد ميكنند،
و ميراثها از دست جور
او به آواز بلند مى نالند (كه به ناحقّ به صاحبانش نرسيده)
(9) بخدا شكايت ميكنم (و درد خود را اظهار مى نمايم) از گروهى كه با جهل و نادانى زندگانى ميكنند و بر ضلالت و گمراهى مى ميرند،
(10) متاع و كالايى كاسدتر و بى قدرتر از كتاب خدا در ميان ايشان نيست موقعى كه بدرستى خوانده تغيير و تبديلى در آن ندهند،
و متاعى رواجتر و گرانبهاتر از آن نيست هر گاه تحريف و تغيير در آن داده شود (و بر طبق اغراض باطله تأويل نمايند)
و نزد ايشان چيزى زشت تر از معروف و نيكوتر از منكر نيست (زيرا اغراض آنان وابستگى بچيزى دارد كه در دين منع گرديده است).
***
از سخنان حضرت در مورد علمايي که فتواي مخالف مي دهند
(18) (و من كلام له ( عليهالسلام )) (في ذم اختلاف العلماء في الفتيا)
تَرِدُ عَلَى أَحَدِهِمُ الْقَضِيَّةُ فِي حُكْمٍ مِنَ الْأَحْكَامِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِرَأْيِهِ
ثُمَّ تَرِدُ تِلْكَ الْقَضِيَّةُ بِعَيْنِهَا عَلَى غَيْرِهِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِخِلَافِهِ
ثُمَّ يَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِكَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِي اسْتَقْضَاهُمْ
فَيُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِيعاً
وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ
وَ نَبِيُّهُمْ وَاحِدٌ
وَ كِتَابُهُمْ وَاحِدٌ
أَ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ تَعَالَى بِالِاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ
أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ
أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ
أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ يَقُولُوا وَ عَلَيْهِ أَنْ يَرْضَى
أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ (( صلىاللهعليهوآله )) عَنْ تَبْلِيغِهِ وَ أَدَائِهِ
وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ يَقُولُ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ
وَ قَالَ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ
وَ ذَكَرَ أَنَّ الْكِتَابَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ أَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِيهِ
فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيرا
وَ إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ
لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ
وَ لَا تَنْقَضِي غَرَائِبُهُ
وَ لَا تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِهِ
***
18- از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در مذمّت علمايى كه فتواى مخالف مى دهند (و حكم آنرا نه از روى ادلّه شرعيّه، بلكه به رأى خود و از روى قياس مى نمايند)
(1) مسئله اى از احكام دين از يكى از علماء پرسيده ميشود او به رأى خود راجع بآن فتوى مى دهد،
همان مسئله از قاضى ديگرى سؤال ميشود فتواى او بر خلاف قاضى اوّلى است،
آنگاه ايشان با حكمهاى خلاف يكديگر نزد پيشوايى كه آنها را قاضى قرار داده گرد مى آيند (و از او تصديق مى خواهند)
قاضى القضاة رأى همه آنها را درست ميداند
در صورتيكه خداى ايشان يكى
و پيغمبر آنها يكى
و كتابشان يكى است (پس حكم يك مسئله را باختلاف بيان كردن براى چيست و تصويب قاضى القضاة درستى همه آن اختلافات را از روى چه مبنايى است)
(2) آيا خداوند سبحان ايشان را امر فرموده كه مخالف يكديگر (در يك مسئله) فتوى بدهند آنان هم فرمان او را پيروى كرده اند (بديهى است چون اختلاف سبب حيرت و سرگردانى است امر بآن از خداوند متعال شايسته نيست)
يا اينكه آنان را از اختلاف نهى نموده و آنها معصيت و نافرمانى كرده اند (پس صواب دانستن قاضى القضاة آراء مختلفه را و حكم كردن بدرستى همه آنها بيجا است)
(3) يا اينكه خداى متعال دين ناقصى فرستاده و براى اتمام آن از ايشان كمك و يارى خواسته است (اين نيز درست نيست، زيرا كمك خواستن خالق از مخلوق خلاف عقل است)
يا اينكه خود را شريك خداوند مى دانند و (بر طبق رأى خويش بهر نحوى كه بخواهند) حكم مى دهند او هم راضى است (اين نيز باطل است، زيرا بديهى است كه خدا را شريكى نيست)
(4) يا اينكه خداوند دين تامّى فرستاده (و سبب اختلاف قضات آنست كه) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در تبليغ و رساندن آن كوتاهى نموده
و حال آنكه (چنين نيست، زيرا) خداوند متعال مى فرمايد (در قرآن كريم كه بوسيله رسولش بمردم تبليغ فرموده س 6 ى 38): هيچ چيزى را در قرآن فروگذار نكرده ايم (آنچه بايد بگوئيم بيان نموده ايم)
و قال: فِيهِ تِبيانُ كُلِّشَى ءٍ يعنى و فرموده در آن هر چيزى بيان شده (اين جمله مضمون قول خداوند سبحان است كه در س 16 ى 89 مى فرمايد: وَ يَوْمَ
نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً يعنى قرآن را بر تو فرستاديم كه هر چيزى را بيان ميكند)
(5) و ذكر فرموده است كه بعضى از قرآن تصديق ميكند بعض ديگرش را و اختلافى در آن نيست،
پس فرموده (در قرآن كريم س 4 ى 82): اين قرآن اگر از جانب غير خداوند بود (چنانكه كفّار و منافقين عقيده داشتند كه از جانب خدا نيست، بلكه بشرى آنرا بيان كرده) هر آينه در آن اختلاف بسيارى مى يافتند (زيرا كلام بشر از جهت لفظ و معنى خالى از خلل و فساد نيست و چون در قرآن اختلافى از قبيل تناقض معنى و تفاوت نظم يافت نشده دليل بر آنست كه آنرا بشر نگفته، پس از جمله اين بيانات دانسته شد كه رسول اكرم در تبليغ احكام كوتاهى نكرده و هيچ چيز سبب اختلاف قضات نيست مگر جهل و نادانى ايشان بكتاب خدا، و البتّه چنين اشخاص شايسته حكم دادن نيستند)
(6) و ظاهر قرآن كريم شگفت آور و نيكو و باطن آن ژرف و بى پايان است (پس همه كس را اسرار آن بدست نيايد)
و عجائب و غرائب (نكات و اسرار) آن پايانى ندارد (هر چند در تحصيل آنها كوشش شود)
و تاريكى ها (ى جهل و نادانى و شبهات) رفع نمى گردد مگر بوسيله آن.
***
از سخنان حضرت به اشعث ابن قيس
(19) (و من كلام له ( عليهالسلام )) قاله للأشعث بن قيس و هو على منبر الكوفة يخطب
فمضى في بعض كلامه شيء اعترضه الأشعثفقال يا أمير المؤمنين هذه عليك لا لك
فخفض ( عليهالسلام )إليه بصره ثم قال
مَا يُدْرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي
عَلَيْكَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِينَ
حَائِكُ ابْنُ حَائِكٍ
مُنَافِقُ ابْنُ كَافِرٍ
وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَكَ الْكُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ أُخْرَى
فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُكَ وَ لَا حَسَبُكَ
وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَى قَوْمِهِ السَّيْفَ
وَ سَاقَ إِلَيْهِمُ الْحَتْفَ
لَحَرِيٌّ أَنْ
يَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ
وَ لَا يَأْمَنَهُ الْأَبْعَدُ
أقول يريد (( عليهالسلام )) أنه أسر في الكفر مرة و في الإسلام مرة
و أما قوله (( عليهالسلام )) دل على قومه السيف
فأراد به حديثا كان للأشعث مع خالد بن الوليد باليمامة
غر فيه قومه و مكر بهم حتى أوقع بهم خالد
و كان قومه بعد ذلك يسمونه عرف النار
و هو اسم للغادر عندهم
***
19- از سخنان آن حضرت عليه السَّلام است به اشعث ابن قيس، حضرت در كوفه بالاى منبر خطبه مى خواند
در ضمن بياناتش سخنى فرمود كه اشعث بر آن جناب اعتراض كرد (در ضمن سخن، آن بزرگوار امر حكمين را در جنگ با معاويه بيان ميكرد، مردى از اصحاب آن حضرت برخاسته گفت ما را از قبول حكمين نهى فرمودى و بعد بآن اجازه دادى، نمى دانيم كدام يك از اين دو بهتر بود، پس حضرت امير دست بروى دست زده فرمود هذا جزآء من ترك العقدة يعنى اين حيرت و سرگردانى جزاى شما است كه در كار خويش تأمّل و احتياط را از دست داديد و مرا بقبول آنچه حكمين بگويند وادار ساختند، اشعث بمقصود حضرت پى نبرد و گمان كرد كه آن جناب مى فرمايد اين جزاى من است كه از مصلحت غافل مانده احتياط را از دست دادم،
و) گفت: اين سخن بر ضرر و زيان حضرتت تمام شد و سودى نداشت،
پس حضرت نگاه تندى باو كرده و فرمود:
(1) چه ترا دانا گردانيد (باينكه) چه بر ضرر و چه بر نفع من است
لعنت خدا (دورى رحمت او) و لعنت و نفرين لعنت كنندگان بر تو باد
اى جولا پسر جولا،
و اى منافق پسر كافر (لعن حضرت بر اشعث براى اعتراض او بر آن جناب نبوده، بلكه براى آن بود كه با وجود بودن ميان اصحاب حضرت نفاق را از دست نداده، هميشه دوروئى ميكرد، و شخص منافق سزاوار لعن است، چنانكه خداوند متعال در قرآن كريم س 2 ى 159 مى فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ يعنى كسانيكه مى پوشانند نشانه هاى
روشن و هدايتى را كه ما فرستاديم بعد از چيزى كه در كتاب براى مردم بيان كرديم، خداوند و جميع لعنت كنندگان ايشان را لعنت و نفرين ميكنند. در بعضى تواريخ بيان شده كه اشعث و پدرش برد يمانىّ مى بافته اند و چون جولائى موجب نقصان عقل و سفاهت است، لذا حضرت او را باين اسم سرزنش فرموده، و در بعضى كتب نوشته اند او از اكابر و بزرگان كنده بود و سرزنش حضرت او را براى آن بود كه در راه رفتن از روى تكبّر و تبختر دوش مى جنبانيده، و اين نوع حركت را در لغت حياكة خوانند، و بهر تقدير در تعقيب بيان مذمّت و نقصان عقل او فرموده)
(2) سوگند بخدا در كفر يك مرتبه اسير شدى و در اسلام بار ديگر،
و دارائى و حسب و بزرگى ترا از يكى از اين دو اسيرى نجات نداد (سبب اسيرى او در زمان كفر آن بود كه چون قبيله مراد پدرش را كشتند لشگر آراسته به خونخواهى پدر حركت كرد و در آن جنگ مغلوب شده اسير گرديد و در آخر سه هزار شتر فداء داده خود را از اسيرى نجات داد، پس از آن با هفتاد مرد از كنده خدمت حضرت رسول مشرّف شده اسلام پذيرفت، امّا سبب اسيرى او در اسلام آنست كه بعد از وفات پيغمبر اكرم مرتدّ شد و آن زمان ساكن حضرموت بود، اهل آن سامان را از دادن زكوة منع كرد و با ابا بكر بيعت ننمود، پس ابا بكر زياد ابن لبيد را با جمعى بجنگ او فرستاد، اشعث با ايشان جنگ كرد تا اينكه در قلعه اى محصور شد، و زياد بر او سخت گرفت و آب را بر وى و تابعينش بست، پس اشعث براى خود و ده نفر از خويشاوندانش امان خواست كه او را نزد ابا بكر ببرند تا در باره ايشان حكم دهد، و زياد و لشگرش را بعد از گرفتن امان بقلعه راه داد، چون وارد شدند بقتل ساكنين قلعه پرداختند، آنان گفتند كه شما بما امان داده ايد، زياد گفت: اشعث بجز براى خودش و ده نفر امان نخواسته، پس آنها را كشت، و اشعث را با ده نفر اسير كرده به نزد ابا بكر فرستاد، ابا بكر او را عفو نمود و خواهر خود امّ فروه دختر ابى قحافه را باو تزويج كرد، و از او سه فرزند متولّد شد: محمّد و اسحاق و اسماعيل، و محمّد ابن اشعث همان كسى است كه در خون سيّد الشّهداء در كربلا شركت داشت، خلاصه چون اشعث از روى بى خردى قوم خود را به كشتن داد، لذا حضرت مى فرمايد:)
(3) مرديكه قوم خود را به شمشير (كشته شدن) راهنما باشد
و ايشان را به مرگ سوق دهد
سزاوار است نزديكان دشمنش بدارند
و بيگانگان امينش ندانند.
(سيّد رضىّ فرمايد:) مى گويم: منظور حضرت آنست كه يك مرتبه اشعث در موقعى كه كافر بود اسير شد و بار ديگر وقتى كه اسلام آورده بود،
و امّا مقصود سخن آن حضرت در مذمّت اشعث كه فرمود كسى كه شمشير را بر قوم خود راهنما باشد،
واقعه اشعث است با خالد ابن وليد در يمامه
كه اشعث در آن شهر قوم خود را فريب داد و با ايشان مكر كرد تا اينكه خالد بر آنان تسلّط يافت
و بعد از اين واقعه او را عرف النّار مى ناميدند يعنى نشانه بلندى آتش
و اين جمله نزد آنها نام مكر كننده بوده (كنايه از اينكه مكر كننده نشانه آتش است كه هر كه
نزد او رود در آتش مى افتد).
***
از خطبه هاي حضرت به معصيت کاران
(20) (و من كلام له ( عليهالسلام ))
فَإِنَّكُمْ لَوْ عَايَنْتُمْ مَا قَدْ عَايَنَ مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ
لَجَزِعْتُمْ وَ وَهِلْتُمْ
وَ سَمِعْتُمْ وَ أَطَعْتُمْ
وَ لَكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ مَا قَدْ عَايَنُوا
وَ قَرِيبٌ مَا يُطْرَحُ الْحِجَابُ
وَ لَقَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ
وَ أُسْمِعْتُمْ إِنْ سَمِعْتُمْ
وَ هُدِيتُمْ إِنِ اهْتَدَيْتُمْ
بِحَقٍّ أَقُولُ لَكُمْ
لَقَدْ جَاهَرَتْكُمُ الْعِبَرُ
وَ زُجِرْتُمْ بِمَا فِيهِ مُزْدَجَرٌ
وَ مَا يُبَلِّغُ عَنِ اللَّهِ بَعْدَ رُسُلِ السَّمَاءِ إِلَّا الْبَشَرُ
***
20- از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (كه معصيت كاران را به سختيهاى بعد از مرگ آگاه مى سازد
گويا مى فرمايد اى كسانيكه دستورات الهىّ را پيروى نمى كنيد): (1) اگر شما بچشم ببينيد آنچه را كه مردگان شما بچشم ديدند
هر آينه غمگين مى شويد و زارى مى كنيد
و (امر و نهى خداوند را) مى شنويد و پيروى مى نماييد
و ليكن آنچه را كه گذشتگان ديده اند از شما پنهان است (و باين جهت زارى نكرده نمى ترسيد و از خدا و رسول و خليفه بر حقّ اطاعت و پيروى نمى نمائيد)
و نزديكست پرده برداشته شود (شما نيز ببينيد آنچه رفتگان ديده اند)
(2) و بتحقيق بيناتان نموده اند اگر بينا باشيد،
و شنواتان كرده اند اگر شنوا باشيد،
و هدايت شده ايد (راه راست را بشما نشان داده اند) اگر قبول هدايت نمائيد،
(3) براستى بشما مى گويم
هر آينه عبرتها (بتوسّط پيغمبران) بر شما آشكار گرديد،
و منع شديد شما از آن چيزيكه نهى شده است (پس جاى عذر باقى نمانده)
و تبليغ نمى كند از جانب خدا بعد از رسولان آسمان (ملائكه) مگر بشر (ارشاد و انذار مردم بدست بشر است، پس انتظار و توقّع نداشته باشيد كه فرشتگان بر شما فرود آيند و احكام الهىّ را تبليغ نمايند).
***
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب