اشعار شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
اشعار شهادت حضرت علی اصغر سازگار
ای یگانه کودک یکتا پرست وی به طفلی مستِ صهبای الست گرچه شیر مادرت خشکیده است شیر رحمت از لبت جوشیده است
ای یگانه کودک یکتا پرست
وی به طفلی مستِ صهبای الست
گرچه شیر مادرت خشکیده است
شیر رحمت از لبت جوشیده است
غم مخور ای آخرین سرباز من
غم مخور ای بهترین هم راز من
غم مخور ای کودک خاموش من
قتلگاهت میشود آغوش من
غم مخور ای کودک دُردی کِشم
من خودم تیر از گلویت میکشم
در حرم زاری نکن از بهر آب
چون خجالت میکشم من از رباب
میبرم تا آنکه سیرابت کنم
از خدنگ حرمله خوابت کنم
مخفی از چشم زنان دلپریش
میکَنم قبر تورا با دست خویش
صورتت را میگذارم روی خاک
تا ز خاک آید ندای عشق پاک
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام) استاد سازگار
ای به سر دست همه هست من
تبسّمت برده دل از دست من
ای در دریای امید حسین
اول و آخرین شهید حسین
سوخته و سوخته و سوخته
دیده به شانهٔ پدر دوخته
تو سند زندهٔ کربلایی
تو مهر پروندهٔ کربلایی
تو کودک شیری نه، طفل شیری
صغیر نه، صغیر نه، کبیری
ستارهٔ برج سعادتی تو
سورهٔ کوچک شهادتی تو
نگاه کن به چشم نیم بازت
که فاطمه آمده پیشبازت
بس که ز تشنگی به تاب و تبی
اشک نداری که کنی تر لبی
تشنه تر از تشنه لبان گوش کن
آب ز پیکان بلا نوش کن
می برمت تا که فدایت کنم
باش که تقدیم خدایت کنم
چشم گشا کودک مدهوش من
قتلگه توست در آغوش من
سینه سپر باش که حظی کنی
خنده بزن چند تلظی کنی
تلظی ات قلب مرا آب کرد
رباب را ز گریه بی تاب کرد
خنده بزن روز شهادت توست
شهادت تو نه، ولادت توست
خون تو عمر جاودان من است
آب تو اشک شیعیان من است
روی به قتلگاه کن اصغرم
حرمله را نگاه کن اصغرم
روز بزرگ امتحان آمده
حرمله با تیر و کمان آمده
آه خدایا جگرم پاره شد
حنجر خشک پسرم پاره شد
تیر که بر حنجر خشکت نشست
راه نفس را به گلوی تو بست
حرمله حلق پسرم را شکافت
حلق پسر نه، جگرم را شکافت
تیر برون کشیدم از حنجرت
گشت جدا بر سر دستم سرت
غنچة پرپر شده دیده کسی؟
کودک بی سر شده دیده کسی؟
چشم کسی دیده که روی پدر
سرخ شود ز خون حلق پسر؟
خون تو از گلو به عرش خیزد
نمی گذارم به زمین بریزد
زخم گلوی تو کند دوست دوست
خون تو بی واسطه تقدیم اوست
خدای من قسم به جان رسول
فدایی حسین را کن قبول
دسته گل آخر من همین بود
تمامی لشکر من همین بود
در دل من شراره های غم است
که سوز آن در جگر “میثم” است
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام) استاد سازگار
به روی دست باب تلظی بهانه بود
او تشنه ی وصال خدای یگانه بود
پیش از قیام کرب و بلا بلکه پیشتر
حلقش برای تیر شهادت نشانه بود
لب های او خمُش ولی بند بند او
گرم دعا و زمزمه ی عاشقانه بود
تنها اگر به قطره ی آبی نیاز داشت
دریا ز چشم دختر زهرا روانه بود
با خنده داد جان به سر دست باغبان
بی ناله بلبلی که خمُش از ترانه بود
تیری که شه ز حنجر خونین او کشید
گریان به یاد خنده ی آن ناز دانه بود
شه رُخ به خون حنجر او شست کای خدا
این هدیه آخرین دُر من در خزانه بود
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام) استاد سازگار
اى اهل کوفه رحمى این طفل جان ندارد
خواهد که آب گوید اما زبان ندارد
دیشب به گاهواره تا صبح دست و پا زد
امروز روى دستم دیگر توان ندارد
هنگام گریه کوشد تا اشک خود بنوشد
اشکى که ترکند لب دور دهان ندارد
رخ مثل برگ پائیز لب چون دو چوبه خشک
این غنچه بهارى غیر از خزان ندارد
اى حرمله مکش تیر یکسو فکن کمان را
یک برگ گل که تاب تیر و کمان ندارد
شمشیر اوست آهش، فریاد او تلظّى
جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد
رحمى اگر که دارید یک قطره آب آرید
بر کودکى که در تن جز نیمه جان ندارد
با من اگر بجنگید تا کشتنم بجنگید
این شیر خواره بر کف تیغ و ستان ندارد
مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها
جز اشک خجلت خود آب روان ندارد
تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن
جز شانه امامش دیگر مکان ندارد
میثم به حشر نبود غیر از فغان و آهش
آن کو از این مصیبت آه و فغان ندارد
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام) استاد سازگار
این طفل شیرخواره همۀ لشکر من است
در بیـن سی هـزار سپه، یـاور من است
یـک بـاغ لاله هـدیه به محبوب کردهام
این شیرخواره دسته گلِ آخـرِ من است
خونی کز آن جمال خدا گشت لالهگون
بـاور کنید خـون علیاصغرِ مـن است
ایـن طفـل شیر را مشمارید شیرخوار
من مصحف خدایم و این کوثر من است
مـن سینه چـاک سنگر سـرخ شهادتم
این است آن شهید که همسنگر من است
ایـن اسـت آن شهیـد کـه با بیزبانیاش
تـا صبـح روز حشـر پیامآور من است
جسمش به روی دست من و مرغ روح او
پـرواز کـرده در بغـلِ مـادر مـن است
چون شمعِ سوخته شده از قحط آب، آب
آبـی اگر که خورده ز چشمِ تر من است
خواهید اگر کنید پس از این زیارتش
قبرش به روی سینۀ غمپرور من است
«میثم» شـرارۀ دل مـا را کِشد به نظم
با سوزِ سینه، تشنه لبِ ساغر من است
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام) استاد سازگار
طفل همیشه عاشق، سرباز شیرخواره
مادر شود فدایت، یک خنده کن دوباره
می دانم از لب خشک، لبخند بر نیاید
لب هات بسته مادر با چشم کن اشاره
وقتی کشید بابا تیر از گلوت بیرون
شد حنجر تو مثل قرآنِ پاره پاره
تو شیر خواهی از من، من عذر خواهم از تو
کز سینه جای شیرم، آید برون شراره
در خیمه ماه رویان، سوزند همچو خورشید
کی دیده جان مادر، خون ریزد از ستاره
بگذار تا بسوزم، بگذار تا بگریم
بر زخم داغدیده جز گریه چیست چاره
هر قطره اشک، ما را، موج هزار دریا
هر لحظه در غم توست صد سال یادواره
اینجاست جای تکبیر یارب که دیده با تیر
راه نفس ببندند بر طفل شیر خواره
مادر اگر بگرید بر زخم تو عجب نیست
بالله کم است اگر خون، جوشد زسنگ خاره
هم طفل بود معصوم، هم تیر بود مسموم
میثم از این مصیبت، خون گریه کن هماره
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام) استاد سازگار
ای داده خونِ حنجر تو آبرو به من
گردیده با تبسم خود رو به رو به من
با آن که گریه کردی و آبی ندادمت
دادی به خنده آب ز خون گلو به من
تا بشنوم صدای تو یک بار العطش
مثل برادرت علی اکبر بگو به من
شستم ز خون پاک تو رخسار خویش را
دادی ز حلق تشنه ات آب وضو به من
از بس که بود ذبح تو در دست من عظیم
آمد ندای تسلیت از ذات هو به من
تیر سه شعبه را که کشیدم ز حنجرت
می گفت وصف حال تو را مو به مو به من
نفرین به حرمله، به خدا می خورم قسم
بیش از سپاه کوفه ستم کرد او به من
این غنچه ای که تیر جفا کرده پرپرش
تازه گرفته بود در این دشت خو به من
با آن که رنگ و بوی خدایی بود مرا
بخشید خون حنجر تو رنگ و بو به من
چشمی فکن به “میثم” بی آبرو حسین
تنها دهد نگاه شما آبرو به من
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام) استاد سازگار
ای ماه به خون خضاب اصغر
قربانی آفتاب اصغر
موج از نفست شرار آتش
بحر از عطشت کباب، اصغر
آبی که نریخت در گلویت
از داغ تو گشت آب اصغر
با یاد لبت ز سینه جوشد
خون جگر رباب اصغر
لالایی تیر کرد خوابت
یک لحظه به دوشِ باب اصغر
از سوز گلوی تشنه ات تیر
افتاد به پیچ و تاب اصغر
خشکیده اگر چه آب چشمت
گرید به تو چشم آب اصغر
با تیر سه شعبه داد دشمن
بر العطشت جواب اصغر
کی دیده گل نخورده آبی
این گونه دهد گلاب اصغر
گهوارة توست شانة من
سیراب شدی بخواب اصغر
از “میثم” خویش کن شفاعت
فردا به صف حساب اصغر
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام) استاد سازگار
ای از تلظّیهای تو در چشم من دریا خجل
مادر خجل، خواهر خجل، دریا خجل، سقا خجل
در خون، خدا را دیدهای جان دادی و خندیدهای
تا دامن محشر بود از خندهات بابا خجل
از حنجر خشکیدهات خون خورده تیر حرمله
پیکان ز اشک چشم من، من گشتم از زهرا خجل
در آتش تاب و تبت دیدم به دست زینبت
هم از تو هم از عمه شد خورشید عاشورا خجل
خشکیدهلب بردم تو را لبتشنه آوردم تو را
هم از تو هم از مادرت گشتم در این صحرا خجل
از خون زخم حنجرت آمد شهادت سرفراز
از اشک چشم مادرت شد زینب کبری خجل
دعویِّ دین و کشتن ششماهه آن هم تشنهلب
اینجا مسلمان میشود از گبر و از ترسا خجل
با این عذار لالهگون، با این جمال غرقه خون
جا دارد ار یوسف شود، زین صورت زیبا، خجل
ای غنچۀ پرپر شده، ای هدیه بر داور شده!
پیش گل لبخند تو، از باغبان، گلها خجل
بابالنّجات عالمی، خون خدا را همدمی
شرمنده عالم از تو شد، «میثم» نشد تنها خجل
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام) استاد سازگار
وقتی که تیر کین به گلوی تو جا گرفت
خون تو را به عرش فشاندم، خدا گرفت
گردیـد دفـن، پیکر پاکت بـه دست من
پیش از همه تو را بـه بغل کربلا گرفت
میخواستم چو لاله کنم هدیهات به دوست
دشمن ز من به تیر سه شعبه تو را گرفت
از بس مصیبت تـو عظیم است، بهر تو
بــاید تمــام سـال دمـادم عزا گرفت
تیر آمد و ز حلق تو بر قلب من نشست
از آن گذشت و جا به دل مصطفی گرفت
نفرین بـه حرمله که بـه تیـر سه شعبهای
دار و نـدار و هستی مـا را ز مـا گرفت
عمـه بــرای مـن طلبیـد از خدای، صبر
مـادر بـه خیمـه بهر تـو دستِ دعا گرفت
یهــوده بهــر کشتن مـن صف کشیدهاند
بــا کشتـن تـو «حرمله» جانِ مرا گرفت
مادر نداشت آب به جز اشک چشم خویش
قـاتل تــو را ز شیر بـه تیـرِ جفـا گـرفت
«میثم» بـه قبـر کــوچک اصغر نظاره کـن
سربــاز آخــرم بــه دل خـاک، جا گرفت
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام) استاد سازگار
ای عاشق بی قرار اصغر
ای تشنۀ وصل یار اصغر
دوش من و قلب من برایت
آن مقتل و این مزار اصغر
ثاراللَّهی زخون پاکت
شد وجه خدانگار اصغر
دردا که گرفت خصمت از شیر
با تیر، در این دیار اصغر
لبخند بزن که تیر دشمن
بهر تو گریست زار اصغر
افسوس که تیر گشت سیراب
از خون تو شیرخوار اصغر
آرام بخواب صورتت را
بر شانه من گذار اصغر
مگذار کشد مرا سکوتت
یک ناله زدل برآر اصغر
در ماتم تو به نظم (میثم)
دلها شده بی قرار اصغر
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام) استاد سازگار
ای مشعل محفل الستم
وی گشته علَم، به روی دستم
خون گلویت نمیگذارد
تا بُعد زمان دهد شکستم
ای خندۀ فتح، بر لب تو
خون تو، قوام مکتب تو
ششماهۀ من اگر چه فردی
تو مرد شهادت و نبردی
سرباز همیشه فاتح من
لبخند بزن که فتح کردی
تا داد تـو بر فلک رسانم
خون تو به آسمان فشانم
از خون گلو، کنم نگارت
تا خود ببرم، حضور یارت
هم، دوش من است قتلگاهت
هم، سینه من بوَد مزارت
قلب پدر است، حائر تو
زوّار مننــد، زائـر تـو
بر آب وضوت، خون فشاندی
بر دوش پدر نماز خواندی
پیغام مرا ز حلق خونین
بر گوش جهانیان رساندی
مظلومترین شهید بابا
لبخند بـزن امیـد بابا
ای کوثر مصحف شهادت
لبخند تو بهترین عبادت
حیف است که کشتهات بخوانم
امروز، تو یافتی ولادت
هر چند که شد صدات خاموش
خون تـو نمـیشود فـراموش
هفتاد بهشت را، دری تو
هفتاد فرشته را، پری تو
هفتاد ذبیح را، تو شاهد
هفتاد سپهر اختری تو
خون گلویت، مرا وضو داد
حتی به شهادت آبرو داد
از خون گلو، خضاب کردی
خون، بر جگر رباب، کردی
در عین سکوت، آبها را
از العطشت، کباب کردی
زخـم گلـویـت سـزد بـخندد
چون دوست تو را چنین پسندد
دریای نخورده آب، اصغر !
خجلت زدهات رباب، اصغر !
از تیر سه شعبه آب خوردی
سیراب شدی، بخواب اصغر!
کشتنـد ز داغ تو، مرا هم
گشتیم شهید هر دو با هم
معراج تو از تو تا حسین است
در خون تو نقشِ «یا حسین» است
تنها تو شوی به دست من دفن
تشییع تو نیز با حسین است
آن روز که روز حشر کبراست
قنداقه تـو به دست زهراست
مادر به ولادت تو نازد
بابا به شهادت تو نازد
اسلام به خون حنجر تو
عترت به سعادت تو نازد
از خون تـو تـا بـپاست عالم
سبز است همیشه نخل «میثم»
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام) استاد سازگار
کیست اصغر؟ اکبر ذبح عظیم
خود به تنهایی صراط المستقیم
اختری بر شانۀ خون خدا
آبروی روی گلگون خدا
به! چه میگویم؟ حسین کوچکی
شیرمردی در لباس کودکی
ماه رویش قاب عکس پنج تن
خندههایش؛ دوستکُش، دشمنشکن
دستهای کوچکش دست حسین
روز عاشورا همه هست حسین
دامن خورشید را مهپاره بود
شانۀ ثاراللهش گهواره بود
گرد غربت گشته بر مو مُشک او
حوض کوثر در گلوی خشک او
صورتش پژمرده اما دلگشا
دستهای بستهاش مشکلگشا
شیرخواری با پدر همدرد بود
آخرین سرباز و اولمرد بود
حنجر خشکیده را کرده سپر
چشمهایش حرف میزد با پدر
کای پدر گرچه علی اصغرم
من به تنهایی تو را یک لشکرم
مُهر مظلومیت عترت منم
رمز پیروزیت در غربت منم
تو «محمد» من «یدالله» توام
همدم و همرزم و همراه توام
ای پیامت در لب خاموش من
بانگ «هل من ناصرت» در گوش من
من به باغِ سرخِ خون، یاس توام
با دو دست بسته عباس توام
مظهر رب جلیلی ای پدر
من ذبیحم تو خلیلی ای پدر
زودتر کن پیش پیکانم نشان
ترسم آید گوسفند از آسمان
بسکه سوزد از عطش پا تا سرم
آب هم آتش شود در حنجرم
او ز جام وصل حق سیراب بود
هم تلظّی داشت هم در تاب بود
راه سبحانالّذیاسری گرفت
گردنِ افتاده را بالا گرفت
بر فراز دست بابا تاب خورد
از دم تیر سهشعبه آب خورد
تا صف محشر سلام از داورش
اشک «میثم» وقف خون حنجرش
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام) استاد سازگار
تو را دادند از پیکان به جای شیر آب اصغر
عطش طی شد تلظّی نه، تبسّم کن بخواب اصغر
لبت خاموش بود اما گذشت از گنبد گردون
زقطره قطرۀ خونت صدای آب آب اصغر
دهم تا روی خود را در ملاقات خدا زینت
محاسن را زخون حنجرت کردم خضاب اصغر
که دیده گل شود بر روی دست باغبان پرپر
که دیده خون مه ریزد به دوش آفتاب اصغر
تو خاموشی و من در نینوا چون نی نوا دارم
زند با نالۀ خود چنگ بر قلبم رباب اصغر
در این اصغر که پر گردیده از فریاد بی پاسخ
تو با لبخند گفتی اشک بابا را جواب اصغر
شود از شیر، شیرین کام طفل شیرخوار اما
تو روی دست من از تیر گشتی کامیاب اصغر
اگر چه بر سر دستم شهید آخرین گشتی
تو از اول شدی بهر شهادت انتخاب اصغر
تو هم خون خدا، هو زادۀ خون خدا هستی
که در آغوش ثارالله چشم خویش را بستی
بند دوّم
به کف چون جان گرفتم تا کنم تقدیم جانانت
گلویت را سپر کن تا بگیرم پیش پیکانت
ذبیح من مبادا گوسفند از آسمان آید
مهیّا شو که سازم در منای دوست قربانت
تکلّم کن تکلّم کن بگو من آب می خواهم
تلظّی کن تلظّی کن فدای کام عطشانت
زبی آبی نمانده در دو چشمت قطرۀ اشکی
که تر گردد لب خشکیده ات از چشم گریانت
ز حجم تیر و حلق نازکت گردیده معلومم
که خواهد شد جدا از تن سر چون ماه تابانت
نه ناله می زنی نه دست و پا نه اشک می ریزی
مزن آتش مرا این قدر با لب های خندانت
نفس، شعله گلو تفتیده لب تشنه عجب نبود
که دود از تیر برخیزد زسوز حلق سوزانت
نگوئی کس نشد همبازی ات بر گرد گهواره
شرار تشنگی تا صبح، بازی کرد با جانت
به تیر دوست ای سر تا قدم عاشق تبسّم کن
بپر در دامن زهرا و با محسن تکلّم کن
بند سوّم
نجستی جز به خون خویش درمان دل خود را
زتیر خصم بگرفتی شفای عاجل خود را
به خوناب گلو غسل شهادت کردی و آنگه
بروی دست من خواندی نماز کامل خود را
لبت بسته دلت با حق سخن می گفت فرزندم
چرا خندیدی و نفرین نکردی قاتل خود را
دو خون را بر سما پاشیدم و تقدیم حق کردم
یکی خون گلوی تو یکی خون دل خود را
مگر نه دوست بهر دوست دسته گل برد من هم
گل از خون تو دادم کردگار عادل خود را
جهان بحری پر از فتنه تو در امواج آن تنها
ندیدی جز به روی دست بابا ساحل خود را
بجز تو ای دو دست کوچکت مشکل گشا اصغر
کسی با تیر قاتل حل نکرده مشکل خود را
تمام حاصل عمر تو بود این چند قطره خون
که تقدیم خدا کردی تمام حاصل خود را
سرافرازم که هنگام ملاقات خداوندم
وضو بگرفتم از خون گلوی خشک فرزندم
بند چهارم
الا ای تیر با من قطع کردی گفتگویش را
لب من بر لبش بود و تو بوسیدی گلویش را
زحلق تشنۀ او چشمۀ خون کرده ای جاری
مهیّا کردی از خون گلو آب وضویش را
چگونه خویش را نزدیک کردی بر گلوی او
گمانم دور دیدی چشم خونین عمویش را
درست آندم که حلقه تشنۀ او را تو بوسیدی
تبسّم کرد و زهرا مادرم بوسید رویش را
تو از این غنچۀ بی آب بگرفتی گلاب و من
برم در بزم وصل دوست با خود رنگ و بویش را
تو مانند قلم در خون اصغر سر فرو بردی
نوشتی بر روی دستم کتاب آرزویش را
نه تنها کردم از خون جبین خویش را رنگین
نوشتم بر جبین آسمان سرّ مگویش را
اگر دریا شود عالم زخون آل بوسفیان
نشاید کرد جبران قیمت یک تار مویش را
گواه غربت تو روی گلگون من است اصغر
تبسّم کن کز این پس خون تو خون من است اصغر
بند پنجم
تو با لبخند از من جان گرفتی باز جان دادی
تو از خون گلو زینت به بام آسمان دادی
تو داغ ننگ بنهادی به روی آل بوسفیان
تو مظلومیت آل محمد (ص) را نشان دادی
تبسّم بر لب و خون بر دهان و تیر بر حلقت
چه زیبا در کلاس عشقبازی امتحان دادی
مگر نه شیر مادر هم غذا، هم آب می باشد
تو کودک هم گرسنه بودی و هم تشنه جان دادی
تو با لبخند خونین آبرو دادی شهادت را
تو خون را تا قیامت اعتبار جاودان دادی
تو با خون گلویت کربلا را کربلا کردی
تو با اشک عزایت آب بر این بوستان دادی
من از لب های خشکت بوسه ای می خواستم امّا
تو جان خویش را بر من به رسم ارمغان دادی
همه از خاندان وحی دارند آبرو امّا
تو از خون آبروی تازه بر این خاندان دادی
کتاب جان نثاری باز شد از حلق چاک تو
حسین بن علی شد سرفراز از خون پاک تو
بند ششـم
تبسّم کن جواب خندۀ جان پرورت با من
خدا داند چه کردی در نگاه آخرت با من
نه تنها می کنم تشییع، جسمت را به تنهائی
که در جمع شهیدان است دفن پیکرت با من
سپر گشتن به استقبال پیکان عدو با تو
برون آوردن تیر ستم از حنجرت با من
تن پاک تو پشت خیمه ها همسایۀ اکبر
چهل منزل به نوک نیزۀ دشمن سرت با من
چو خواهد بر تو گرید اوّل از من رو بگرداند
زبس دارد وفا و مهربانی مادرت با من
اگر زخم گلویت را ببیند بر سر دستم
چه خواهد گفت در خیمه سکینه خواهرت با من
تو خاموش از سخن گردیده ای امّا سخن گوید
دو چشم بسته و حلق زگل نازکترت با من
شود آغوش من هم مقتل تو هم مزار تو
بود چون جان من تا حشر جسم اطهرت با من
اگر پائین پایم جسم پاک اکبرم باشد
شکسته سینه ام، قبر علیِّ اصغرم باشد
بند هفتـم
من از یک غنچه، عالم را بهار بی خزان کردم
تمام کربلاها را بهشت جاودان کردم
تو آه از دل کشیدی من کشیدم تیر از حلقت
تو خون از حنجر و من اشک، از چشمم روان کردم
زهفتاد و دو خون، خاک زمین را آبرو دادم
ولی خون تو را بگرفته وقف آسمان کردم
به آل الله گفتم تا منم زنده نگردید کس
ولی خود گریه بر تو پیش چشم دشمنان کردم
درست آندم که تو پرپر زدی بر روی دست من
دعا در حق امّت با دو چشم خون فشان کردم
تو را آوردم و لب تشنه پیش تیر بگرفتم
به حق دوست هر چه دوست از من خواست آن کردم
تو در گهواره بودی من زایثارت خبر دادم
همان دیشب که من یاران خود را امتحان کردم
زاشکت شستم از خون گلو آرایشت دادم
سپس چون دسته گل تقدیم حی لامکان کردم
پس از قتل من و تو می شود آزاد آب امشب
سزد گر آب آتش گیرد از اشک رباب امشب
بند هشتم
دلم چون لالۀ پرپر در این سوزنده صحرا شد
که با تیر سه شعبه غنچۀ نشکفته ام وا شد
بخند اصغر که بعد از قتل هفتاد و دو سربازم
شهادتنامه ام امروز با خون تو امضاء شد
شهیدانم همه دادند جان در دامن صحرا
تو تنها در شهادت مقتلت آغوش باباشد
تو تا گشتی نشان تیر، خم کردی سر خود را
ندیدی قامت من در غمت مثل کمان تا شد
کنم از اشک خونین، گل نثار جسم مجروحت
که لبخند شهیدانم زگلزخم تو پیدا شد
خدایا شاهدی پیش دو چشمم بر سر دشتم
گلوی تشنۀ طفلم نشان تیر اعدا شد
زشصت حرمله تیری به حلق اصغرم آمد
که شد آن تیر مسمار و فرو در قلب زهرا شد
ذبیح کوچکم تا با گلوی تشنه جان دادی
زمین از اشک چشم هاجران در خیمه دریا شد
زدشمن خواستم با جرعۀ آبی کند سیرت
نگفتم تا که با تیر سه شعبه گیرد از شیرت
بند نهـم
تو کز مادر ولادت یافتی با ما سفر کردی
مرا منزل به منزل با نگاهت خونجگر کردی
نه در گهواره نه در دست زینب بود آرامت
به شوق مرگ، دست و پا زدی شب را سحر کردی
چو پیغمبر گرفتی راه سبحان الذی اسری
به آغوش خدا پرواز از دوش پدر کردی
به بزم یار بشکفتی و گردیدی گل مجلس
لباس عشق از خون گلوی خود به بر کردی
نبودت دسترس بر آب اما همتت نازم
لب عطشان بابا را زخون خویش تر کردی
گرفتم خواستی دشمن نبیند اشک چشکت را
چرا با خنده بر چشمان گریانمک نظر کردی
دو ابرو تیغ و مژگان تیر و آهت نیزه بود اما
گلوی نازکت را بر گلوی من سپر کردی
شهیدان با شهادت زنده می مانند اما تو
شهادت را به خون حنجر خود زنده تر کردی
به بزم یار در دستم نباشد گوهری جز تو
نداده جان در آغوشم شهید دیگری جز تو
بند دهم
فدا شد اکبر و عباس و عون و جعفرم یارب
به جز این درّ کوچک نیست بر کف گوهرم یارب
همه از چهره خون شویند اما غربت من بین
که شستم چهرۀ خود را زخون اصغرم یارب
تو دادم را از این بیدادگر صیاد در صف محشر
به روی دست گیرد این بدن را مادرم یارب
زدستم می گرفت و در حرم می برد جسمش را
اگر می بود همراهم علیِّ اکبرم یارب
چو مهر و ماه تابد بر فرازنی چهل منزل
سر من با سر او پیش چشم همسرم یارب
دگر تنها شدم تنهای تنها بین دشمن ها
که این شش ماهه کودک بود تنها یاورم یارب
الهی از حرم بیرون نیاید مادرش تا من
دهم قنداقه او را به دست خواهرم یارب
دو چشم خود ببندو، کن دعا از سوز دل اصغر
که مثل من نگردد باغبانی غنچه اش پرپر
بند یازدهم
الا اهل حرم من از یم خون گوهر آوردم
فرزوان اختری از مهر تابان بهتر آوردم
گلو پاره، بدن گلگون، دهن خونین، دو لب خندان
گل از بهر سکینه در عزای اکبر آوردم
حرم را ترک گفتم رفتم و باز آمدم امّا
کبوتر برده بودم صید بی بال و پر آوردم
گنه کاران عالم را خبر سازید ای یاران
که از میدان خون با خود شفیع محشر آوردم
جوانان، اکبرم را با هم آوردند در خیمه
ولی من خود به تهایی علیِّ اصغر آوردم
دل پیغمبر و چشم علی (ع) و فاطمه (س) روشن
که با خود محسنی دیگر برای مادر آوردم
نمی گویم که تیر حرمله با او چه هاع کرده
ولی گویم که من صید بریده حنجر آوردم
مبادا اصغرش خوانید نامش اصغر است امّا
به خون اکبرم سوگند ذبح اکبر آوردم
به هفتاد و دو ملّت حجّت کبر است این کودک
امید و آرزوی یوسف زهراست این کودک
بند دوازدهم
به دامان افق بنوشته با خون علی اصغر
که باشد مکتب ایثار مرهون علی اصغر
به خون خویش غلطیدن به روی دست خحندیدن
به حقّ حقّ قسم این است قانون علی اصغر
عروس آسمان هر صبح کز مشرق برآرد سر
تبسّم می زند بر روی گلگون علی اصغر
شرف، آزادگی، ایثار، ایمان، عشق، جانبازی
حیات خویش را دادنند مدیون علی اصغر
شهادت زنده بود و زنده تر گردید از خونش
شهیدانند روز حشر ممنون علی اصغر
زخون طفل خود رخ شستن و با ننگ جنگیدن
حسین بن علی (ع) بنوشته با خون علی اصغر
دل عترت، دل مهدی (ع)، دل شیعۀ دل عالم
بود تا صبح روز حشر محزون علی اصغر
خداوندا کرامت کن به (میثم) چشم پر اشکی
که باشد سیل خون و رود جیحون علی اصغر
سرشک چشم شیعه تا قیامت مرهمش باشد
جهان آفرینش خیمه گاه ماتمش باشد
متن شعر شهادت حضرت علی اصغر
تشنه شدی و ساقه ی شعله ورت شکست چون چوبِ خشک هر دو لب لاغرت شکست
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام)
تشنه شدی و ساقه ی شعله ورت شکست
چون چوبِ خشک هر دو لب لاغرت شکست
هر سو دوید مادر تو زمزمی نبود
طفل ذبیح خیمه، دل هاجرت شکست
با گریه ی تو هر دویمان آب می شویم
با گریه ات غرور پدر مادرت شکست
نامت علی است، محترمی مثل مرتضی
این احترام، ارثیه ی حیدرت شکست
می خواستم برای تو کاری کنم، نشد
خیلی دلم برای دو پلک ترت شکست
تا باد تیر حرمله از چله اش گذشت
مانند یاس خشک شده حنجرت شکست
تیزی یک پر از سه پر تیر، ذره ای
بر بازویت کشید، عزیزم پرت شکست
این حجم تیر کل تنت را گرفته است
مانند مادرم همه ی پیکرت شکست
خون گلوی تو به روی صورت من است
از بس که بی هوا قدح کوثرت شکست
با فکر پاسخی که بگویم به مادرت
بُهتم کنار جسم و تن بی سرت شکست
حالا که می روی ز چه لبخند می زنی؟!
قد مرا همین نظر آخرت شکست
شاعر:
محمد جواد شیرازی
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام)
درعرش خدای حی داور
مکتوب شدست با خط زر
شد دین خدا رهین ارباب
شد کرببلا رهین اصغر
نوزاد ولی بزرگ تاریخ
شش ماهه ولی حسین دیگر
هرچند که کوچک ست دستش
صدها گره وا کند به محشر
در آل علی همه بزرگ اند
مانند علیِ اکبر اکبر!
در قافله ی حسین خورشید
بر خیمه گه رباب محور
اول ز همه قیام کرده
هرچند رسیده است آخر
یک خطبه بدون حرف خوانده
شرحش بشود هزار منبر
تا دید غریب پدر را
افتاد ز گاهواره با سر
خشکی لبش عزای زینب
بدخوابی او بلای مادر
امروز ولی به دست بابا..
با دیده ی تر زده به لشگر
برخواسته حرمله به قصد
پاشیدن حنجر کبوتر
یارب چه کند حسین حالا
تیرست به قد او برابر!
اوضاع سر از گلوش بدتر
اوضاع گلو ز سینه بدتر
قنداق مزاحم پرش شد
تاکه بزند دوباره پرپر
ای کاش که تا ابد نیاید
مردی بشود خجل ز همسر..
شاعر:
سید پوریا هاشمی
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام)
زخم را اینبار بر قلب پدر میخواستند
مادر بی تاب را بی تاب تر میخواستند
این هدف انگار با اهداف دیگر فرق داشت
که برایش تیر انداز قَدَر میخواستند
دشمن نام علی بودند… ورنه چله ها
تیرشان تک شعبه هم میشد اگر میخواستند
تیغ های ظالم بی رحم، خون می ریختند
نیزه های وحشی خونخوار، سر میخواستند
از کبوترها کبوتروار تر پرواز کرد
گرچه او را کودکی بی بال و پر میخواستند
شاعر:
رضا حاج حسینی
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام)
مادری بین خیمه غمگین بود
سرش از شرم رو به پایین بود
پیش چشمان بانوان حرم
دیده اش پر شد از نم و شبنم
بانویی که دگر نظیر نداشت
کودکش تشنه بود و شیر نداشت
دست خود را تکان تکان می داد
کودکش تشنه داشت جان می داد
چه کند با دل گرفتارش؟!
داد دست رقیه گهوارش
پیش او هم علی نشد آرام
زینب آمد ولی نشد آرام
کودکی زیر لب در آن محفل
گفت با گریه یا ابوفاضل
آه، از شرم ساقی توحید
پیکرش بین علقمه لرزید
ناگهان نور مشرقین آمد
پدرش حضرت حسین آمد
عمه گهواره را به آقا داد
به دل مادرش تسلا داد
گفت: او هم دلاوری شده است
تشنه ی جام کوثری شده است
رفت آقا به سوی آن لشکر
رفت در روبروی آن لشکر
گفت: این طفل را چه تقصیر است
دست او نه کمان نه شمشیر است
آتشی بر دل فلک خورده
لبش از تشنگی ترک خورده
نیست کس تا دوای او بدهد؟!
