15
شهریور

مَثَل آتش

مَثَل آتش
(اءُوْلََّبِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الضَّلَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَت تِّجَرَتُهُمْ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّآ اءَضَآءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَتٍ لا يُبْصِرُونَ صُمُّ(3) بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَيَرْجِعُونَ).(4)
(( (منافقان ) كسانى هستند كه هدايت را به گمراهى فروخته اند؛ و اين (داد و ستد و) تجارت (براى ) آنها سودى نداده و خود هدايت نيافته اند. مثل آنان ، مثل كسى است كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك راه خود را پيدا كند) ولى هنگامى كه آتش اطرافش را روشن ساخت ، خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى كند و آنها را در تاريكى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند، رها مى سازد. آنها كر و گنگ و كور، بنا بر اين (از راه خطا) باز نمى گردند!)).
همچو آن كز بهر نور افروخت نار
روشنايى برد زان پروردگار
ترك ايشان كرد و در تاريكى اند
زان نمى بينند و دور از نيكى اند
صُمّ و بكم و عمى گشتند اين حرون (5)
گفت از اين معنى فهم لا يرجعون (6)
وجه تشبيه
خداوند متعال طى هشت آيه قبل ، ويژگيهاى منافقان را بر شمرده ، آنان را به عنوان آدمهاى دوچهره ، بى ايمان ، خدعه گر، بى شعور، داراى مرض قلبى و روحى ، دروغگو، مفسد، مغرور، خود برتر بين ، سفيه ، نادان ، همكار شياطين ، استهزا گر، طغيانگر، و بالا خره مشترى و خريدار ضلالت و گمراهى معرفى مى كند، ولى در اين آيه آنان را به مسافرى تشبيه كرده كه در شب ظلمانى ، در بيابانى گرفتار شده است و آتشى مى افروزد تا در پرتو آن راه را از بيراهه تشخيص دهد و در گودالهاى بيابان سرنگون نگردد. ولى همين كه آتش را بر افروخت و اطرافش را روشن ساخت ، ناگهان طوفانى سخت بر مى خيزد و آن آتش را خاموش مى سازد، و او دوباره در تاريكى وحشت انگيز، سرگشته و حيران مى ماند و نمى داند چه كند. بنا بر اين ، وجه شباهت در اين تشبيه ((حيرت زدگى و سرگردانى )) است .
آرى ، كسى كه با خدا و مؤ منان ، حيله گرى و نيرنگ بازى كند، ثمره كارش و نتيجه معامله و تجارتش جز تحيّر و سرگردانى نخواهد بود.
منافقان همواره خود را زرنگ و باهوش و فهيم مى دانند و مؤ منان راستين و يكدل را سفيه و نادان مى شمرند و روى همين پندار غلط، راه نفاق و دورويى را پيشه خود مى سازند تا از منافعى كه به دو طرف مى رسد، برخوردار شوند! و هر دسته كه غالب گردند، آنها را از خود بدانند؛ اگر مؤ منان پيروز شوند، در صف مؤ منان و اگر غلبه با كافران باشد، با آنها باشند و به اصطلاح هم از ((توبره )) بخورند، و هم از ((آخور))!
آنان نمى دانند كه نفاق و دورويى براى مدّت طولانى نمى تواند مؤ ثّر واقع شود. ممكن است چند صباحى از مصونيّتها و مزاياى اسلام برخوردار شوند و از رفاقت با كفار و شياطين نيز بهره جويند، ولى اين كار كوتاه مدّت است ، همانند آتشى است كه در بيابان تاريك در معرض وزش طوفان و گردباد قرار گرفته باشد، لذا ديرى نمى پايد كه چهره واقعى نفاق آشكار و منافقان رسوا مى شوند و آنها به جاى كسب موفّقيت و محبوبيّت ، منفور و مطرود جامعه خواهند شد و همچون كسى كه در بيابان ظلمانى ، راه گم كرده و چراغ را از دست داده ، سرگردان مى مانند.
منافقان نه تنها با مؤ منان خدعه مى كنند، كه با كافران و همكيشان خود نيز نيرنگ روا مى دارند!
اينان افراد سر درگم و بى هدف و فاقد برنامه و مسير مشخّصند و در حقيقت برده منافع خويش هستند؛ نه به راه مؤ منان اعتقاد دارند و نه به كيش كافران اعتماد!
قرآن مجيد در آيه اى ديگر حالت تحيّر و دغدغه و آشفتگى فكرى و تزلزل درونى منافقان را چنين ترسيم مى كند:
(مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَا لِكَ لاََّ إِلَى هََّؤُلاََّءِ وَلاََّ إِلَى هََّؤُلاََّءِ …)(7)؛ ((آنها افراد (بى هدف و) سرگردانى هستند كه نه سوى اينها و نه سوى آنهايند! (نه در صف مؤ منانند و نه در صف كافران !) )).
بعضى از مفسران از جمله (اِسْتَوْقَدَ ناراً) اين نكته را استفاده كرده اند كه :
منافقان براى رسيدن به ((نور)) از ((نار)) استفاده مى كنند؛ آتشى كه هم دود و سوزش دارد و هم خاكستر، در حالى كه مؤ منان از نور خالص و چراغ روشن و پرفروغ ايمان بهره مى گيرند.
منافقان گرچه تظاهر به نور ايمان دارند، امّا باطنشان ، نار است و اگر نورى هم باشد ضعيف و كوتاه مدّت است .
اين نور مختصر يا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحيدى است و يا اشاره به ايمان نخستين آنهاست كه به تدريج بر اثر تقليدهاى كور كورانه و تعصّبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها، پرده هاى ظلمانى و تاريك بر آن مى افتد نه تنها يك ظلمت بلكه به تعبير قرآن ((ظلمات )).(8)
بعضى ديگر گفته اند: اگر جمله (اِسْتَوْقَدَ ناراً) (روشن كردن آتش ) را به معناى ظريف ادبى آن كه ((فتنه انگيزى )) است ، در نظر بگيريم ، در اين صورت باز مى توان گفت كه منافق تشبيه شده است به ((فتنه انگيز)) و ((مفسد)). بنابراين وجه شباهتشان ايجاد فتنه و فساد است .(9)
جمله (صُمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ)، در حقيقت تشبيه ديگرى از طرز تفكر و بينش منافقان است ؛ يعنى دنياپرستى و زرق و برق ماديّات و دلبستگى آنان به عالم محسوسات ، منافقان را چنان مجذوب كرده كه نيروى تفكّر و تعقّل را از آنها ربوده و آنان را نسبت به درك معارف و بيان حقايق الهى كور و كر و لالشان كرده است ، به گونه اى كه همه چيز را از ديدگاه مادّيات و به قول ((مولوى )) با چشم ((آخور بين )) ارزيابى و تجزيه و تحليل مى كنند:
چشم آخِر بين تواند ديد راست
چشم آخُر بين غرور است و خطاست (10)

1- كنز العمّال ، ج 1، ص 526، ح 2356. ميزان الحكمة ، ج 8، ص 74.
2- حشر /21.
3- ((صمّ)): جمع اءَصَمّ، به معناى كر. ((بُكْم )): جمع اءَبْكَمْ، يعنى لال و گنگ . ((عُمْى )): جمع اءَعمى ، يعنى كور.
4- بقره /16 18.
5- ((حرون )): يعنى طغيان گر، اسب سركش .
6- تفسير صفى ، ج 1، ص 7.
7- نساء / 143.
8- تفسير نمونه ، ج 1، ص 110.
9- تفسير امثال القرآن ، انتشارات اسوه ، چاپ سوّم ، ص 149.
10- مثنوى معنوى ، انتشارات كُلاله خاور دفتر اوّل ، ص 52.

نام كتاب : چهل مثل از قرآن

مؤ لف : حسين حقيقت جو


free b2evolution skin
15
شهریور

كرامت حضرت سلمان عليه الرحمة

كرامت حضرت سلمان عليه الرحمة

در بعضى از كتب اخبار روايت شده كه :
روزى ابوذر به منزل سلمان آمد و ديد كه ديگ پر بارى در بالاى سه سنگ گذاشته بود كه ناگاه ديگ سرنگون شد اما نه از گوشت و نه از آبش قطره اى ريخته شد پس ديگ را درست كرد و مشغول صحبت شدند كه ناگاه دوباره سرنگون شد ولى از گوشت و آبش چيزى ريخته نشد و مرتبه سوم ابوذر خيلى متعجب شد.
سلمان برخاست و سه عدد سنگ كوچك به زير ديگ گذشت سنگها
مشتعل شد و ديگ را جوشانيد بيتشر تعجب نمود تا اين كه آن گوشت را با آبش خوردند ابوذر بيرون آمد و در تعجب كه ناگاه به حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام برخورد كرد.
آن بزرگوار از تعجب ابوذر سوال نمود ابوذر دليل تعجبش را براى حضرت تعريف كرد حضرت فرمود تعجب مكن كه در نزد سلمان علوم اولين و آخرين و اسم اعظم خداى تعالى است كسى كه صاحب اين درجه باشد اين قسم كارها از او عجيب و بعيد نيست

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

در بيان وفات جناب سليمان رضى الله عنه

در بيان وفات جناب سليمان رضى الله عنه

از اصبغ بن نباته مرويست كه من با سلمان رضى الله عنه در مداين بودم ، وقتى كه او حاكم مداين بود و در وقت بيمارى او هر روز به عيادتش مى رفتم تا اين كه مرض او اشتداد يافت به من گفت اى اصبع پيغمبر صلى الله عليه و آله به من فرمود چون وفات تو نزديك شود ميتى با تو تكلم خواهد كرد پس مى خواهيم مرا به قرستان ببرى تا ببينم كه وفاتم نزديك است يا نه .
او را به قبرستان برديم بر اهل قبور سلام كرد ناگاه ميتى جواب سلام او را داد و مكالمه بسيارى نمود تا ميت گفت يا سلمان نديدم چيزى كه محبوبتر باشد نزد خداى تعالى جز سه چيزكه اول نماز شب در شب بسيار سرد دوم روزه در روز بسيار گرم ، و سوم صدقه با دست راست كه دست چپ آنرا نداند پس كلام ميت قطع شد ما او را به منزلش و در جاى خودش گذاشتيم پس سرش را رو به آسمان بلند كرده است گفت : اى خدايى كه اختيار هر چيز به دست تو است به تو ايمان آوردم و به پيغمبرت متابعت كردم و به كتابت تو تصديق نمودم و آن چه كه وعده فرموده بودى رسيد پس مرا قبض ‍ روح كرد و به سوى خود بران . خادم سلمان مى گويد: گفتم : كدام كس تو را غسل مى دهد گفت كسيكه پيغمبر را غسل داد گفتم او در مدينه است گفت همين كه پاهاى مرا رو به قبله راست كردى حنك مرا بستى صداى سم اسبش را خواهى شنيد پس گفت

اشهد لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان عليا ولى الله و اوصيائه حجج الله

و تمام شدن من چشمهاى او را بر هم كشيدم وبستم ديدم صداى سم اسب بلند شد بيرون آمدم نظر به جمال عالم آراى اميرالمؤ منين عليه السلام افتاد و سلام عرض كردم حضرت جواب داد و فرمود: ابوعبدالله ، سلمان وفات نموده گفتم بلى .
آن بزرگوار داخل شد و ردا را از روى سلمان دور كرد ديدم كه سلمان به آن حضرت تبسم كرد بعد از آن كه مرده بود سلام كرد و خواست به جهت تعظيم امام على عليه السلام برپا خيزد حضرت فرمود (( عدلى موتك معاذ)) عنى به حال مردگى خود برگرد پس به مردگى خود برگشت حضرت فرمود كه يا ابا عبدالله وقتى كه به خدمت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله ميرسى عرض كن كه امت تو با برادرت چه ظلم و ستمها كردند.
زادان عرض كرد يا اميرالمؤ منين عليه السلام اگر اذن ميدهى آبى حاضر كنم ، تا سلمان را غسل دهيم و سدر كافور مهيا نمايم ، حضرت فرمود اى زادان خدات را رحمت كند ما به ملائكه امر نموديم كه آب از چشمه سلسبيل و سدر كافور از سدرة المنتهى حاضر نمايند، و كفن سلمان را از بهشت (( مدها متان )) آورند.
زادان مى گويد ما در اينحال بوديم خيمه سبزى برپا شده و سطلهاى طلا از آسمان فرود آمده در آن خيمه گذاشته شد و اميرالمؤ منين على عليه السلام با دست مبارك خود و آن خيمه شروع به غسل سلمان نمود عرض كردم اذن مى دهى به شما اعانت در تغسيل سلمان كنم فرمود: اى زادان ! چهل هزار ملائكه به جهت تغسيل سلمان حاضر شده اند و ملائكه كروبين در تغسيل سلمان مرا اعانت مى كنند و اب بر دست من مى ريزند چون امير عليه السلام از تغسيل سلمان فارغ شد ديدم قطيفه سبزى از آسمان فرود آمد و در آن جا گذاشته شد اميرالمؤ منين عليه السلام آن را گشود ديدم كفن لطيفى در آن گذاشته بودند و رقعه سر بسته در آن بود چون اميرالمؤ منين عليه السلام رقعه را گشود ديدم كه در آن نوشته شده (( هذه هديه من الله الغالب الى محب على بن ابيطالب ، سلمان )) يعنى اين هديه اى است كه خداوند غالب بر دوست على بن ابيطالب سلمان فرستاده پس حضرت بر آن كفن اين دو بيت را نوشت .

وفدت على الكريم بغير زاد من الحسنات و القلب السليم فحمل الزاد قبح كل شى ء اذا كان الوفود على الكريم

يعنى سلمان بر خداوند كريم وارد شد در حالى كه زاد و توشه اى از اعمال حسنه وقلب سليم ندارد و حمل نمودن و برداشتن زاد و توشه قبيح تر جميع قبايحست .
زمان كه ورود شخصى به كسى باشد كه بسيار كريم و اكرام باشد، آن كفن را بر قامت سلمان پوشيده و او را در نعشى خوابانيده و همين كه خواست به نمازش شروع نمايد هاتفى از عالم غيب آواز داد كه اى ولى خداوند قدرى صبر كن تا ملائكه هاى عرش و ملائكه هاى آسمان و ارواح مقدسه انبياء و اوصياء و اولياء حاضر شوند كه همگى مى شتابند تا با تو بر دوست تو نماز گذارند در آن حال صداى تكبير و تهليل و تمجيد ملائكه بلند شد كه همه بر نماز سلمان حاضر شدند پس اميرالمومنين عليه السلام نماز خوانده و او را دفن نمود و بر استر خود سوار شد و از نظر غايب شد و بعد از نماز صبح بود كه از مدينه و به روايتى از كوفه بيرون آمده بود و اول ظهر بود كه به مدينه يا كوفه داخل شد

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

داخل شدن حضرت يوسف صديق به رودنيل براى تغسيل

داخل شدن حضرت يوسف صديق به رودنيل براى تغسيل

در بكى العيون مسطور است وقتى كه حضرت يوسف على نبينا و آله و عليه السلام را نزديك مصر رسانيدند، مالك گفت اى غلام عبرانى برو و در رود نيل غسل كن و بدن خود را از گرد و غبار راه پاك كن و لباسهاى پاكيزه و فاخر بپوش و نزديك مصر شده ايم .
آن حضرت با بدن عريان دخل آب رود نيل شد در آن حال يكى ازماهيان فرياد كرد و با زبان خود خطاب به ماهيان ديگر نموده گفت كه اى ماهيان اين جوان ، حضرت يوسف صديق است به جهت احترام و اكرام او چشمهايتان را بپوشانيد مبادا نظر شما به بدن بى پوشش او بيفتد پس ماهيان با شنيدن اين سخن به آن حضرت اعزاز و اكرام و احترام ملاحظه كرده تماما چشمهات را بپوشانيدند و ابدا به طرف آن حضرت نگاه نكردند و حال آنكه ماهيان به آدميان نامحرم نيستند.
حضرت يوسف على نبينا و آله و عليه السلام تبسم نمود نورى از دندانهاى مباركش ساطع شد كه دروازه هزار نفر از نور او مدهوش شدند و چون جناب يوسغ را به كار رود نيل آوردند عكس جمال حضرت يوسف به آب نيل افتاد يك ماهى سر بيرون كرده اندام لطيف حضت يوسف را ديد و غوطه به آب زده ماهيان ديگر را خبر كرد كه اى ماهيان حضر يوسف كنار رود نيل آمده زود خود را برسانيد و او را زيارت كنيد پس ماهيان فوج فوج از قعر و ته دريا به روى آب آمدند و به حضرت يوسف تعظيم و تكريم نموده و او را زيارت كردند و خداوند به همان ماهى دو فرزند عطا كرد يكى حامل خاتم حضرت سليمان گرديد وديگرى معراج حضرت يونس كه او را در شكم خود سير داد تا وقتى كه به حكم خدا او را به كنارى انداخت چنان بدن مبارك يوسف لطيف و نازك شده بود كه به حرارت آفتاب دوام نداشت فى الحال به حكم خداوند قادر متعال درخت كدويى روئيده به بدن لطيف و نازك جناب يونس سايه انداخت و يك بز كوهى فرستاد كه از شير بخورد و چشمه اى برايش جارى نمود و حال آن كه بدن جناب يونس نه زخم شمشير و نه زخم خنجر و تيرداشت .
اما يوسف عريان كربلا امام بيمار با اهل بيت اطهار وقتى كه داخل شهر كوفه خراب گرديدند الخ …. (62).
اما يونس كربلا كه آن يوسن كه به طفيل وجود مبارك اين خلق شده بود با اين بدن مجروح و عريان در پيش سواران افتاده بود سايه بانى نداشت مگر مرغان با پرهاى خودشان سايه به آن بدن عريان و بريان انداخته بودند.

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

مكالمه بين گرگ و حضرت يعقوب عليه السلام

مكالمه بين گرگ و حضرت يعقوب عليه السلام

در كتاب جرير طبرى روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود زمانيكه پسران حضرت يعقوب كردند آنچه قصد داشتند پس به نزد يعقوب آمدند و گفتند يوسف را گرگ خورده است حضرت يعقوب سخن آنها را تصديق نكرد پسران يعقوب برگشتند و از صحرا گرگى گرفتند پيش ‍ حضرت يعقوب آوردند پس گرگ سلام كرد حضرت به آن گرگ فرمود چرا پسر مرا خوردى ؟ گرگ عرض كرد يا نبى الله از آن وقت كه من مخلوق شده ام تا به حال گوشت بنى نوع انسان را نخورده ام ، و ديگر اينكه خودت مى دانى كه گوشتهاى پيغمبران و اولاد آنها بر وحشيان حرام است و علاوه بر اين ها من از گرگهاى شهر تو نيستم و در همين ساعت به اين شهر آمده ام حضرت يعقوب عليه السلام فرمود از كدام شهرى و براى چه چيزى آمده اى گفت از شهر مصر به ين ديار آمده ام و مى خواهم به خراسان بروم در آنجا برادرى دارم و مى خواهم او را زيارت كنم حضرت يعقوب فرمود اى گرگ از اين زيارت چه هدفى دارى ؟ گرگ عرض كرد فدايت شوم من با پدر تو حضرت نوح عليه السلام در كشتى بودم روزى فرمود از جبرئيل به من از جانب پروردگار اين چنين نازل شده كه خداى تعالى مى فرمايد كه هر كس ‍ برادر خود را به جهت رضاى خداوند زيارت كند و هدفش تقرب به خدا نه براى ريا و سمعه و نه براى طلى امور دنيوى باشد براى آن زائر به هرگامى كه برمى دارد براى او ده حسنه نوشته مى شود واز او ده سيئه محو مى شود و براى او ده درجه بلند مى شود يعقوب فرمود: اى گرگ اين زيارت به چه كار تو مى آيد حال آن كه به شما گروه و حوش ثواب داده نمى شود براى طاعت و معاقب نمى شويد در آخرت براى معصيتى .
گرگ عرض كرد: يا نبى الله من ثواب اين زيارت را براى على بن ابيطالب عليه السلام و شيعه آن بزرگوار كه وصى مرسلين است مقرر و موهب مى كنم چون اين كلمات را از گرگ شنيد به اولاد خود فرمود اين حديث گرگ را بنويسد گرگ عرض كرد يا نبى الله ما گروه حيوانات تكلم نمى كنيم الا با پيغمبران و وصى پيغمبر پس تو به ايشان بفرما تا به فرمايش تو بنويسد.
حضرت يعقوب فرمود براى گرگ طعمه حاضر كنيد تا بخورد گرگ گفت من احتياج به طعمه تو ندارم يعقوب فرمود چرا طعمه ما را نمى خورى ؟ عرض ‍ كرد براى آن كه من صبح كرده ام و خالقى دارم كه جميع جسدها و رزقها را خلق فرموده است اين قدر يقين دارم كه خدايى كه جسد را خلق كرده است آن جسد را بى روزى نمى گذارد

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
 
مداحی های محرم