تلنگر37
دیر زمانی وضع ما خیلی خوب بود روزی سه چهار دیگ چلو میفروختیم و مشتریها فراوان بودند، اما یكباره اوضاع زیر و رو شده، مشتریها یكی یكی پس رفتند، كارها از سكه افتاده، و اكنون روزی یك دیگ هم مصرف نمیشود …؟
شیخ تأملی كرد و فرمود:
«تقصیر خودت است كه مشتریها را رد میكنی»!
مرشد گفت: من كسی را رد نكردم، حتی از بچهها هم پذیرایی میكنم و نصف كباب به آنها میدهم.
شیخ فرمود:
«آن سید چه كسی بود كه سه روز غذای نسیه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و از در مغازه بیرون كردی؟!»
مرشد سراسیمه از نزد شیخ بیرون آمد و شتابان در پی آن سید راه افتاد، او را یافت و از او پوزش خواست، و پس از آن تابلویی بر در مغازهاش نصب كرد و روی آن نوشت:
« نسیه داده میشود، حتی به شما، وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت میشود!!»
منبع:
کتاب کیمیای محبت، محمد محمدی ری شهری
صفحات: 1· 2
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب