2
آذر

سود قناعت

وَ قَالَ ( علیه السلام ) : الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا یَنْفَدُ.

امام علیه السلام فرموده است: قناعت دارائی است که نابود نمی شود (زیرا قناعت و خرسند بودن به آنچه رسیده نیازمندی را دور می سازد.

و قد روی هذا الکلام عن النبی (صلى الله علیه وآله). 

(سیدرضی )رحمه الله( فرماید:) این فرمایش از پیغمبر صلی الله علیه و آله (نیز) روایت شده است. 

منبع نهج البلاغه حکمت شماره ۵۴


free b2evolution skin
1
آذر

درباره دارائی و بی چیزی

وَ قَالَ ( علیه السلام ) : الْغِنَى فِی الْغُرْبَةِ وَطَنٌ وَ الْفَقْرُ فِی الْوَطَنِ غُرْبَةٌ.

امام علیه السلام فرموده است: دارائی (برای شخص) در غربت وطن و میهن است (زیرا به واسطه آن همه اظهار دوستی و آشنائی کنند) و بی چیزی در وطن غربت است (زیرا بر اثر آن همه از شخص دوری می نمایند).

منبع نهج البلاغه حکمت شماره ۵۳


free b2evolution skin
1
آذر

به شریح قاضى

(و من کتاب له ( علیه السلام )) (کتبه لشریح ابن الحارث قاضیه)رُوِیَ أَنَّ شُرَیْحَ ابْنَ الْحَارِثِ قَاضِیَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ( علیه السلام )اشْتَرَى عَلَى عَهْدِهِ دَاراً بِثَمَانِینَ دِینَاراً فَبَلَغَهُ ذَلِکَ فَاسْتَدْعَاهُ وَ قَالَ لَهُ.

از نامه هاى آن حضرت علیه السَّلام است که آنرا به شریح ابن حارث که از جانب آن بزرگوار قاضى بوده نوشته (در زیان دل بستن بدنیا و دارائى آن، شریح مردى بود کوسج که مو در رو نداشت، و عمر ابن خطّاب او را قاضى کوفه قرار داد، و در آن دیار بقضاء و حکومت شرعیّه مشغول بود، امیر المؤمنین علیه السَّلام خواست او را عزل نماید اهل کوفه گفتند: او را عزل مکن، زیرا او از جانب عمر منصوبست، و ما با این شرط با تو بیعت نمودیم که آنچه ابو بکر و عمر مقرّر نموده اند تغییر ندهى، و چون مختار ابن ابى عبیده ثقفىّ بمقام حکومت و امارت رسید او را از کوفه بیرون نموده به دهى که ساکنین آن یهود بودند فرستاد، و چون حجّاج امیر کوفه گردید او را به کوفه باز گردانیده با اینکه پیر مرد سالخورده اى بود امر کرد بقضاء مشغول گردد، او بجهت خوارى که از مختار دیده بود درخواست نمود تا او را از قضاء عفو نماید، حجّاج پذیرفت، خلاصه هفتاد و پنج سال قاضى بود فقط دو سال آخر عمر کنار ماند، و در سنّ یک صد و بیست سالگى از دنیا رفت) روایت شده که شریح ابن حارث که از جانب امیر المؤمنین علیه السَّلام قاضى بود در زمان خلافت آن حضرت خانه اى را به هشتاد دینار خرید، این خبر که بامام رسید او را طلبید و فرمود.

بَلَغَنِی أَنَّکَ ابْتَعْتَ دَاراً بِثَمَانِینَ دِینَاراً وَ کَتَبْتَ لَهَا کِتَاباً وَ أَشْهَدْتَ فِیهِ شُهُوداً فَقَالَ لَهُ شُرَیْحٌ قَدْ کَانَ ذَلِکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ فَنَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ مُغْضَبٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ.

بمن خبر رسیده که تو خانه اى را به هشتاد دینار خریده و براى آن قباله نوشته و در آن چند تن را گواه گرفته اى، شریح عرض کرد یا امیر المؤمنین چنین بوده است، راوى گفت: حضرت باو نگاه شخص خشمگین نموده فرمود.

یَا شُرَیْحُ أَمَا إِنَّهُ سَیَأْتِیکَ مَنْ لَا یَنْظُرُ فِی کِتَابِکَ وَ لَا یَسْأَلُکَ عَنْ بَیِّنَتِکَ حَتَّى یُخْرِجَکَ مِنْهَا شَاخِصاً وَ یُسَلِّمَکَ إِلَى قَبْرِکَ خَالِصاً.

اى شریح بدان بزودى نزد تو مى آید کسى (عزرائیل) که قباله ات را نگاه نکند، و از گواهت نپرسد تا اینکه ترا از آن خانه چشم باز (حیران و سرگردان، یا کوچ کننده) بیرون برد، و از همه چیز جدا به گورت بسپارد.

فَانْظُرْ یَا شُرَیْحُ لَا تَکُونُ ابْتَعْتَ هَذِهِ الدَّارَ مِنْ غَیْرِ مَالِکَ أَوْ نَقَدْتَ الثَّمَنَ مِنْ غَیْرِ حَلَالِکَ فَإِذًا أَنْتَ قَدْ خَسِرْتَ دَارَ الدُّنْیَا وَ دَارَ الْآخِرَةِ.

پس اى شریح بنگر مبادا این خانه را از مال غیر خریده باشى، یا بهاى آنرا از غیر حلال داده باشى که در این صورت زیان دنیا و آخرت برده اى (زیرا اگر از مال غیر و حرام خریده باشى در دنیا بهره اى که باید نمى برى و در آخرت هم گرفتار عذاب خواهى بود.)

أَمَا إِنَّکَ لَوْ کُنْتَ أَتَیْتَنِی عِنْدَ شِرَائِکَ مَا اشْتَرَیْتَ لَکَتَبْتُ لَکَ کِتَاباً عَلَى هَذِهِ النُّسْخَةِ فَلَمْ تَرْغَبْ فِی شِرَاءِ هَذِهِ الدَّارِ بِدِرْهَمٍ فَمَا فَوْقُ وَ النُّسْخَةُ هَذِهِ.

آگاه باش اگر وقت خرید خانه پیش من آمده بودى براى تو قباله اى مانند این قباله (که در زیر بیان میشود) مى نوشتم که بخرید این خانه بیک درهم چه جاى بالاتر (هشتاد دینار) رغبت نمى کردى، و قباله اینست.

هَذَا مَا اشْتَرَى عَبْدٌ ذَلِیلٌ مِنْ مَیِّتٍ قَدْ أُزْعِجَ لِلرَّحِیلِ اشْتَرَى مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ الْغُرُورِ مِنْ جَانِبِ الْفَانِینَ وَ خِطَّةِ الْهَالِکِینَ وَ تَجْمَعُ هَذِهِ الدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ الْحَدُّ الْأَوَّلُ یَنْتَهِی إِلَى دَوَاعِی الْآفَاتِ وَ الْحَدُّ الثَّانِی یَنْتَهِی إِلَى دَوَاعِی الْمُصِیبَاتِ وَ الْحَدُّالثَّالِثُ یَنْتَهِی إِلَى الْهَوَى الْمُرْدِی وَ الْحَدُّ الرَّابِعُ یَنْتَهِی إِلَى الشَّیْطَانِ الْمُغْوِی وَ فِیهِ یُشْرَعُ بَابُ هَذِهِ الدَّارِ.

این خانه اى است که خریده بنده خوار و پست از مرده اى که (کسیکه حتما خواهد مرد، و از خانه اش) بیرون شده براى کوچ (به خانه آخرت) از او خانه اى را در سراى فریب (دنیا) که جاى نیست شوندگان و نشانه تباه گشتگان است خریده، و این خانه داراى چهار حدّ و گوشه است: حدّ اوّل به پیشآمدهاى ناگوار (خرابى، بیمارى، گرفتارى، دزدى) منتهى میشود، و حدّ دوم بموجبات اندوه ها (مرگ عزیزان، از دست رفتن خواسته و سرمایه ها) و حدّ سوم به خواهش و آرزوى تباه کننده، و حدّ چهارم بشیطان گمراه کننده، و درب این خانه از حدّ چهارم باز میشود.

اشْتَرَى هَذَا الْمُغْتَرُّ بِالْأَمَلِ مِنْ هَذَا الْمُزْعَجِ بِالْأَجَلِ هَذِهِ الدَّارَ بِالْخُرُوجِ مِنْ عِزِّ الْقَنَاعَةِ وَ الدُّخُولِ فِی ذُلِّ الطَّلَبِ وَ الضَّرَاعَةِ.

این شخص فریفته به خواهش و آرزو چنین خانه را از این شخص بیرون شده براى مرگ خرید به بهاى خارج شدن از ارجمندى قناعت و داخل شدن در پستى درخواست و خوارى (زیرا قناعت و بى نیازى را از دست دادن گرفتاریها و سختیهایى در بردارد که موجب ذلّت و خوارى است، پس در واقع بهاى خانه اى که محلّ احتیاج و نیاز نبوده خروج از عزّ قناعت و شرافت و آبرو و دخول در ذلّت خواهش و سختى و گرفتارى است).

فَمَا أَدْرَکَ هَذَا الْمُشْتَرِی فِیمَا اشْتَرَى مِنْهُ مِنْ دَرَکٍ فَعَلَى مُبَلْبِلِ أَجْسَامِ الْمُلُوکِ وَ سَالِبِ نُفُوسِ الْجَبَابِرَةِ وَ مُزِیلِ مُلْکِ الْفَرَاعِنَةِ مِثْلِ کِسْرَى وَ قَیْصَرَ وَ تُبَّعٍ وَ حِمْیَرَ وَ مَنْ جَمَعَ الْمَالَ عَلَى الْمَالِ فَأَکْثَرَ وَ مَنْ بَنَى وَ شَیَّدَ وَ زَخْرَفَ وَ نَجَّدَ وَ ادَّخَرَ وَ اعْتَقَدَ وَ نَظَرَ بِزَعْمِهِ لِلْوَلَدِ إِشْخَاصُهُمْ جَمِیعاً إِلَى مَوْقِفِ الْعَرْضِ وَ الْحِسَابِ وَ مَوْضِعِ الثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ إِذَا وَقَعَ الْأَمْرُ بِفَصْلِ الْقَضَاءِ (وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ).

و بدى و زیانى را که باین خریدار در آنچه خریده از فروشنده برسد (و موجب ضمان باشد یعنى زیانى که فروشنده وادار بدادن عوض باشد) پس بر (ملک الموت که) تباه سازنده نفسهاى پادشاهان، و گیرنده جانهاى گردنکشان، و از بین برنده پادشاهى فرعونها مانند کسرى (پادشاهان ایران) و قیصر (پادشاهان روم) و تبّع (پادشاهان یمن) و حمیر (فرزندان حمیر ابن سباء ابن یشجب ابن یعرب ابن قحطان که صاحب قبیله بودند) و کسانى که دارائى بر دارائى افزوده و آنرا بسیار نموده، و آنانکه (ساختمانها) بناء کرده و بر افراشته و زینت داده و بیاراسته، و ذخیره گردانیده، و خانه و باغ و اثاثیّه جمع نموده و به گمان خود براى فرزند در نظر گرفته اند است، که همه آنها (فروشنده و خریدار) را بمحلّ باز پرسى و رسیدگى بحساب و جاى پاداش و کیفر بفرستد، زمانیکه فرمان قطعى (بین حقّ و باطل و بهشتى و دوزخى از جانب خداى تعالى) صادر شود، و (در قرآن کریم س 40 ى 78 است: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ یعنى چون «روز رستخیز» فرمان خداوند سبحان رسد بحقّ و راستى حکم شود، و) در آنجا تباهکاران زیان برند.

شَهِدَ عَلَى ذَلِکَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَى وَ سَلِمَ مِنْ عَلَائِقِ الدُّنْیَا .

عقلى که از گرفتارى خواهش (نفس امّاره) رها باشد و از وابستگى هاى دنیا سالم ماند بر (درستى) این قباله گواه است (و امّا کسی که بدنیا دل بسته و در دست هواى نفس اسیر و گرفتار است این سخنان را باور نمى کند، و بر طبق آن گواهى نخواهد داد).

منبع نهج البلاغه نامه شماره ۳


free b2evolution skin
30
آبان

مردم کوفه

(و من کتاب له علیه السلام ) (إلى أهل الکوفة عند مسیره من المدینة إلى البصرة).

از نامه هاى آن حضرت علیه السَّلام است باهل کوفه در بین راه هنگامی که از مدینه (براى جنگ با طلحه و زبیر و پیروانشان) ببصره مى رفت (چون به ماء العذیب رسید این نامه را براى اهل کوفه نوشت و آنان را از سبب کشته شدن عثمان آگاه ساخته بکمک و یارى خود طلبید و آنرا بوسیله حضرت امام حسن و عمّار ابن یاسر فرستاد).

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى أَهْلِ الْکُوفَةِ جَبْهَةِ الْأَنْصَارِ وَ سَنَامِ الْعَرَبِ.

از بنده خدا علىّ امیر المؤمنین بسوى اهل کوفه که یارى کنندگان بزرگوار و از مهتران عرب مى باشند.

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی أُخْبِرُکُمْ عَنْ أَمْرِ عُثْمَانَ حَتَّى یَکُونَ سَمْعُهُ کَعِیَانِهِ إِنَّ النَّاسَ طَعَنُوا عَلَیْهِ فَکُنْتُ رَجُلًا مِنَ الْمُهَاجِرِینَ أُکْثِرُ اسْتِعْبَابَهُ وَ أُقِلُّ عِتَابَهُ وَ کَانَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَیْرُ أَهْوَنُ سَیْرِهِمَا فِیهِ الْوَجِیفُ وَ أَرْفَقُ حِدَائِهِمَا الْعَنِیفُ وَ کَانَ مِنْ عَائِشَةَ فِیهِ فَلْتَةُ غَضَبٍ.

پس از حمد خدا و درود بر پیغمبر اکرم، من شما را از کار عثمان (و سبب کشته شدن او) آگاه مى سازم بطوری که شنیدن آن مانند دیدن باشد (تا کسانى از اهل کوفه که در آن واقعه نبودند مانند آنان باشند که بودند و دیدند) مردم بعثمان (بر اثر کارهاى ناشایسته) زشتیهایش را نموده ناسزا گفتند و من مردى از هجرت کنندگان بودم که (با پیغمبر اکرم از مکّه به مدینه براى صلح و آسایش آمده و از فتنه و فساد و خونریزى بیزار بوده دورى مى جستم، و) بسیار خواستار خوشنودى مردم از او بوده، و کمتر او را سرزنش مى نمودم (همواره او را پند و اندرز داده و بتغییر کردار دعوت مى کردم) و (لکن) آسانترین روش طلحه و زبیر در باره او تند روى و آهسته ترین سوق دادنشان سخت راندن بود (هرگز او را نصیحت نکرده، بلکه همیشه درصدد بر پا نمودن فتنه و تباهکارى بودند، از اینرو مردم را از دور و نزدیک گرد آورده به کشتن او ترغیب مى نمودند، چنانکه زبیر مى گفت: او را بکشید که دین شما را تغییر داده، و عثمان هنگام محصور بودن در خانه خود مى گفت: واى بر طلحه که او را چنین و چنان رعایت نمودم و اکنون در صدد ریختن خون من برآمده است) و ناگهان عائشه بى تأمّل و اندیشه در باره او خشمناک گردید (براى اینکه عثمان بیت المال را به خویشاوندان خود اختصاص داد بر آشفت و مردم را به کشتنش وادار نمود و گفت: اقتلوا نعثلا، قتل اللَّه نعثلا یعنى شیخ احمق و پیر بى خرد را بکشید خدا او را بکشد، و نعثل نام یهودىّ دراز ریشى بوده در مدینه که عثمان را باو تشبیه نموده، روایت شده روزى عثمان بالاى منبر رفته و مسجد پر از جمعیّت بود، عائشه از پس پرده دست بیرون آورد و نعلین و پیراهن پیغمبر اکرم را بمردم نمود و گفت: این کفش و پیراهن رسول خدا است که هنوز کهنه نگشته و تو دین و سنّت او را تغییر دادى، و سخنان درشت بیکدیگر گفتند).

 

 

فَأُتِیحَ لَهُ قَوْمٌ قَتَلُوهُ وَ بَایَعَنِی النَّاسُ غَیْرَ مُسْتَکْرَهِینَ وَ لَا مُجْبَرِینَ بَلْ طَائِعِینَ مُخَیَّرِینَ.

پس (طلحه و زبیر و عائشه مردم را به کشتن او ترغیب نمودند، و) گروهى براى کشتنش آماده شده او را کشتند (بنا بر این باید از ایشان خونخواهى نمود، نه آنکه آنان در صدد خونخواهى بر آیند) و مردم بدون اکراه و اجبار از روى میل و اختیار با من بیعت نمودند (پس سبب مخالفت طلحه و زبیر و پیروانشان با من و بر پا نمودن فتنه و آشوب چیست).

وَ اعْلَمُوا أَنَّ دَارَ الْهِجْرَةِ قَدْ قَلَعَتْ بِأَهْلِهَا وَ قَلَعُوا بِهَا وَ جَاشَتْ جَیْشَ الْمِرْجَلِ وَ قَامَتِ الْفِتْنَةُ عَلَى الْقُطْبِ فَأَسْرِعُوا إِلَى أَمِیرِکُمْ وَ بَادِرُوا جِهَادَ عَدُوِّکُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ .

و بدانید (بر اثر فتنه انگیزى طلحه و زبیر و عائشه) سراى هجرت (مدینه) از اهلش خالى گشته، و اهلش از آن دور شدند (من ناچار از آنجا خارج شدم) و مانند جوشیدن دیگ به جوش و خروش آمده (بسبب هرج و مرج آرامش و آسایش آن از بین رفت) بر مدار (دین یعنى امام علیه السَّلام) تباهکارى رو آورد، پس بسوى سردار و پیشواى خود شتاب کنید (او را کمک و یارى نمائید) و براى جنگ با دشمنتان (طلحه و زبیر و پیروانشان) بکوشید اگر خدا بخواهد. 

منبع نهج البلاغه نامه شماره ۱


free b2evolution skin
30
آبان

درباره شکیبائی

وَ قَالَ ( علیه السلام ) : الصَّبْرُ صَبْرَانِ صَبْرٌ عَلَى مَا تَکْرَهُ وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ.

امام علیه السلام فرموده است: شکیبائی دو جور است: (یکی) شکیبائی بر آنچه نمی پسندی (که این نوع از شکیبائی از شجاعت و دلاوری است) و (دیگر) شکیبائی از آنچه دوست داری (که این نوع از صبر از عفت و پاکدامنی است). 

منبع نهج البلاغه حکمت شماره ۵۲


free b2evolution skin