حكايت5
چون رعيت کم شد ارتفاع ولايت نقصان پذيرفت و خزانه تهي ماند و دشمنان زور آوردند.
هر كه فريادرس روز مصيبت خواهد
گو در ايام سلامت به جوانمردى كوش
بنده حلقه به گوش ار ننوازى برود
لطف كن كه بيگانه شود حلقه به گوش
باري، به مجلس او در، کتاب شاهنامه هميخواندند در زوال مملکت ضحاک و عهد فريدون. وزير ملک را پرسيد:
هيچ توان دانستن که فريدون که گنج و ملک و حشم نداشت چگونه بر او مملکت مقرر شد؟
گفت: آن چنان که شنيدي خلقي برو به تعصب گرد آمدند و تقويت کردند و پادشاهي يافت.
گفت: اي ملک چو گرد آمدن خلقي موجب پادشاهيست تو مر خلق را پريشان براي چه ميکني
مگر سر پادشاهي کردن نداري؟
همان به كه لشكر به جان پرورى
كه سلطان به لشكر كند سرورى
ملک گفت: موجب گردآمدن سپاه و رعيت چه باشد؟
گفت: پادشاه را کرم بايد تا برو گرد آيند و رحمت تا در پناه دولتش ايمن نشينند و تو را اين هر دو نيست.
نكند جور پيشه سلطانى
كه نيايد ز گرگ چوپانى
پادشاهى كه طرح ظلم افكند
پاى ديوار ملك خويش بكند
ملک را پند وزير ناصح، موافق طبع، مخالف نيامد.
روي ازين سخن درهم کشيد و به زندانش فرستاد.
بسي برنيامد که بني عم سلطان بمنازعت خاستند و ملک پدر خواستند.
قومي که از دست تطاول او بجان آمده بودند و پريشان شده، بر ايشان گرد آمدند و تقويت کردند
تا ملک از تصرف اين بدر رفت و بر آنان مقرر شد.
پادشاهى كو روا دارد ستم بر زير دست
دوستدارش روز سختى دشمن زورآور است
با رعيت صلح كن وز جنگ ايمن نشين
زانكه شاهنشاه عادل را رعيت لشكر است
صفحات: 1· 2
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب