حكايت45
يا بُنَىّ اِركَب مَعَنا وَ لا تَكُن مَع الكافِرِينَ؛
پسرم! با ما به كشتى سوار شو و از گروه كافران مباش!
ولى كنعان به جاى اين كه به دعوت دلسوزانه پدر پاسخ دهد و خود را كه در پرتگاه هلاكت بود نجات بخشد، با كمال غرور و گستاخى تقاضاى پدر را رد كرد و در پاسخ او گفت:
سَآوى الى جبَلٍ يَعصِمُنى مِن الماءِ؛
به زودى به كوهى پناه مىبرم تا مرا از آب حفظ كند.
نوح عليهالسلام گفت: اى پسر! امروز هيچ نگهدارى در برابر فرمان خدا نيست، مگر آن كس كه خدا به او رحم كند. هنگامى كه طوفان از هر سو وارد زمين شد، كنعان در خطر شديد قرار گرفت و ديگر چيزى نمانده بود كه هلاك گردد. نوح عليهالسلام فرياد زد:
رَبّ اءِنَّهُم مِن اَهلى وَ اءنَّ وَعدَكَ الحَقُّ؛
پروردگارا! پسرم از خاندان من است، و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است.
خداوند در پاسخ نوح عليهالسلام فرمود:
اءِنَّهُم لَيسَ مِن اهلِكَ اءِنَّه عَمل غيرُ صالِحٍ… ؛
اى نوح! او از هل تو نيست، او عمل ناصالحى است و فرد ناشايستهاى مىباشد، بنابراين آن چه را از آن آگاه نيستى از من مخواه، به تو اندرز مىدهم تا از جاهلان نباشى.
بگذار تا بميرد در عين خودپرستى با مدعى مگوييد اسرار عشق و مستى
نوح عليهالسلام عرض كرد: پروردگارا! من به تو پناه مىبرم كه از درگاهت چيزى بخواهم كه آگاهى به آن ندارم، و اگر مرا نبخشى و به من رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود.(106) به اين ترتيب عذاب الهى، حتى فرزند ناخلف نوح عليهالسلام را نيز شامل شد و به شفاعت نوح عليهالسلام از درگاه خداوند توجه نگرديد، چرا كه او با نوح و مكتب نوح عليهالسلام مخالف بود و بر اثر انحراف و گناه، رشته خانوادگيش با نوح عليهالسلام قطع شده بود، چنان كه سعدى مىگويد:
پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزى چند پى نيكان گرفت و مردم شد
قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي
صفحات: 1· 2
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب