تهذيب110
جامع حروف الفباء
در دو آيه از قرآن تمام حروف الفباء بكار رفته است .
1 - سوره آل عمران ، آيه 153: ثم انزل عليكم من بعد الغم امنة …
2 - سوره فتح ، آيه 29: محمد رسول اللّه و …
كشكول شيخ بهايي
جامع حروف الفباء
در دو آيه از قرآن تمام حروف الفباء بكار رفته است .
1 - سوره آل عمران ، آيه 153: ثم انزل عليكم من بعد الغم امنة …
2 - سوره فتح ، آيه 29: محمد رسول اللّه و …
كشكول شيخ بهايي
مشتاقان شهادت
سالار شهيدان امام حسين عليه السلام هنگام حركت از مكه به كوفه ضمن ايراد خطبه اى كوتاه به اصحاب خود فرمود:
الا و من كان فينا باذلاً مهجته ، موطناً على لقاء اللّه نفسه فليرحل معنا.
آگاه باشيد آنانكه مشتاق شهادت و آماده ايثار خون در راه اسلام هستند وخودشان را براى لقاء اللّه آماده ساخته اند، با ما به سوى شهادتگاه حركت كنند.
كشكول شيخ بهايي
5- عَلِيّ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَمّهِ يَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ ع إِنّ أَبِي كَانَ يَقُولُ إِنّ اللّهَ عَزّ وَ جَلّ لَا يَقْبِضُ الْعِلْمَ بَعْدَ مَا يُهْبِطُهُ وَ لَكِنْ يَمُوتُ الْعَالِمُ فَيَذْهَبُ بِمَا يَعْلَمُ فَتَلِيهِمُ الْجُفَاةُ فَيَضِلّونَ وَ يُضِلّونَ وَ لَا خَيْرَ فِي شَيْءٍ لَيْسَ لَهُ أَصْلٌ
اصول كافى جلد 1 ص :47 رواية 5
ترجمه :
5 امام صادق عليهالسلام فرمود: پدرم مىفرمود: خداوند پس از آنكه علم را فرو فرستاد بر نمىگرداند، ليكن عالم كه بميرد علمش برود جاى خود را بمردم خشك و خشنى دهد كه گمراهند و گمراه كننده و چيزيكه بتون و ريشه ندارد خير ندارد. (مجلسى عليه الرحمه (((تليهم))) را از ماده ولايت گرفته و چون بنظر درست نيامد از ماده ولى گرفتيم).
داستان های خواندنی بهلول:تدیبر نمودن بهلول
آورده اند روزي بهلول از راهی می گذشت . مردي را دید که غریب وار و سر به گریبان ناله می کند .
بهلول به نزد او رفت سلام نمود و سپس گفت :
آیا به تو ظلمی شده که چنین دلگیر و نالان هستی . آن مرد گفت : من مردي غریب و سیاحت پیشه ام و
چون به این شهر رسیدم ، قصد حمام و چند روزي استراحت نمودم و چون مقداري پول و جواهرات
داشتم از بیم سارقین آنها را به دکان عطاري به امانت سپردم و پس از چند روز که مطالبه آن امانت را از
شخص عطار نمودم به من ناسزا گفت و مرا فردي دیوانه خطاب نمود .
بهلول گفت : غم مخور . من امانت تو را به آسانی از آن مرد عطار پس خواهم گرفت . آنگاه نشانی آن
عطار را سوال نمود و چون او را شناخت به آن مرد غریب گفت من فردا فلان ساعت نزد آن عطار هستم
تو در همان ساعت که معین می کنم در دکان آن مرد بیا و با من ابداً تک لم منما . اما به عطار بگو امانت
مرا بده . آن مرد قبول نمود و برفت .
بهلول فوري نزد آن عطار شتافت و به او گفت : من خیال مسافرت به شهر هاي خراسان را دارم و چون
مقداري جواهرات که قیمت آنها معادل 30 هزار دینار طلا می شود دارم ، می خواهم نزد تو به امانت
بگذارم تا چنانچه به سلامت بازگردم آن جواهرات را بفروشی و از قیمت آنها مسجدي بسازي .
عطار از سخن او خوشحال شد و گفت : به دیده منت . چه وقت امانت را می آوري ؟
بهلول گفت : فردا فلان ساعت و بعد به خرابه رفت و کیسه اي چرمی بساخت و مقداري خورده آهن ی و
شیشه در آن جاي داد و سر آن را محکم بدوخت و در همان ساعت معین به دکان عطار برد . مرد عطار
از دیدن کیسه که تصور می نمود در آن جواهرات است بسیار خوشحال شد و در همان وقت آن مرد
غریب آمد و مطالبه امانت خود را نمود . آن مرد عطار فوراً شاگرد خود را صدا بزد و گفت :
کیسه امانت این شخص در انبار است . فوري بیاور و به این مرد بده . شاگرد فوري امانت را آورد و به
آن مرد داد و آن شخص امانت خود را گرفت و برفت و دعاي خیر براي بهلول نمود .
داستان های خواندنی بهلول:هارون و مرد شیاد
آورده اند که شیادي به حضور هارون الرشید خلیفه عباسی بار یافت و خود را سیاح معرفی نمود . هارون
الرشید از محصولات و جواهرات و صنایع و ممالکی که آن سیاح رفته بود سوالاتی می نمود تا به
محصولات و جواهرات و صنایع هندوستان رسید . آن مرد شیاد شرح جواهراتی را براي خلیفه عبا سی
بیان می نمود که خلیفه نادیده عاشق و طالب آنها بود . منجمله به خلیفه گفت :
در هندوستان معجونی می سازند که قوه و نیروي جوانی را به انسان بازمی گرداند و مرد شصت ساله اگر
از آن معجون بخورد مانند جوانی بیست ساله با نشاط و مقتدر می شود .
خلیفه بی اندازه طالب آن معجون و پاره اي از جواهرات که آن سیاح شرح داد گردید و گفت :
چه مبلغ هزینه لازم داري تا از آن معجون و جواهراتی که شرح دادي برایم بیاوري ؟
آن مرد شیاد براي آوردن آنها مبلغ 50 هزار دینار طلا درخواست نمود . هارون 50 هزار دینار را حواله
نمود تا خازن ( خزانه دار ) به آن مرد شیاد بدهد . آن مرد شیاد مبلغ را گرفت و رهسپار وطن خود
گردید .
خلیفه تا مدتی به انتظار نشست ولی خبري از آن مرد شیاد نشد . خلیفه از موضوع بی اندازه غمگین و
هرموقع به یاد می آورد افسوس می خورد و روزي که جعفر برمکی و چند نفر دیگر در حضور بودن د
سخن آن مرد شیاد به میان آمد . خلیفه گفت :
اگر این مرد شیاد را به چنگ آورم علاوه برآنکه چند برابر مبلغی که به او دادم ، خواهم گرفت ، دستور
می دهم سر او را از بدن جدا و به دروازه بغداد آویزان نمایند تا عبرت دیگران گردد .
بهلول قهقهه زد و گفت : اي هارون قصه تو و مرد شیاد درست مانند قصه خروس و پیره زن و روباه است
هارون گفت چگونه است قصه خروس و روباه و پیره زن بیان نما .
بهلول گفت : گویند توره اي خروسی را از پیره زنی گرفت . آن پیره زن به عقب توره می دوید و فریاد
می زد به دادم برسید توره خروس دو منی مرا دزدید . توره پریشان باخود می گفت این زن چرا دروغ
می گوید این خروس این مقدار که این پیره زن می گوید نیست . از قضا روباهی سر رسید و به توره
گفت : چرا متفکري ؟ - توره ماوقع را بیان نمود .
روباه گفت : خروس را زمین را بگذار تا من آن را وزن نمایم . چون توره خروس را زمین گذارد روباه
آن را برداشت و فرار نمود و گفت به پیره زن بگو پاي من این خروس را سه من حساب کند . هارون از
قصه بهلول خنده بسیار نمود و او را آفرین گفت
بهلول دانا