مسعودي مي نويسد: وقتي ابوجعفر به دنيا آمد، ابوالحسن (امام رضا عليه السلام) به يارانش فرمود: «في تِلك الليلةِ قد وُلِد لي شبيهُ مُوسي بنِ عِمران فالِقُ البِحارِ ]و شبيهُ عيسي بنِ مريم[ قُدِست اُمٌ ولدتهُ فلقد خُلِقت طاهِرةً مُطهرةً. ]ثم قال[ بِابي و اُمي شهيدٌ يبكي عليهِ اهلُ السماءِ يُقتلُ غيظا و يغضِبُ الله ُ علي قاتِلِهِ فلا يلبثُ اِلا يسيرا حتي يُعجِلُ الله ُ بِهِ اِلي عذابِهِ الأليمِ و عِقابِهِ الشديدِ؛ در اين شب براي من فرزندي شبيه موسي بن عمران به دنيا آمد كه شكافنده درياهاست، ]و شبيه عيسي بن مريم[ مادرش مقدس است و پاك و پاكيزه خلق شد. به جان پدر و مادرم شهيدي مي شود كه اهل آسمان بر او مي گريند.
از روي خشم كشته مي شود و خدا بر قاتل او خشم مي گيرد؛ پس ]قاتل او[ نمي ماند مگر اندكي تا اينكه خدا عذاب دردناك و عقاب شديد را به سوي او مي فرستد.» امام جواد (عليه السلام) خود فرموده بود كه «سي ماه بعد از مأمون اجل او فرا خواهد رسيد.» و به گفته محمد بن الفرج آن حضرت به او نوشته بود: «خمس را برايم بفرستيد كه بيشتر از امسال در بين شما نيستم.» . مرحوم كليني نيز حكايتي دردناك از اين آگاهي امام به شهادتش نقل مي كند و به نقل از اسماعيل بن مهران مي نويسد: وقتي ابوجعفر (عليه السلام) از مدينه به بغداد براي بار اول مي خواست برود، گفتم: من بر شما مي ترسم. با چهره اي گشاده، فرمود: غيبت من در اين سال نيست. وقتي بار دوم به سوي معتصم مي رفت، گفتم: شما مي رويد، بعد از شما امامت با كيست؟ حضرت جواد (عليه السلام) چنان گريست كه محاسنش خيس شد و فرمود: «بعد از من امر امامت مربوط به فرزندم علي (عليه السلام) است.» .
سابقه خباثت و دشمني معتصم، خليفه عباسي، نشان مي دهد كه دستور قتل توسط وي صادر شده است؛ هرچند عاملان مستقيم آن به نقلهاي مختلف، افراد مختلفي باشند و يا هر يك از آنها به عنوان تكميل كننده پرونده شهادت حضرت عمل كرده باشند. اين موضوع به قدري روشن بود كه مسعودي مي نويسد: «فلما اِنصرف اِلي العِراقِ لم يزلِ المُعتصمُ و جعفرُ بنُ المأمُونِ يُدبِرُون و يعملُون الحيلة في قتلِهِ؛ وقتي امام جواد (عليه السلام) ]از مكه با همسرش[ به عراق بازگشت، معتصم و جعفر بن مأمون دائما در تدبير و دست به كار چاره اي براي قتل او بودند.» روايتهاي مختلفي كه به دست آمده، چنين است:
روايت مسعودي
روايت فوق عامل اصلي قتل را خليفه عباسي معرفي مي كند، مسعودي در ادامه مي نويسد: جعفر بن مأمون كه از كينه ي ام فضل نسبت به امام (به دليل برتري ام ابي الحسن نزد امام) خبر داشت و مي دانست كه ام فضل از او صاحب فرزند نشده است، در انگور رازقي سم ريخت و ام فضل با تعريف و تمجيد آن را به امام داد و حضرت خورد. در اين هنگام پشيمان شد و گريست. امام فرمود: گريه ات براي چيست؟ به خدا قسم خدا به فقري گرفتارت كند كه نجات نيابي و به بلايي كه پوشانده نشود.» .
روايت ابن شهرآشوب
معتصم به عبدالملك زيات، وزير خود در مدينه، نوشت كه امام و ام فضل را راهي بغداد كند. او هم علي بن يقطين را مطلع كرد و امام راهي شد. معتصم حضرت را گرامي داشت و اشناس (فرمانده ارتشي) را با هدايايي به استقبال فرستاد. همراه آنها شربت ترش مزه (ريواس) آلوده به زهر را هم داد و گفت: اين شربت را با يخ خنك كرده ايم و اميرالمؤمنين، احمد بن ابي دؤاد، سعد بن خصيب و جماعتي از بزرگان هم نوشيده اند و خليفه دستور داده تا خنك است شما هم بنوشيد. امام فرمود: شب مي نوشم. گفت: آن وقت برفش آب مي شود. وي آن قدر اصرار كرد كه امام آن را نوشيد. .
روايت عياشي
زرقان دوست صميمي ابن ابي دؤاد، بعد از نقل ماجراي قضاوت فقهاء و امام در مورد قطع دست دزد كه به رسوايي قاضيان و سربلندي امام انجاميد، مي گويد: سه روز بعد، ابي دؤاد نزد خليفه رفت و گفت: حق اميرالمؤمنين به گردن من باشد، خيرخواهي در بقاء حكومت و شما بر من واجب است و از اين حق روي بر نمي گردانم، هرچند مرا در آتش بسوزانند. او گفت: آن چيست؟ ابن ابي فضاي تنگ و خفقان آلود حاكم بر جامعه چنان امام و يارانش را در تنگنا قرار داده بود كه گاه افراد وابسته به طاغوت به آن حضرت توهينهاي سنگيني مي كردند و امام تنها به شكوِه به درگاه الهي بسنده مي كرد. دؤاد گفت: وقتي اميرمؤمنان در مجلس فقها رعيتش را جمع مي كند تا درباره مسئله اي حكم دهند، آن گاه آنان حكم را براساس آنچه نزدشان ثابت است، اعلام مي دارند و اين در حالي است كه وزيران و حاجبان و خانواده خليفه در مجلس حضور دارند و مردم عوامي كه در پشت درها هستند، مطالب را مي شنوند، آن گاه امير از گفته ي فقهاء دربار روي بر مي تابد و به گفته مردي عمل مي كند كه بيشتر اين امت به امامتش معتقدند و او را سزاوارتر از خليفه مي دانند، با همه اينها، اميرمؤمنان چگونه مي تواند از عدم اطاعت مردم و شكست حكومت عباسيان آسوده خاطر باشد؟ رنگ از چهره معتصم پريد و گفت: «جزاك الله ُ عن نصيحتِك خيرا.» معتصم روز چهارم به يكي از وزيران دستور داد حضرت را دعوت و مسموم كند و اگر قبول نكرد، بگويد: مجلس خصوصي است. وزير چنان كرد و امام چون لقمه اول را در دهان گذاشت و احساس مسموميت كرد، دستور داد مركبش را براي رفتن آماده كنند و در مقابل اصرار ميزبان فرمود: خروج من از خانه به نفع توست. امام آن روز و شب را در اثر مسموميت در بستر افتاد و سرانجام به شهادت رسيد.»
منبع:امام جواد عليهالسلام غريب بغداد/ عابدي، محمد