جرعه آبی برای او بدهد
طفل خود را گرفت بالاتر
عمر سعد بود و یک لشکر
بین شان سخت ولوله افتاد
ناگهان یاد حرمله افتاد
گفت: برخیز و صید کن در دم
با سه شعبه تو هر دو را با هم
قلب جا و مکان شراره گرفت
تیر را سوی شیرخواره گرفت
تیر از چله ی کمان رد شد
در حرم حال مادرش بد شد
طفل خنده به روی لب آورد
روی دست پدر تلظی کرد
دست و پا زد میان آغوشش
ذبح شد بچه گوش تا گوشش
سر اصغر میان یک دستش
پیکرش شد از آن یک دستش
روضه، مافوق هر تصور شد
پدر از خون محاسنش پر شد
عرش را داشت شعله ور می کرد
متحیر به او نظر می کرد
این همه اظطراب را چه کند؟!
مانده حالا رباب را چه کند؟!
در عبا گرچه طفل پنهان بود
خونِ زیر عبا نمایان بود
بیش از این بین این مسیر نماند
پیکرش را به پشت خیمه رساند
وای از ناله ی مهیب رباب
وای از غربت عجیب رباب
رفت خیمه، نه این که دل بکند
خواست گهواره را تکان بدهد
از دلش غصه بی گمان نرود
بعد از این زیر سایه بان نرود
شاعر:
محمد جواد شیرازی
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام)
برای پرسش بابا سه تا جواب رسید
برای راحتی تو سه انتخاب رسید
سه بار تیر به دنبال آب گشت ولی
میان حنجر خشک تو به سراب رسید
هنوز خوابی از آن دم به روی دست پدر
که بی ملاحظه تیری میان خواب رسید
فراز نیزه کجا روی دست عشق کجا
کجا بلندی نیزه به آفتاب رسید ؟
به گریه آب مکن روی نی عمویت را
نگو که جان به لب مادرت رباب رسید
صدای العطش کودکان نمی آید
بلند شو پسرم مثل اینکه آب رسید
شاعر:
صادق میرصالحیان
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام)
لالا لالا لالاگل بهارم
ببین که پابه پات منم بیدارم
خجالتم نده جلوی عمه
ناخن نکش ببین که شیر ندارم
دلم به درد لاعلاج اسیره
یه کم بخواب دلم آروم بگیره
خدا خودت بگو چکار کنم من
جلو چشام علی م داره می میره
دلم برا تو غش میره میدونی
نمیمونم اگه تو هم نمونی
داری تلظّی میکنی عزیزم
یا داری اشهد زیر لب میخونی ؟
ببین کشوندی به کجا حسین و …
کسی ندید تو خیمه ها حسین و …
کاشکی میشد به حرف میومدی تا
یه بار صدا کنی بابا حسین و …
برای اینکه بشنوه صداتو
بازم تماشا بکنه چشاتو
جلو همه برا یه جرعه ی آب
منت شمرو میکشه برا تو
“تموم آرزوی رفته بر باد!”
سه شعبه بی هوا جوابتو داد
الهی دست حرمله قلم شه
سر بریده تو برام فرستاد
چشای پر ستاره تو ببوسم
به یاد تو گهواره تو ببوسم
ببین کارم کجا کشیده باید
گلوی پاره پاره تو ببوسم
شاعر:
علیرضا خاکساری
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام)
فریاد و ناله داشت ز شب تا سحر رباب
چشمش شده پیاله ی خون جگر رباب
تازه عروس خانه مولا چه پیر شد
قدش خمیده است ز داغ پسر رباب
با گریه رباب همه گریه می کنند…
آتش زده به جان همه با شرر رباب
زینب به گریه گفت عزیزم دگر بس است
تو گریه می کنی چه کند این پدر رباب؟
در خیمه ی رباب دگر قحط آب نیست…
اینجا فرات ساخته با چشم تر رباب
یک لحظه از نگاه علی دل نمی کند
نیزه جلو جلو رود و پشت سر رباب
شعر شهادت حضرت علی اصغر
وقتی که تیر، قدرت خود از کمان گرفت وقتی گلوی نازک او را نشان گرفت
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام)
وقتی که تیر، قدرت خود از کمان گرفت
وقتی گلوی نازک او را نشان گرفت
وقتی که قطره قطرهی خون از گلو چکید
وقتی که خون ریخته را آسمان گرفت…
…دنیا جلوی چشم ربابش سیاه شد!
رنگ بهار زندگیاش را خزان گرفت
نزدیک بود خاک جهان زیر و رو شود
انگار قطره قطرهی خون هاش جان گرفت…
در گیر و دار جنگ خدا لحظهای گریست
وقتی حسین نو گل خود در میان گرفت
دیگر بس است روضه اصغر تمام کن!
از سوز روضه ات دل صاحب زمان گرفت
شاعر:
محسن علیخانی
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام)
پیرهنش دستمال اشکامه بگو
پیرهن پاره ی بچم رو بدن
بیا گوشوارمو واسشون ببر
بگو گهواره ی بچم رو بدن
بهشون بگو بذارن یه کمی
همدمم نیزه ی اصغرم بشه
عصای پیری که واسه من نشد
اقلا سایه ی روو سرم بشه
دستو گهواره می کردم بخوابه
حالا نیزه شده گهواره براش
جای من حرمله لالایی میگه
بچمو می ترسونه با اون صداش
تازه یاد گرفته بودم چجوری
برا بچه م بخونم لالا لالا
توی گوشم می پیچه سوز صداش
تازه داشت یاد می گرفت بگه بابا
بچمو بغل می کردی یادته؟
هی می گفتی عمه قوربونت بره…
روزی که داشتی می دادیش به حسین
باورت میشد که بار آخره؟
بمیرم! خواهشای آخرشو
نتونستم دیگه مستجاب کنم
گلم از تشنگی پژمرده بود و
نمیشد فکری برای آب کنم
تا علی گریه می کرد آب می شدم
این غمو کجای این دل بذارم؟
زینبم! آب دادی آتیشم زدی…
حالا که شیر دارم اصغر ندارم
شاعر:
داود رحیمی
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام)
بس که آقازاده با احساس دعوت میکند
کودک نوزاد ما هم عزم هیئت می کند
هرچه حاجت داری، اول از علی اصغر بخواه
دست های کوچک او استجابت می کند
(شیرمردی) ارث زهرا و علی باشد که شیر
پیش طفل شیرخوار حس حقارت می کند
آمده ثابت کند این قوم از نام علی
توی هر سنی که باشد باز وحشت می کند
او مکلف نیست اما بس که دنبال خداست
در میان اشک خود غسل شهادت می کند
این که او بعد از علی اکبر به میدان آمده
حرمت سن برادر را رعایت می کند
او پیمبر نیست نه! اما به خونِ پاک خود
امتی را از سیاهی ها هدایت می کند
روز محشر شک ندارم من، که آنجا هرکسی
گریه کرده بر علی اصغر، شفاعت می کند
روی دستان امامش شد فدای راه دین
با تلذی کردنش تجدید بیعت می کند
بشکند دستی که عصر واقعه در کربلا
از میان خیمه یک گهواره غارت می کند
شاعر:
محمد جواد خراشادی زاده
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام)
بی تاب برای آب می رفت
با آرزویِ رباب می رفت
می دید علی به روی دستش
آرام به خوابِ آب می رفت
آن دیو و دَدْ از ندادن آب
از صورتشان نقاب می رفت
پس تیر زبان گشود انگار
چون در عوضِ جواب می رفت
تا نسخهٔ کودکی بپیچد
آن نسخه به پیچ وتاب می رفت
بغضاً لاَبیک داشت در اصل
بر قلبِ ابوتراب می رفت
باید پدری شود زمین گیر
پس داشت به انتخاب می رفت
شاعر:
حامد آقایی
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام)
آتش از سمت آسمان انگار زیر این آفتاب می آید
عطش کودکان فراوان شد ناله ی آب آب می آید
ماهی از جنس هاشمی تابان مشک بر دوش عازم میدان
چقدر این علم به قامت این پسر بو تراب می آید
از یلان عرب نسب دارد یا علی یا علی به لب دارد
شاید او قصد فتح شب داردکه چنین بی نقاب می آید
طفل بی تاب توی گهواره همه را کرده است بیچاره
رفته عباس سمت نهر فرات جان مادر بخواب می آید
آری عباس غیرت الله است گفته بی آب بر نمی گردم
به سکینه چه قولها داده زود با این حساب می آید
مشک شرمنده گشت از ساقی چه بگویم بماند الباقی
ماه در چنگ عده ای یاغی قد کمان آفتاب می آید
طفل بی تاب در عبا پنهان میرود با پدر پسر میدان
همه گفتند وارث کوثر از چه رو با کتاب می آید
دید صیاد بچه آهو را به زمین تکیه داد زانو را
تیرش از چله ی کمان در رفت و عجب با شتاب می آید
خیمه ها را یکی یکی رد شد با غلاف اندکی زمین را کند
جسم اصغر به روی دستش بود وای دارد رباب می آید
از تن چاک چاک ثار الله بوی سیب است در فضا اما
از گلوی بریده ی اصغر بوی سیب گلاب می آید
شاعر:
سید حسن رستگار
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام)
از داغ ابوالفضل دل مشک کباب است
حرف لب اصغر دو سه تا جرعه آب است
ای حرمله بر حلق علی تیر زدی لیک
این تیر دقیقا وسط قلب رباب است
اشعار شهادت حضرت علی اصغر
تشنه شدی و ساقه ی شعله ورت شکست چون چوبِ خشک هر دو لب لاغرت شکست
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام)
او آب را به دست خودش آفریده است
دریا عقیق سرخ لبش را مکیده است
روشن ترین دعای قنوت حسین شد
نوری که از گلوی سپیدش دمیده است
حتی فرات حق لبش را ادا نکرد
غیر از سه شعبه ای که نوکش آب دیده است
تیر از میان آن همه مضمون گریه دار
معنای نازک گلویش را گزیده است
طفلی هنوز راه نیفتاده است … آه
خون با شتاب بر رخ پاکش دویده است
وقت تلظی لب او آب می شود
دریا؛ که منت از برهوتی کشیده است
تشییع پیکرش به عبا احتیاج داشت
مانند پیکری که بریده بریده است
او رفت و آب خوردن مادر عذاب شد
جرعه به جرعه طعم عطش را چشیده است
از آسمان حنجر زخمی و تشنه اش
بر خاک عرش، خون گلویش چکیده است
قطعاً که گاهواره او عرش کبریاست
درصحن سینه ی پدرش آرمیده است
چاووش نیزه ای شده لالایی رباب
حالا که طفل تشنه به دستش رسیده است
شاعر:
حجت الاسلام محسن حنیفی
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام)
از عطش مستی ودر سینه شَرَر داری تو
گریه سر کرده ای و حالِ دگر داری تو
ظاهراً دستِ تو بسته است در این قنداقه
بال ،واکرده ای و عزمِ سفر داری تو
سر کشیدی که ببینند و گلو را بزنند
ای جگر گوشه ی من بسکه جگر داری تو
بی زره آمده ای حیدرِ در گهواره
نه به کف، تیغ گرفتی نه سپر داری تو
حرمله عقده ی خود را سرِ تو خالی کرد
ارثی از محسن وافتادنِ در داری تو
بی هوا حنجرِ تو پاره شد وخون پاشید
کِی ، توانِ لگدِ تیرِ سه پر ،داری تو
من سرِ تشنکیِ تو به همه رو زده ام
پسرم جای، در این قلبِ پدر داری تو
حنجرت پاره شده با ز به من می خندی
زِ پریشانیِ حالم که خبر داری تو
با چه روئی پسرم سوی حرم برگردم
مادری دلنگران ،دیده ی تر ،داری تو
ترسم این است سرِ راسِ تو دعوا گردد
طاقت نیزه سواری چقَدَر داری تو؟
خونِ تو کارِ علمداریِ عباس کند
با همین پیکرِ بی سر شده ،سرداری تو
شاعر:
قاسم نعمتی
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام)
چرا قهری مگر تقصیر دارم
بِجایت بر کَفَم زنجیر دارم
کفِ آبی فقط خوردم عزیزم
بیا از نیزه پایین شیر دارم
دلم مِیلِ دو اَبروی تو دارد
ببین که شانهام مویِ تو دارد
در آغوشم فقط پیراهنِ توست
لباس تازهات بویِ تو دارد
نمیآید پس از توخواب ، ای کاش…
که میمُردم منِ بی تاب ای کاش
دوباره شیر آوردم ولی حیف…
نمیخوردم پس از تو آب ای کاش
مرا آزار با زنجیر میداد
به من نانخشک با تحقیر میداد
زنِ شامی مرا سوزاند وقتی
کنارم طفل خود را شیر میداد
دوباره روضه میگیرم عزیزم
در این ویرانه میمیرم عزیزم
دوباره حرمله رد شد از اینجا
دوباره خشک شد شیرم عزیزم
نگفتند آه داغِ بچه دیدهاست
نگفتند از بلا پُشتش خمیده است
ولی گفتند این تازه عروسان
عروسِ فاطمه مویش سفید است
گُلِ یاسِ مرا از ساقه بستند
مرا با ریسمان بر ناقه بستند
نمیماندی به نیزه چاره کردند
سَرَت را با نخِ قنداقه بستند
چه حسرتها جشیدم بچهام را
چه سختیها کشیدم بچه ام را
کنارِ بچههای نیزه دارش
به روی نیزه دیدم بچه ام را
فقط لالا کنم لالا بخوابی
ندارم غصه دیگر تا بخوابی
از آغوشم جدا گشتی و رفتی
که رویِ سینهی بابا بخوابی
نه رحمی بر پدر ، نه شرم کردند
بساطِ غارتش را گرم کردند
برای آنکه راحتتر بخوابی
زدند و سینهاش را نَرم کردند
سرم شد خاکِ عالم نیزه رَد شد
به پشتِ خیمه دیدم نیزه رَد شد
به دنبالِ تو میگشتند بر خاک...
چنان زد از تنت هم نیزه رَد شد
به پشتِ خیمهام قلبم گرفته
تمام چهرهام را غم گرفته
زِ بس نازی که تیری با سهشعبه
در آغوشش تو را محکم گرفته
عبا را روی تو افکند بابا
دلش را از غمت آکند بابا
چنان با تیر چسبیدی به قلبش
تو را از سینهی خود کَند بابا
شاعر:
حسن لطفی
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام)
نبار بارون که من بارونم امشب
پریشونم ، پریشون خونم امشب
بیا آقا بیا دورت بگردم
به دنبالِ تو سرگردونم امشب
تو این روضه گرفته ریشم آقا
بیا اینجا کمی اَبریشَم آقا
یکم از تشنگی تو سهم من کن
بخون روضه بزن آتیشم اقا
ببین ساز فراقت کوک کوکه
غم تو حاصلش سیروسلوکه
اگه می دیدمت می دیدم ازغم
روپیشونیت پراز چین وچروکه
من و تو این عزاها طاهرم کن
رسیدم جان زهرا طاهرم کن
بزاردعاشق بشم از تو بخونم
منو مانندِ باباطاهرم کن
بزار از درد تنهایی بخونم
از این صبر و شکیبایی بخونم
گمونم پیش گهواره نشستی
بزار امشب که لالایی بخونم
اگه عباس هم بازوش زمین خورد
اگه باضربهای اَبروش زمین خورد
اینا سخته ولی نه سختر از این
که آقام رو زد اما روش زمین خورد
شاعر:
حسن لطفی
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام)
خلق عالم تشنه ی یک جرعه احسان رباب
هفتم ماه عزا هستیم مهمان رباب
مادر باب الحوائج حاجتم را می دهد
دردمندم لاجرم دستم به دامان رباب
در حقیقت هر که دارد اشنایی با حسین
هست در یوم الحساب از اشنایان رباب
هرکجاحرف از وفاداری شود پیش از همه
میدرخشد در غزل نام درخشان رباب
به همه ثابت شده اصلا گره خورده بهم
بی گمان جان علی اصغر و جان رباب
دل به دریای بلا زد بی عصا روز دهم
پیش چشمان همه موسی بن عمران رباب
نور چشمش کرده روشن پهنه ی افاق را
روی دستان پدر خورشید تابان رباب
دل هلاک ناله ی حاج اصغر زنجانی اش
میدهد ما را به کشتن مرثیه خوان رباب
گریه ی ما را در اورده ست طرز گریه اش
ما پریشانیم از اول پریشان رباب
نه فقط ما گریه بر حال خرابش کرده ایم
بین میدان و حرم آقاست گریان رباب
به محرم رنگ و بوی دیگری بخشیده است
ناله و سوز دل و حزن دوچندان رباب
از دعای خیر این بانو و لطف همسرش
سالها هستیم مداح علی اصغرش
می شویم امشب دخیل محضر شش ماهه ای
چشم مان بر دست حاتم پرور شش ماهه ای
رزق مان را میدهد هرشب علی اصغر به ما
شد کفیل عاشقان نان آور شش ماهه ای
در بزرگی کم ندارد از برادر بی گمان
جان به قربان علی اکبر شش ماهه ای
نور وجه اللهی اش ما را مسلمان کرده است
اهل ایمانیم با پیغمبر شش ماهه ای
ظاهرا گهواره اما باطنا گهواره اش
دارد اینجا حکم سنگر ؛ سنگر شش ماهه ای
تا بخواند خطبه ای روشنگرانه میشود
دست سالار شهیدان منبر شش ماهه ای
گریه اش باشد رجز قنداقه اش باشد زره
میرسد در معرکه شیر نر شش ماهه ای
لرزه افتاده به جان دشمنان از شوکتش
فتح خیبر کرده گویا حیدر شش ماهه ای
اسمان هم میبرد فرمان از او ؛ چشم فلک
در زمین دیگر ندیده رهبر شش ماهه ای
من شب هفت محرم روضه میخوانم فقط
از لب خشکیده و چشم تر شش ماهه ای
تا سپیدی گلویش را نشان هم دهند
پر شود از حرمله دور و بر شش ماهه ای
بسکه شش دنگ حواسش را به تیرش میدهد
حرمله می پاشد از هم حنجر شش ماهه ای
در میان قاب دستان پدر پیدا شود
آه تصویر گلوی پرپر شش ماهه ای
در امان است از هجوم اسب های تند و تیز
بر زمین وقتی بماند پیکر شش ماهه ای ؟
روضه های بی کلام کربلا تا شام هست
گریه های بی امان مادر شش ماهه ای
تا بسوزاند دل اهل حرم را میشود
حرمله سرگرم بازی با سر شش ماهه ای
شب شب باب الحوائج هست اما میزنم
من گریزم را به طفل دیگر شش ماهه ای
پشت در هم مادری مضطر شد و بی تاب شد
از مدینه کودک شش ماهه کشتن باب شد
شاعر:
علیرضا خاکساری
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(علیه السلام)
سکوتِ نگاهش جلو چشممه
نبودش رو سخته تصوّر کنم
به داغش دلم کرده عادت ولی…
چجوری جای خالیش و پُر کنم؟!
عطش داشت و شد زبونش سفید
به سختی به هم میرسیدن لباش
چقد نیمه شب گریه کردم تا که-
بِره از تو گوشم صدا گریه هاش
بمیرم الهی واسه غربتش
براش با چه لحنی لالایی میخوند
علی اصغرم(ع) رو سه شعبه گرفت
حسینم(ع) ولی کاش پیشم می موند
شنیدم که حیرون شد و بی رمق
با قدّ کمون، بی پسر برمیگشت
شنیدم رو دستاش زده دست و پا
الهی بمیرم! بهش چی گذشت…
پر از تیر شد گوش تا گوش ِ اون
گلوی ضعیفش دیگه جا نداشت
دو تا دستایِ کوچیکش سرد شد
گلم غرقِ خون پلک رو هم گذاشت
نگم از اسارت که توو کلّ راه
دیدم خونی؛ قنداقۂ پاره رو
یکی کف میزد، هی ترانه میخوند
رو دستش می رقصوند گهواره رو
رسیدیم و با هلهله اومدن
یه عدّه زنِ کافر و بی حجاب
می پرسید از من زنِ حرمله(لع)
با خنده… ببینم! کدومه رباب!؟
منبع:پایگاه بلاغ
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب