10
مهر

«تحلیل جامع زندگانی 65 ساله امام صادق علیه السلام»| قسمت سوم

1-«مواضع سیاسی امام صادق علیه‌السلام در برابر حاکمیت بنی العباس»

 

 

 

از بین «جهاد اصغر» و قیام در برابر جبهه طاغوت عباسیان و «جهاد تبیین» یعنی مشی علمی، فرهنگی، تبلیغی، به دلیل فراهم نبودن دو شرط جهاد اصغر «عِده» یعنی همراهان و نفرات و نیز «عُده» یعنی امکانات و تجهیزات برای قیام مسلحانه امام صادق علیه السلام با ارزیابی دقیق از موقعیت «جهاد تبیین» را سلوک و مشی دوره زعامت و امامت خودش قرار دادند، چرا که برای جهاد اصغر و قیام در برابر حکومت اموی و پس از آن حکومت عباسی، امام صادق علیه السلام پنج راه در برابر خودش داشت.

راه نخست این بود که روی عباسیان حساب بازکند و به کمک آنان در برابر حکومت باطل مروانیان قیام کند این راه از همان آغاز در بن بست کامل قرار داشت، چرا که عباسیان هرچند آماده برای قیام بودند ولی نه از آن جهت که امام صادق علیه السلام زعیم و رهبر قیام باشد و پس از سقوط مروانیان حکومت علوی تشکیل بدهد بلکه برادران «ابراهیم، سفاح، منصور» خود مدعی حکومت بودند و از امام صادق علیه السلام می خواستند که از نفوذش استفاده کند و با بسیج کردن شیعیان آنان را همراهی کنند تا انان خلافت عباسی را تشکیل دهند، همانگونه که بنی الحسن «عبد الله محض، و محمد نفس زکیه» فریفته بودند امام صادق علیه السلام که نیت آنان را خوانده بودند نه تنها روی آنان حساب باز نکردند بلکه هیچ همراهی با انان انجام ندادند.

راه دوم؛ این بود که امام علیه السلام به علویون یعنی فرزندان محمد حنفیه اعتماد نماید و به پشتیبانی آنان مقابل حاکمیت مروانیان یا پس از آنها در مقابل حاکمیت بنی العباس قیام نماید این راه نیز قابل قابل اتکال و اعتماد نبود، برای اینکه فرزندان محمد حنفیه نه تنها از امام تبعیت نمی کردند بلکه آنان زمینه ساز قیام بنی العباس بودند، چرا که «ابوهاشم فرزند محمد حنیفه» هرچند در زمان حاکمیت مروانیان قیام علیه آنان را آغاز کرده بود و قصد براندازی را داشت و به صورت سری دعاتی را به کوفه و سایر نواحی فرستاده بود ولی وقتی سلیمان بن عبد الملک توسط مامور امنیتی آب هاشم را در «حکیمه» دهکده بین شام و حجاز مسموم کرد، و «ابوهاشم» دید که با این مسمومیت مرگش قطعی است، بجای اینکه همه امکانات و نیروهای تحت اختیارش را به امام صادق علیه السلام بسپرد «محمدبن، علی بن عبد الله بن عباس» راخواست وی را وصی خود قرار داد و تمام تشکیلات سری خود را در اختیار وی قرارداد و بنی العباس توسط همین دعات و تشکل آماده قیام کردند.

راه سوم؛ این بود که امام صادق علیه السلام با حمایت و پشتیبانی نیروهای بنی الحسن تحت فرماندهی «عبدالله محض و محمد نفس زکیه» قیام نماید، با توضیحات دقیق و همه جانبه ای که پیش از این در زمینه موعود گرایی و مهدویت داده شد روشن شد که بنی الحسن نه تنها از امام علیه السلام حمایت و تبعیت نمی کردند بلکه مدعی مهدویت «محمد نفس زکیه» بودند و آنان از امام می خواستند که با محمد نفس زکیه به عنوان مهدی موعود و منجی بیعت کند و تحت فرماندهی آنان باشد امام علیه السلام نمی توانست از چنین جریان انحرافی انتظار حمایت و پشتیبانی برای قیام داشته باشد.

راه چهارم؛ این بود امام صادق علیه السلام به پشتیبانی جمعیتی که ظاهرا بنام شیعه شناخته شده بودند قیام کند، این گروه به ظاهر شیعه آنچنان گرفتار اختلاف داخلی و انشعابات درونی به «زیدیه، اسماعیلیه، کیسانیه، غلات، امامیه» شده بودند که امام علیه السلام تحت هیچ عنوانی نمی توانست به اعتماد آنان قیام نماید از همین روست که سدیر«صیرفی» می گوید: «خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم وگفتم: چرانشسته اید و با این جمعیت زیاد از شیعیان قیام نمی کند؟ امام پرسیدند جمعیت شیعیان چند نفرند؟ عرض کردم یکصد هزار، امام فرمود یکصد هزار؟ گفتم شاید دویست هزار؟ امام فرمود دویست هزار؟ گفتم شاید نمی از جهان، به همراه این گفتگو به همراه امام به سر زمین «ینبع» رفتیم، در انجا امام گله از بزغاله ای دید که تعداد گله هفده عدد بود امام علیه السلام فرمود ای سدیر اگر تعداد یاران و پیروان ما به تعداد بزغاله ها بودند ما اینجا نمی نشستیم( اصول کافی ج2، ص242).

راه پنجم؛ این بود که امام صادق علیه السلام به حمایت «ابوسلمه خلال» در عراق و «ابومسلم خراسانی»که هرکدام مشغول سازماندهی مخالفان علیه حاکمیت مروانیان بودند و نامه سری به امام نوشته بودند که ما حاضریم تحت رهبری شما قیام را پیش ببریم قیام نماید امام علیه السلام با اگاهی کامل از دوگانگی شخصیت و خواندن نیت باطنی این دو تن نه تنها به حمایت آنان اعتماد نکرد بلکه دست رد به نامه های سری آنان زد، چراکه در گزارش امده است «وقتی نامه سری ابومسلم درجهت حمایت و تبعیت به امام علیه السلام رسید در پاسخ فرمودند: «ماانت من رجالی ولاانه زمانی: نه تو از یاران منی، و نه زمان زمانه من است: اصول کافی، ج2،ص222).

همچنین هنگامی که نامه سری ابوسلمه در جهت حمایت و نصرت رساندن نامه رسان به امام رساند «امام علیه السلام به خادمش دستور داد چراغ را نزدیکش آورد و نامه را جلوی نامه رسان در آتش چراغ انداخت و سوزاند» چرا که امام این دو شخص را طراح اصلی قیام بنی العباس می دانستند، و این دو نه از باب اینکه امام مفترض الاطاعه است نامه نصرت رسانی را نوشته اند بلکه به دلیل اختلاف داخلی و دعوای بر سر قدرت بابنی العباس به امام نامه سری می نوشتند.

با این تحلیل ازموقعیتی که امام صادق علیه السلام در آن قرار داشت نه تنها جهاد اصغر امکان پذیر نبود بلکه هرکسی می توانست شکست آن را پیش بینی کند امام علیه السلام که ارزیابی همه جانبه ای از شرایط و موقعیت داشت بهترین راه برای انجام رسالت امامت در «جهاد تبیین» و «مشی علمی فرهنگی، تبلیغی» در تثبیت باور شیعی می دانست و همین راه را مشی دروه امامت خود قرار دادند.

 

منبع: «تحلیل مواضع امام صادق علیه السلام در مقابل حاکمیت بنی العباس»/ سید محمدتقی قادری»


free b2evolution skin
10
مهر

محمد(ص) شایسته تکریم و احترام همه بشریت است

حرکت شرم‌آور و دین ستیز نشریه معلوم‌الحال فرانسوی در بازنشر کاریکاتور موهن علیه رسول مهر و رحمت، پیامبر اعظم (ارواحنا فداه) قلوب تمامی آزادگان جهان، موحدان و متدینان، علی‌الخصوص مسلمانان عالم را جریحه‌دار کرد.

 

 


در جهانی که به بهانه آزادی بیان بهترین خلق خدا، از ازل تا ابد، به سخره گرفته می‌شود و این حرکت موهن درنظر دشمنان دین و بندگان زر و زور عین آزادی بیان قلمداد می‌گردد، آموزه‌های اسلام ناب محمدی(ص) هرگونه خشونت و افراط را به صراحت تقبیح می‌کند، اقدام مشکوک و پر از ابهام دفتر نشریه‌ای معلوم‌الحال که سابقه‌ای روشن در اسلام ستیزی دارد، سرآغازی می‌شود تا اسلام ستیزان و  دشمنان رسول اعظم(ص) عقده گشایی کنند و رژیم کودک‌کش صهیونیستی و حامیان مزوّرش دست در دست هم، راهپیمایی علیه خشونت و تروریست برگزار کنند و باز سرپوشی باشد بر قتل، جنایت، آدم‌کشی و حمایت از تروریسم.

 * عظمت در رسالت و دعوت
 در بين دعوت كساني‌كه در تاريخ بشر براي اصلاحات اجتماعي يا انقلابات بنيادي قيام كرده‌اند. دعوتي عالي‌تر و رسالتي انقلابي‌تر و جامع‌تر از رسالت پيغمبر اسلام(ص) نبوده است.

 بديهي است درك عظمت اين رسالت محتاج بررسي‌هاي زيادي است كه همه منتهي به اين مي‌شود كه دنيا در تمام اين شئون وضع بسيار غير انساني و اسف‌انگيزي داشت كه اگر رسالت حضرت محمد صلي الله عليه و آله به كمك بشريت نمي آمد، از او دستگيري نكرده بود و سير ارتجاعي بشر از آن، به بعد هم چنان ادامه مي‌يافت، دنيا از علم، فضايل، حقوق، آزادي و آنچه بعد از آن حضرت به ظهور پيوسته محروم مي‌ماند.

 بررسي اوضاع اخلاقي و ديني جوامع بشري در عصر ظهور آن حضرت، بررسي اوضاع علمي و فرهنگي، اوضاع اجتماعي ملل و امم، اوضاع سياسي و رژيم‌هاي حاكم بر جوامع انساني، همچنین  بررسي وضع بانوان در سراسر دنيا و بالخصوص در جزيرة العرب، بررسي وضع بردگان و غلامان،بررسي اوضاع اقتصادي و نظامات مالی، بررسي عادات و قواعد و رسوم، بررسي نظام های جنگي و  بررسي ارزش حقوق انسان در آن زمان بخشی ازآن مواردی است که باید مورد بررسی قرار گیرد.

  *تعبیر دانشمند مشهور فرانسوي از پیامبر
اساس عظمت دعوت پيغمبر اسلام (ص)، دعوت به توحيد و يكتاپرستي است كه در كلمه طيّبه (لا اله الاّ الله) خلاصه مي‌شود.كلمه‌اي كه از آن ارزنده‌تر و آزادي بخش‌تر، روشن‌تر و نجات دهنده‌تر نيست. كلمه‌اي كه در آن تمام برابري‌ها، برادري‌ها و الفاز امتيازات پوچ و موهوم نهفته است. كلمه‌اي است كه به‌گفته‌ كوستاولوبو دانشمند مشهور فرانسوي (در كتاب تمدن اسلام و عرب) در بين اديان تاج افتخاري است كه فقط بر سر اسلام قرار دارد.

 كلمه‌اي كه استثمار و استضعاف را محكوم و ريشه‌كن مي‌سازد و هر اطاعتي را كه در اطاعت خدايي و قانون خدايي درج نباشد ناروا و غيرمجاز قرار مي‌دهد.كلمه‌اي كه اعلان آزادي بشر و حقوق انسان‌ها است.كلمه‌اي كه مستبدان را به زانو در آورد، اعلان جنگ داد و بشريت را عليه آنها بسيج كرد.آري حكم مخصوص خدايي است و غير از او كسي كه سزاوار پرستش باشد نيست. همه بايد شعارشان كلمه‌ي (لا اله الاّ الله) باشد. شعاري كه يك فرد عادي را با بزرگ‌ترين امپراطوري‌هاي عالم برابر مي‌سازد و شعاري كه هر كس آن را فهميد و درك كرد خدايي را با كسري و قيصر مساوي و برابر و بلكه در ارزش انساني برتر يافت.

ادامه »


free b2evolution skin
10
مهر

جواني پيامبر اسلام(ص)

اخلاق و رفتار نيكوي محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - امانت، درستكاري و راستگويي او مردم مكه را شيفته كرده بود و همه او را امين مي ناميدند.

 



حلف الفضول

حلف الفضول كه آن را بهترين و ارزشمندترين پيمانهاي قريش خوانده اند، ميان سران چند تيره از قريش بسته شد. اين پيمان از آنجا شكل گرفت كه مردي از قبيله بني زبيد وارد مكه شد و كالايي به عاص بن وائل از تيره بني سهم فروخت. عاص كالا را گرفت، ولي بهاي آن را نداد. مرد زبيدي هر چند به وي مراجعه كرد نتيجه اي نگرفت. چنان كه قبلا گفته شد در آن روزگاران در جزيره العرب نظام قبيلگي حاكم بود و هر قبيله از منافع افراد خود حمايت مي كرد و اگر غريبه اي مورد ظلم واقع مي شد، حامي و دادرسي نداشت. مرد زبيدي ناگزير هنگامي كه سران قريش در كنار كعبه گرد آمده بودند،‌ بالاي كوه ابوقبيس رفت و با سرودن اشعاري پر سوز و گداز، دادخواهي كرد.

با شنيدن نداي دادخواهي او، با پيشگامي زبير بن عبدالمطلب، بزرگان بني هاشم، بني عبدالمطلب، بني زهره، بني تميم و بني حارث (كه از تيره هاي خوشنام قريش بودند) ، در خانه عبدالله بن جدعان تيمي گرد آمدند و پيمان بستند كه براي ياري و گرفتن حق هر ستمديده اي همدستان شده، اجازه ندهند در مكه بر احدي ستم شود، چه وابسته به آنها باشد و چه غريبه، چه فقير و پست باشد و چه ثروتمند و با شرف. آن گاه نزد عاص رفته حق مرد زبيدي را از وي گرفتند و به آن مرد دادند. حضرت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - كه در آن هنگام بيست سال داشتند از اعضاي اين پيمان بودند.

شركت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - در اين پيمان كه يك حركت جوانمردانه و نوعي حمايت از حقوق بشر در آن جامعة جاهلي بود، بيشتر از اين نظر اهميت دارد كه جوانان هم سن و سال او در مكه،‌ سرگرم عيش و نوش و خوشگذراني بودند و ارزشهاي انساني مانند حمايت از مظلوم، پاك سازي جامعه و اجراي عدالت، براي آنها مفهوم نداشت ؛ او در كنار بزرگان قريش در چنين پيماني شركت كرد. او پس از بعثت،‌ از شركت خود در اين پيمان به نيكي ياد مي كرد و مي فرمود :‌

در خانه عبدالله بن جدعان در پيماني شركت كردم كه اگر به جاي آن، شتران سرخ مو به من مي دادند،‌ آن چنان خوشحال و شاد نمي شدم، و اگر در عصر اسلام نيز مرا به چنان پيماني دعوت كنند، مي پذيرم.

اين پيمان به اين مناسبت كه افزون بر پيمانهاي موجود، و از آنها برتر بود، حلف الفضول ناميده شد اين پيمان همواره پناهگاه مظلومان و بي پناهان بود و بعدها در چند مورد نيز افراد غريبه و مظلوم، با استمداد از بنيانگذاران آن، از چنگ زورمندان مكه رهايي يافتند.

سفر دوم به شام

خديجه - دختر خويلد - كه زني تجارت پيشه، با شرافت و ثروتمند بود، افرادي را براي بازرگاني مي گماشت و سرمايه اي را براي تجارت در اختيارشان قرار مي داد و مزدي به آنان مي پرداخت. وقتي محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - به بيست و پنج سالگي رسيد،‌ ابوطالب به او گفت : من تهيدست شده ام و روزگار سخت شده است. اكنون كارواني از قريش رهسپار شام مي شود، كاش تو هم نزد خديجه كه مرداني را براي تجارت مي فرستد، مي رفتي و كار تجارت او را به عهده مي گرفتي.

از سوي ديگر، خديجه از راستگويي، امانت و اخلاق پسنديده محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - آگاهي يافت و در پي او فرستاد كه : اگر كار تجارت مرا عهده دار شوي، بيش از ديگران به تو مي پردازم و غلام خويش ميسره را نيز براي دستياريت مي فرستم. حضرت محمد اين پيشنهاد را پذيرفت و همراه ميسره رهسپار شام شد. در اين سفر بيش از سفرهاي گذشته سود عايدشان شد.

ميسره در اين سفر از حضرت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - كراماتي مشاهده كرد كه او را به حيرت انداخت در اين سفر نسطور راهب از پيامبري او در آينده بشارت داد. همچنين ميسره محمد را ديد كه بر سر تجارت،‌ با شخصي اختلاف پيدا كرد. آن مرد گفت : به لات و عزي سوگند ياد كن تا سخنت را بپذيرم. او پاسخ داد : در عمرم هرگز به لات و عزي سوگند ياد نكرده ام.

ميسره در بازگشت از سفر،‌ كرامات محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - و آنچه را مشاهده كرده بود، براي خديجه بازگو كرد.

ازدواج با خديجه سلام الله علیها

خديجه بانويي خردمند، دورانديش و شرافتمند بود و از نظر نسب از زنان قريش برتر بود. او در اثر امتيازات اخلاقي و اجتماعي متعددي كه داشت، در زمان جاهليت،‌ طاهره و سيده قريش ناميده مي شد. بنابر مشهور، او قبلا دو بار ازدواج كرده و همسرانش درگذشته بودند بزرگان قريش همه علاقه مند به ازدواج با او بودندمردان نامداري همچون عقبه بن ابي معيط، ابوجهل و ابوسفيان از او خواستگاري كرده بودند و او موافقت نكرده بود.

از سوي ديگر، خديجه با محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - خويشاوند بود و نسب هر دو در قصي به هم مي رسيد. او اطلاعاتي از آينده درخشان محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - داشت و علاقه مند به ازدواج با او بود.

خديجه به محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - پيشنهاد ازدواج كرد و محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - با موافقت عموهايش، اين پيشنهاد را پذيرفت و در يك جمع خانوادگي ازدواج صورت گرفت. بنابر قول مشهور در اين هنگام خديجه چهل سال و محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - بيست و پنج سال داشت. خديجه نخستين زني بود كه محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - با او ازدواج كرد.

نصب حجر الاسود

اخلاق و رفتار نيكوي محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - امانت، درستكاري و راستگويي او مردم مكه را شيفته كرده بود و همه او را امين مي ناميدند. او چنان در دل مردم جا داشت كه از داوري او در مورد نصب حجر الاسود استقبال كردند و او با تدبيري خاص، اختلاف آنان را حل كرد. توضيح اينكه :‌

هنگامي كه محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - سي و پنج ساله بود،‌ در اثر سيلي كه از كوههاي مكه جاري شد، ديوارهاي كعبه از چند جا شكست. كعبه تا آن روز سقف نداشت و ديوارهايش كوتاه بود، از اين جهت اندوخته هاي داخل آن حفاظ لازم را نداشت.قريش تصميم داشت سقفي براي كعبه بسازد، اما موفق به اجراي اين تصميم نشده بود. پس از اين حادثه، بزرگان مكه در صدد برآمدند كه كعبه را خراب و بازسازي كنند و سقفي نيز براي آن بسازند.

هنگام بازسازي كعبه، ميان تيره هاي قريش بر سر نصب حجر الاسود در جايگاه مورد نظر اختلاف به وجود آمد و رقابتها و تفاخرهاي قبيلگي بار ديگر زنده شد. هر قبيله مي خواست افتخار نصب اين سنگ نصيب او گردد. برخي از قبايل،‌ با فرو بردن دست خويش در طشتي پر از خون پيمان بستند تا نگذارند اين افتخار نصيب قبيله اي ديگر شود.

سرانجام با پيشنهاد سالمندترين مرد قريش،‌ توافق كردند كه نخستين كسي كه از باب بني شيبه (يا باب صفا) وارد مسجد (الحرام) شود، درباره نصب حجر الاسود، در ميان قبايل داوري كند، ناگاه محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - از آن در وارد شد. همه گفتند : اين محمد امين است و ما همگي به حكم او راضي هستيم به دستور امين قريش، پارچه اي آوردند. او پارچه را پهن كرد و حجر الاسود را در ميان آن گذاشت و از رؤساي قبايل خواست كه هر كدام گوشه اي از آن را بگيرند و مشتركا سنگ را تا پاي ديوار ببرند، چون سنگ را نزديك ديوار آوردند او با دست خويش آن را در جاي اوليه قرار داد. با اين تدبير لطيف اختلاف ميان قبايل حل و از بروز يك جنگ خونين جلوگيري شد.

منبع : مرکز مطالعات و پاسخگويي به شبهات حوزه علميه قم


free b2evolution skin
9
مهر

«تحلیل جامع از امامت طولانی حضرت مهدی سلام الله علیه از سال «255 تا 1445ه.ق» قسمت چهارم

«نقد وبررسی نظریه ابن خلدون»
پرسش چهارم این است نظریه ابن خلدون درباب روایات مهدویت چیست؟ و پاسخ آن چه می باشد؟

 

 

در پاسخ به این پرسش باید گفت: عصاره و خلاصه نظریه ابن خلدون در مقدمه کتابش آمده این است که می نویسد «هر چند مشهور میان کافه‌ی مسلمانان عصور گذشته این است که در آخرالزمان به ناچار فردی از خاندان پیامبر اسلام(ص) ظهور می‌کند تا دین را تأیید نماید و عدالت را آشکار سازد و همه‌ی مسلمانان پیرو او گردند و بر همه‌ی کشورهای اسلامی مسلط گردد و مهدی نامیده می‌شود و گروهی از ائمه‌ی حدیث، احادیث مهدی را نقل کرده‌اند که ترمذی، ابوداود، بزاز، ابن‌ماجه، حاکم، طبرانی و ابویعلی از این گروه می‌باشند و همه‌ی آن‌ها این روایات را به جمعی از صحابه‌ی پیامبر از جمله علی، ابن‌عباس، ابن‌عمر، طلحه، ابن‌مسعود و … اسناد داده‌اند ولی این اسناد به گونه‌ای است که می‌توان درباره‌ی برخی از رجال آن طعن و جرح مانند غفلت، سوءحافظه، ضعف و … وارد نمود. و از آن‌جا که نزد اهل حدیث جرح مقدم بر تعدیل است، این مسأله «تقدم جرح بر تعدیل» این احادیث را از درجه‌ی صحت ساقط می‌نماید. (مقدمه ابن خلدون،ص 312)

اشکال اول؛ این است ابن‌خلدون بر قاعده‌ی تقدم جرح بر تعدیل به شکل مطلق اعتماد نموده و از کوچک‌ترین طعنی که به راویان این روایات وارد آمده بحث کرده تا آن‌ها را از درجه‌ی حجیت ساقط نماید. در حالی‌که قاعده‌‌ی تقدیم جرح بر تعدیل مطلق نیست و درخصوص آن اقوال فراوانی وجود دارد که به مواردی به اختصار اشاره می‌شود:

الف) جرح بر تعدیل، زمانی مقدم است که جرح مفسر (روشن) باشد که این نظر عده‌ای از اصولیین از جمله رازی و امدی است. اما گاهی جرح مفسر با تعدیل تعارضی ندارد و آن زمانی است که مدح معدل، مفسر باشد.

ب) هرگاه تعداد معدلین زیاد باشد، تعدیل بر جرح مقدم است که این قول و مذهب بخاری در نقل روایات از بعضی راویانی است که در مورد آن‌ها طعنی وجود دارد. (نک: الکفایه فی علم الدرایه، 105، خطیب بغدادی).

ج) تعدیل مقدم بر جرح است که این مطلب را از الطیب الطبری و وی از شافعی نقل نموده است. (نک: رشاد الفحول، 68).

د) گروه دیگر معتقدند که رجحان با قول کسی است که حافظ‌تر باشد. یعنی اگر معدلون، احفظ باشند باید به قول آن‌ها عمل شود و اگر جارحون احفظ باشند باید به قول ایشان عمل نمود که این مطلب را امام بلقینی نقل نموده است. ( تدریب الرادی، 1/263)
بنابراین اشکال ابن خلدون درصورتی می تواند روایات باب مهدویت را تضعیف نماید «جرح» به صورت مطلق بر«تعدیل» مقدم باشد درحالی ازنظر اصول این چنین نیست.

اشکال دوم؛ این است شخصیت ابن‌خلدون، که به عنوان مورخ شناخته شده است، در تاریخ و فلسفه‌ی تاریخ آوازه و شهرت دارد نه در حدیث.

«احمد شاکر»، دانشمند و محقق در جواب و رد ابن‌خلدون اقدام نمود، چنین می‌گوید:
«ابن‌خلدون وارد مقوله‌ای شده است که دانش آن را نداشته است. وی به امور سیاسی و دولت مشغول بوده و در خدمت پادشاهان و امرا بوده است و لذا توهم کرده که موضوع حضرت مهدی(ع) یک عقیده‌ی شیعی است یا آن‌که خود را در این موضوع به وهم و خیال انداخته است.» (امام مهدی استادقرشی، 270)

اشکال سوم؛ این است نظریه ابن خلدون همانگونه که خود به آن اعتراف دارند مخالف باباو ر همه مسلمین است چراکه وی می نویسد: «مشهور میان کافه‌ی مسلمانان عصور گذشته این است که در آخرالزمان به ناچار فردی از خاندان پیامبر اسلام(ص) ظهور می‌کند تا دین را تأیید نماید و عدالت را آشکار سازد و همه‌ی مسلمانان پیرو او گردند و بر همه‌ی کشورهای اسلامی مسلط گردد و مهدی نامیده می‌شود.» «عبدالرحمن بن محمد، مقدمه‌ی ابن‌خلدون، ص 311الاعلمی للمطبوعات، بی‌تا.» 

پس از آن چنین می‌افزاید که گروهی از ائمه‌ی حدیث، احادیث مهدی را نقل کرده‌اند که ترمذی، ابوداود، بزاز، ابن‌ماجه، حاکم، طبرانی و ابویعلی ازک این گروه می‌باشند و همه‌ی آن‌ها این روایات را به جمعی از صحابه‌ی پیامبر از جمله علی، ابن‌عباس، ابن‌عمر، طلحه، ابن‌مسعود و … اسناد داده‌اند. همان»)

منبع:«تحلیل جامع از امامت طولانی حضرت مهدی سلام الله علیه از سال «255 تا 1445ه.ق»/ سید محمدتقی قادری»


free b2evolution skin
9
مهر

خصوصیات منحصر به فرد پیامبر (4)

1- تنها پیامبری که نفرین عمومی به قوم و امت خود نکرد:

برخی از پیامبران پس از تبلیغ دین خود و سرکشی قوم خود آنان را نفرین کردند و قوم خود را با نفرین معذب به عذاب الهی نمودند مانند حضرت نوح ، حضرت لوط ، حضرت هود ، حضرت صالح ، و … علیهم السلام

بعنوان نمونه:

حضرت نوح، پیامبر مرسل
در بین انبیاء  اوّلین پیامبری که مرسل است و شریعت آورده، حضرت نوح ، از پیامبران اولوالعزم است که بعد از  او حضرت‎ابراهیم و بعد حضرت‎موسی و عیسی و پیغمبراسلام هستند. در قرآن، اوّلین کسی که می‎بینیم قومش را نفرین کرده، راجع به حضرت نوح است. در آیات متعدّد در مورد حضرت نوح ، بیش از دیگران داریم حضرت نوح قوم خودش را نفرین کرد و  در آن نکته ای است  غیر از نکته ای که در نفرین انبیا است، ذکر شده است،

تفاوت نفرین حضرت نوح با دیگر پیامبران

تفاوت حضرت نوح با انبیا دیگر چه بوده است؟ انبیای دیگر قوم خودشان را نفرین می‎کردند امّا حضرت نوح ، مَن فِی الأرض را لعن کردند.  دیگران یا شخص را نفرین می‎کردند یا گروه را، امّا راجع به حضرت نوح این‎طور نیست، مَن فِی الأرض را نفرین فرمود و  خدا هم از او قبول کرد و هرچه بود الّا خودش و چند نوع دیگر را از بین برد.

«وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیَّاراً» (نوح، آیه 26)

امام رسول اکرم از ابتدا تا انتهاء عمر مبارکش نفرین بر قوم و امت خود نکرد و پس از دیدن تمام اذیتها و آزارها میفرمود:

«اللَّهُمَ‏ اهْدِ قَوْمِی‏ فَإِنَّهُمْ‏ لَا یَعْلَمُونَ» خدایا قوم مرا هدایت کن (بحار الأنوار 20 : 117) 

 

 


 2- موفق ترین پیامبر در میان پیامبران الهی رسول اکرم است:

شیخ الانبیاء حضرت نوح علیه السلام است که قرآن مدت پیامبری آنحضرت را 950 سال عنوان میفرماید :

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ  فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ  الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَالِمُونَ

العنکبوت (14)
نهصد و پنجاه سال پیامبر بوده حاصل تلاش او در این مدت کمتر از هشتاد نفر مؤمن بودند که با او سوار کشتی شدند و بقیه که حدود چهل هزار نفر بودند حتی همسر و فرزند او کافر بودند و عذاب شدند این در حالی است که رسول اکرم در مدت 23 سال پیامبری خود تمام حجاز را در زیر بیرق اسلام درآورد صدها هزار نفر مسلمان را درپی داشت.(قصص قرآن)


3-تنها پیامبری که ولادت او همراه با تحولات و حوادث در عالم امکان بود:

در تولد حضرت ختمی مرتبت خداوند متعال حوادث و معجزاتی را ایجاد فرمود که این حوادث برای ولادت هیچ پیامبر و رسولی ایجاد نفرموده است.

قبل از تولد و همچنین هنگام تولد پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) حوادثی اتفاق افتاد - مطابق چند روایت  نقل شده از حضرت امیر المومنین علی (ع) و امام صادق (ع)  چنین است:

1. واقعه اصحاب فیل و دفاع پرندگان از کعبه
اصل داستان در ردیف اخبار متواتر قرار گرفته و ما از  «بحار الانوار» و «مجمع البیان» مى ‏آوریم:

داستان :«ابرهه» تصمیم گرفت خانه «کعبه» را به کلى ویران سازد، لذا با لشگر عظیمى که بعضى از سوارانش از «فیل» استفاده مى‏کردند عازم «مکّه» شد. هنگامى که نزدیک «مکّه» رسید کسانى را فرستاد تا شتران و اموال اهل «مکّه» را به غارت آورند، و در این میان، دویست شتر از «عبدالمطلب»  غارت شد.
«ابرهه» کسى را به «مکّه» فرستاد و به او گفت: بزرگ «مکّه» را پیدا کند، و به او بگوید: «ابرهه» پادشاه «یمن» مى‏گوید: من براى جنگ نیامده‏ام، تنها براى این آمده‏ام که این خانه کعبه را ویران کنم، اگر شما دست به جنگ  نبرید، نیازى به ریختن خونتان ندارم!
فرستاده «ابرهه» وارد «مکّه» شد و از رئیس و شریف «مکّه» جستجو کرد، همه، «عبدالمطلب» را به او نشان دادند، ماجرا را نزد «عبدالمطلب» بازگو کرد، «عبدالمطلب» نیز گفت: ما توانائى جنگ با شما را نداریم، و اما خانه کعبه را، خداوند خودش حفظ مى‏کند.فرستاده «ابرهه» به «عبدالمطلب» گفت: باید با من نزد او بیائى، هنگامى که «عبدالمطلب» نزد «ابرهه» رسید، او سخت تحت تأثیر قامت بلند و قیافه جذاب و  ابهت فوق العاده «عبدالمطلب» قرار گرفت، تا آنجا که «ابرهه» براى احترام او از جا برخاست، روى زمین نشست، و «عبدالمطلب» را در کنار دست خود جاى داد؛
زیرا نمى ‏خواست او را روى تخت در کنار خود بنشاند، سپس به مترجمش گفت: از  او بپرس حاجت تو چیست؟!
به مترجم گفت: حاجتم این است که دویست شتر را از من به غارت برده‏اند،  دستور دهید اموالم را بازگردانند. «ابرهه» سخت از این تقاضا تعجب کرد و به مترجمش گفت: به او بگو: هنگامى که تو را دیدم عظمتى از تو در دلم جاى گرفت، اما این سخن را که گفتى در نظرم کوچک شدى، تو درباره دویست شترت سخن مى‏گوئى، اما درباره «کعبه» که دین تو واجداد تو است و من براى ویرانیش آمده‏ام، مطلقاً سخنى نمى‏ گوئى؟!«عبدالمطلب» گفت: «من صاحب شترانم، و این خانه صاحبى دارد که از آن دفاع مى‏کند» (این سخن، «ابرهه» را تکان داد و در فکر فرو رفت). «عبدالمطلب» به «مکّه» آمد، و به مردم اطلاع داد: به کوه‏هاى اطراف پناهنده شوند، و خودش با جمعى کنار خانه کعبه آمد تا دعا کند و یارى طلبد.
سپس «عبدالمطلب» به یکى از دره‏هاى اطراف «مکّه» آمد و در آنجا با جمعى از «قریش» پناه گرفت، و به یکى از فرزندانش دستور داد: بالاى کوه «ابو قبیس» برود، ببیند چه خبر مى‏شود.
فرزندش به سرعت نزد پدر آمده، گفت: پدر! ابرى سیاه از ناحیه دریا (دریاى احمر) به چشم مى‏خورد که به سوى سرزمین ما مى‏آید، «عبدالمطلب» خرسند شد، صدا زد: «اى جمعیت قریش! به منزل‏هاى خود بازگردید که نصرت الهى به‏ سراغ شما آمد»از سوى دیگر، «ابرهه» سوار بر «فیل» با لشگر انبوهش براى درهم کوبیدن کعبه از کوه‏هاى اطراف سرازیر «مکّه» شد، ولى هر چه بر «فیل» خود فشار مى‏آورد پیش نمى‏رفت، اما هنگامى که سر او را به سوى «یمن» باز مى‏ گرداند، به سرعت حرکت مى ‏کرد، «ابرهه» از این ماجرا سخت متعجب شد و در حیرت فرو رفت.
در این هنگام، پرندگانى از سوى دریا فرا رسیدند، همانند پرستوها و هر یک ازآنها سه عدد سنگریزه با خود همراه داشت، یکى به منقار و دو تا در پنجه‏ها،تقریباً به اندازه نخود، این سنگریزه‏ها را بر سر لشگریان «ابرهه» فرو ریختند، به هر کدام از آنها اصابت مى‏کرد هلاک مى‏شد، سنگریزه‏ها به هر جاىبدن آنها مى‏خورد، سوراخ مى‏کرد و از طرف مقابل خارج مى‏شد.
وحشت عجیبى بر تمام لشگر «ابرهه» سایه افکند، آنها که زنده مانده بودند پا به فرار گذاشتند، و راه «یمن» را سؤال مى‏ کردند که بازگردند، ولى پیوسته دروسط جاده مانند برگ خزان به زمین مى‏ ریختند.
خود «ابرهه» نیز مورد اصابت سنگى واقع شد و مجروح گشت، و او را به «صنعاء» (پایتخت یمن) بازگرداندند و در آنجا از دنیا رفت.
در همین سال بود که پیغمبر اکرم (ص) تولد یافت، و جهان به نور وجودش روشن شد.
لازم به ذکر است که اهمیت این حادثه بزرگ به قدرى بود که آن سال را «عام الفیل» (سال فیل) نامیدند و مبدأ تاریخ عرب شناخته شد.

