تلنگر58
حضرت فرمود: «به جاى خود برگرد» .
مرد برگشت و بار دوم آمد و همان جمله را تكرار كرد.
باز هم حضرت فرمود: به جاى خود برگرد.
بار سوّم نيز آمد و مثل اينكه زمين بر او تنگ شده بود، جمله قبلى را تكرار كرد.
حضرت فرمود: بايست. مرد ايستاد. على-عليه السّلام-فرمود: مالك كجاست؟ مالك گفت: لبيك يا امير المؤمنين! حضرت فرمود: سمت چپ لشكر معاويه را مىبينى؟ گفت: بلى.
فرمود: «آن شخص سوار بر اسب تربيت شده را مىبينى؟» .
گفت: بلى.
فرمود: «آن كسى كه لباس قرمز در بر دارد را مىبينى؟» .
گفت: بلى.
فرمود: برو و سر او را بياور» .
مالك اشتر به آن شخص نزديك شد. و گردنش را زد و سرش را آورد و جلو امير- المؤمنين-عليه السّلام-به زمين انداخت.
حضرت رو كرد به آن مرد و فرمود: تو را به خدا قسم! آيا اين شخص را ديدى و ترس او در قلبت افتاد و آشوبى در ميان ياران خود ديدى؟ گفت: بلى.
حضرت فرمود: رسول خدا-صلّى اللّٰه عليه و آله-از اين واقعه خبر داده بود. آنگاه به آن مرد فرمود: «برگرد به جاى خود» 1.
1) بحار:8/530(خطى) .
صفحات: 1· 2
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب