آماده کردن آب وضو
آماده کردن آب وضو
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) شب هنگام آب وضوی خود را به دست خود آماده می کرد و بالای سرش می گذاشت.
منبع: مکارم الاخلاق،ص41
آماده کردن آب وضو
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) شب هنگام آب وضوی خود را به دست خود آماده می کرد و بالای سرش می گذاشت.
منبع: مکارم الاخلاق،ص41
دوچیز ارزشمند
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: در دو چیز دوست ندارم کسی به من کمک نماید: یکی وضو؛ زیرا که از اجزای نماز من است و دیگری دادن صدقه که دوست دارم آن را با دست خود به نیازمند بدهم؛ چرا که صدقه به دست خداوند بخشنده می رسد.
منبع: مکارم الاخلاق،ص51
مقدار آب وضو
ابوبصیر گوید: از امام صادق(علیه السّلام) درباره ی مقدار آب وضو، سوال نمودم.
حضرت فرمودند:
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) با یک مُد آب (نزدیک به ده سیر) وضو می گرفت و با یک صاع (نزدیک به سه کیلوگرم) غسل می نمود.
منبع: سنن النبی، ص 215
تجدید وضو
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) برای هر نماز واجب و مستحبی تجدید وضو می کرد.
منبع: سنن النبی،ص210
آيه قرآن، دزد را زاهد و عارف كرد
فضيل عياض در ابتداي جواني يكي از راهزنان و سارقان و غارتگران و دزدان و بدكاران و هرزهگران و عياشان مشهور زمان خود بود كه هر كس اسم او را ميشنيد، لرزه به اندامش ميافتاد كه در آن زمان حتّي سلطان و خليفة وقت هارون الرشيد هم از دست او ناراحت بود و ترس داشت.
روزي از روزها سوار بر اسب آمد كنار نهري ايستاد تا اسبش آب بخورد كه ناگهان چشمش به دختر بسيار زيبائي افتاد كه مشك خود را به دوش گرفته و ميخواست كنار نهر بيايد و آب بردارد.
عشق و محبّت آن دختر به قلبش رخنه كرد و چشم از آن دختر برنداشت تا وقتي كه دختر مشك را پُر از آب كرد و راه خود را گرفت و رفت، به نوكران و بادمجان دورقاب چينهايش دستور داردتا او را تعقيب كرده و بعد به پدر و مادر دختر خبر دهند كه دختر را شب آماده كرده و خانه را خلوت نموده زيرا فضيل، راغب آن زيبارو شده، نوكران فضيل پس از تعقيب آن دختر، به در خانة ايشان رسيدند و در خانه را زدند و گفتههاي فضيل را به آنها ابلاغ نمودند.
تا اين خبر به گوش پدر و مادر دختر رسيد بسيار ناراحت و متوحّش و لرزان گرديدند و چون چارهاي نداشتند يك عده از پيران و ريش سفيدان شهر را دعوت كردند و با آنها مشورت نمودند كه چه كنيم؟
آنها گفتند: بيا و دخترت را فداي يك شهر كن، زيرا اگر فضيل به مقصود خود نرسد، همة اين شهر را به غارت برده و همه چيز را به آتش ميكشد، پدر و مادر از روي ناچاري دختر را مهيا كرده و خانه را خلوت نمودند.
شب هنگام، فضيل وارد شهر شد و قلّاب و كمند انداخت، از بالاي ديوار پشت بام به روي بامهاي ديگر رفت و تا به خانة دختر رسيد همين كه خواست وارد منزل معشوقه خود گردد، يك وقت صدائي شنيد، خوب كه گوش داد، شنيد صداي قرآن ميآيد و يكي قرآن ميخواند، توجّه خود را به اين آيه جلب كرد. «أَ لَمْ يأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ».
آيا وقت آن نرسيده كه قلوب مؤمنين به ذكر خدا خاضع و خاشع گردد. (ديگر دست از گناه بردارند و به ياد خدا باشند) اين آيه چنان در او اثر كرد كه زندگيش را بيكباره دگرگون ساخت و از نيمة راه برگشت و از ديوار فرود آمد و با كمال اخلاص و صفاي دل گفت: پروردگارا، آري نزديك شده، هنگام خضوع و خشوع و از همانجا جرقه نور خدا دل او را روشن كرد و با خدا رابطه برقرار نمود. انشاء الله كه جرقههاي نور الهي دلهاي ما را نيز روشن و منّور كند.
انديشه قم