2. از امام صادق (ع) روایت شده است که ابلیس تا هفت آسمان بالا مى‌رفت و (مسائل غیبی را) گوش مى‌داد و اخبار آسمان‌ها را مى‌شنید، وقتی حضرت عیسى (ع) متولد شد او را از سه آسمان منع کردند و (بعد از آن) تا چهار آسمان بالا مى‌رفت و چون حضرت رسول اکرم (ص) متولد شد او را از همه آسمان‌ها منع کردند و شیاطین را با تیرهاى شهاب از درهای آسمان‌ها راندند.(این جریان برای شیاطین و جنیان عجیب بود و دنبال علت آن می‌‌گشتند تا اینکه فهمیدند پیامبر اعظم (ص) متولد شده است.)

3. صبح روزی که حضرت محمد مصطفی (ص) متولّد شد، همه بتهای عالم به رو بر زمین افتادند.

4. در آن روز ایوان کسرى یعنى پادشاه عجم لرزید و چهارده کنگره آن افتاد.
5. در آن روز دریاچه ساوه ـ که سالها آن را مى پرستیدند ـ فرو رفت و خشک شد.

6. وادى سماوه ـ که سال‌ها کسى آب در آن ندیده بود ـ آب در آن جارى شد.

7. آتشکده فارس ـ که هزار سال خاموش نشده بود ـ در آن شب خاموش ‍ شد.

8. طاق کسرى از میانش شکست و دو قطعه شد.

9. نورى در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گردید تا اینکه به مشرق رسید.

10. در آن صبح، تخت همه پادشاهان وقت، سرنگون شده بود.

11. در آن روز، همه پـادشاهان وقت، لال شده بودند و نمى توانستند سخن بگویند.

12. در آن روز، علم کاهنان از بین رفت و سِحر ساحران باطل شد.

13. حضرت آمنه (ع) مادر گرامی حضرت رسول (ص) گفت: والله که چـون پسرم متولد شد، دستهایش را بر زمین گذاشت و سر به سوى آسمان بلند کرد و به اطراف نظر کرد پس از او نورى ساطع شد که همه چیز را روشن کرد و به سبب آن نور، قصرهاى شام را دیدم و در میان آن روشنى، صدائى شنیدم که مى گفت: بهترین مردم را به دنیا آوردی، پس او را «محمّد» نام کن.

14. در روایت وارد شده که شیطان در میان فرزندان خود فریاد زد تا همه نزد او جمع شدند و گفتند: چه چیز ترا اینچنین پریشان کرده است؟ گفت: واى بر شما! از اوّل شب تا به حال احوال آسمان و زمین را متغیّر مى‌یابم، حادثه عظیمى در زمین واقع شده است که از وقتی که عیسى (ع) به آسمان رفته، مثل آن واقع نشده است، بروید و بگردید و تفحّص کنید که چه امر غریب حادث شده است؛
پـس متفرّق شدند و گردیدند و برگشتند و گفتند: چیزى نیافتیم. شیطان گفت که تحقیق این امر، کار من است. پس  در دنیا جولان کرد تا به حرم (محدوده حرم در سرزمین وحی که بدون احرام نمی شود وارد آنجا شد) رسید، دید که ملائکه اطراف حرم را گرفته‌اند، چـون خواست که داخل شود ملائکه بانگ بر او زدند پس برگشت و مانند گنجشکى کوچک شده و از جانب کوه حِرى داخل شد، جبرئیل گفت:
برگرد اى ملعون! گـفت: اى جبرئیل، سؤالی دارم، بگو امشب چـه اتفاقی افتاده؟
جبرئیل گفت: محمّد (ص)، بهترین پیغمبران، امشب، متولّد شده است. پـرسید که آیا مرا در او بهره اى هست؟ گفت: نه، پرسید که آیا در امّت او بهره دارم؟گفت: بلى، ابلیس گفت: راضى شدم.

15. از حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) روایت شده است که همه دنیا در آن شب روشن شد و هر سنگ و کلوخ و درختى خندید و هر آنچه در آسمان‌ها و زمین بود خدا را تسبیح گفت.

منبع: پایگاه درسهایی ار قرآن (qaraati.ir)


free b2evolution skin