" مسافر كربلا"
” مسافر كربلا”
گفتیم : سخن را از همینجا شروع می كنیم : ” از اینجا تا كربلا مگر چقدر راه است؟”
گفت : تا كربلا راهی نیست .
و اضافه كرد: خوب، فعلاً كه راه بسته است و ما انشاء الله به یاری خدا، باید راه كربلا را باز كنیم ، ولی به این آسانی هم نمی شود. دشمن و آتش ومیدان مین و خمپاره و كانال و سیم های خاردار و … هست… البته ما هنوز به كربلا نرسیده ، زائر حسینیم.
ما اگر اینجائیم، دلمان آنجاست . از آن راه كه میان بر است، خیلی نزدیك است.
نگاهم به دومی افتاد كه نگاهی به افق كرد و آهسته، به طوری كه ما متوجه نشویم ، اشك چشمش را با آستین پاك كرد.
اولی به صحبتش ادامه می داد كه:
كوی جانان را كه صد كوه و بیابان در ره است
رفتم از راه دل و دیدم كه ره یك گام بود
رفیقش - همان كه اشك ، در چشمش حلقه زده بود- گفت:
اگر در راه ” زیارت ” ، به ” شهادت ” هم برسیم ، باز پیروزیم . اگر دستمان به ضریح اباعبدالله الحسین (ع) هم نرسد، اسم ما كه در لیست زائران اوهست.
مادرم می گفت…
دیدیم بغض ، گلویش را گرفت. حرف را عوض كردیم.
پرسیدیم : كی به جبهه آمده اید؟
گفتند : خیلی وقت نیست . نزدیك یكسال می شود.
گفتیم : یكسال، كم نیست !
گفتند: اگر این جنگ، بیست سال هم طول بكشد، ما ایستاده ایم .
دیدیم كه عجب حرفهای امام را به صورت كلمات قصار، مثل احادیث، حفظ كرده اند و از همین سخنان امام روحیه و الهام می گیرند. عشقشان به امام است و راه او، كه راه خداست.
خیلی نشد با آن دوصحبت كنیم. كار داشتند و رفتند.
و ما ماندیم وكلاس گسترده جبهه.
ما ماندیم و مدرسه وسیع خط مقدم.
ما ماندیم و دانشگاه گردان ها … كه دانشجویان خود را، در اندك مدتی فارغ التحصیل می كند و مدرك ” شهادت ” به آنان می دهد، كه شاهد عشق و اخلاص و ایثار است.
آمده بودیم كه ” شاگردان مدرسه عشق” را بیشتر بشناسیم . تنها توانستیم دیباچه كتاب ” بسیج ” را مروری كنیم، آنهم با شتاب و گذرا و سطحی .
فرصتی لازم بود كه كل كتاب را ، ورق به ورق ، سطر به سطر و كلمه به كلمه بخوانیم و بفهمیم . و … چنین فرصتی نبود.
دعا به جان امام كردیم كه مسیح عیسی دم این امت است و با نگاههایش ، با حرفهایش و با پیام هایش نگارنده این كتاب و پدید آورنده این دفتر است .
و امام به بسیج ، محبت دارد ، چرا كه بسیجی ها، فرزندان معنوی امام امت اند.