دیدار در عرفات
دیدار در عرفات
سال 1366 که به مکه مشرف شدم ، عضو کاروانی بودم که قرار بود شهید بابایی هم با آن کاروان اعزام شود. ولی ایشان نیامدند و شنیدم که به همسرشان گفته بودند: بودن من در جبهه ثوابش از حج بیشتر است .
در صحرای عرفات وقتی روحانی کاروان مشغول خواندن دعای روز عرفه بود و حجاج می گریستند من یک لحظه نگاهم به گوشه سمت راست چادر محل استقرارمان افتاد . ناگهان شهید بابایی را دیدم که با لباس احرام در حال گریستن است.
از خود پرسیدم که ایشان کی تشریف آوردند؟ کی مُحرم شده و خودشان را به عرفات رسانده اند. در این فکر بودم که نکند اشتباه کرده باشم. خواستم مطمئن شوم. دوباره نگاهم را به همان گوشه چادر انداختم تاایشان را ببینم. ولی این بار جای او را خالی دیدم.
این موضوع را به هیچ کس نگفتم چون می پنداشتم که اشتباه کرده ام .
وقتی مناسک در عرفات و منا تمام شد و به مکه برگشتیم، از شهادت تیمسار بابایی باخبر شدم در روز سوم شهادت ایشان در کاروان ما مجلس بزرگداشتی برپا شد و در آنجا از زبان روحانی کاروان شنیدم که غیر از من تیمسار دادپی هم بابایی را در مکه دیده بود. همه دریافتیم که رتبه و مقام شهید بابایی باعث شده بود تا خداوند فرشته ای را به شکل آن شهید مامور کند تا به نیابت از او مناسک حج را به جا آورد.
«سرهنگ عبدالمجید طیب »
*****************
وصیت نامه سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی
«بسم الله الرحمن الرحیم »
انا لله و انا الیه راجعون
خدایا! خدایا ! تو را به جان مهدی تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
به خدا قسم من از شهدا و خانواده های شهدا خجالت می کشم تا وصیت نامه بنویسم.
حال سخنانم را برای خدا در چند جمله ان شاء الله خلاصه می کنم.
خدایا ! مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده.
خدایا ! همسر و فرزندانم را به تو می سپارم .
خدایا! من در این دنیا چیزی ندارم و هرچه هست از آن توست.
پدر و مادر عزیزم ! ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم.
عباس بابایی
22/4/61 – 21 ماه مبارک رمضان
برگرفته از كتاب « پرواز تا بي نهايت»