15
شهریور

فضلت لعنت فرستادن بر قاتلين سيدالشهداء عليه السلام

فضلت لعنت فرستادن بر قاتلين سيدالشهداء عليه السلام

در بندى رحمه الله از داود الرقى روايت كرده و ميگويد: كه من در خدمت ابى عبدالله عليه السلام بودم ، كه آن حضرت آب طلبيد وقتيكه نوشيد، مردمك  چشمهاى مباركش پر از اشك گرديد.
بعد فرمود: يا داود خدا قاتل امام حسين عليه السلام را لعنت كند هر بنده اى كه آب بنوشد و امام حسين عليه السلام را به ياد آورد، و بر قاتلينش لعنت فرستد، به اذن خداى تعالى براى او صدهزار حسنه مى نويسند، و صدهزار سيئه از او محو مى گردد، و براى او صد هزار درجه بلند گردانند، پس گويا صد هزار بنده آزاد كرده است ، و خداوند قلب او را سرد مى كند

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

منكر فضيلت گريستن در مصائب سيد الشهداء عليه السلام

منكر فضيلت گريستن در مصائب سيد الشهداء عليه السلام

علامه مجلسى (ره ) در بحار نقل كرده كه در بعضى مؤ لفات اصحاب ديدم كه از سيد على حسينى كه او مى گويد: من در مشهد مولاى خود على بن موسى الرضا عليه السلام با جمعى از مؤ منين مجاور بودم چون روز دهم محرم شد، مردى از اصحاب ما شروع كرد به خواندن مقتل حسين عليه السلام و از امام محمد باقر عليه السلام روايتى وارد كه آن حضرت فرموده اند كسى كه چشمش بر مصائب حسين عليه السلام بگريد، اگر چه به قدر بال پشه اى بوده باشد، خداوند عالم گناهانش را مى آمرزد، اگر چه مثل كف دريا باشد.
و در ميان جاهل مركبى بود، كه ادعاى عالمى مى كرد، و آن را نمى شناخت ، گفت : اين حديث كه نقل كردى ، صحيح نيست و عقل به اين اعتقاد نمى كند، و بحث بسيارى در ميانه واقع شد، تا اين كه اهل مجلس متفرق شدند و او مصر بر عناد و رد كردن حديث و تكذيب كردنش بود، و او هم رفت و در منزل خود خوابيد.
پس در خواب ديد كه محشر بر پا شده و خلايق به حشرگاه جمع شده اند، و ميزان اعمال نصب شده و صراط كشيده شده و حساب مى كشند، و نامه هاى اعمال پراكنده گرديده ، به صاحبش مى رسد و جهنم افروخته گرديده ، و بهشت مزين گشته ، و از هول محشر و شدت گرماى آن عرصه ، عطش شديدى به اين شخص غالب شد.
و در جستجوى آب بود، ناگاه چشمش به حوض عظيم الطول و العرضى افتاد، مى گويد: كه من در نزد خود گفتم : كه اين همان كوثر است ، كه ائمه عليهم السلام خبر داده اند، و ديد كه در آن آبى است كه سردتر از برف و شيرينر از عسل است و ديد در نزد آن حوض دو نفر مرد و يك نفر زن ايستاده كه نور ايشان به خلايق روشنى ميدهد، و مع ذلك لباسهاى ايشان سياه است و محزونند، و گريه مى كنند.
گفت : پس من سوال كردم ، كه اينها كيستند؟ گفته شد، كه اين محمد صلى الله عليه و آله و ديگرى اميرالمؤ منين على عليه السلام است ، و اين طاهره ، زهرا عليهاالسلام ، است ، گفتم : چرا لباس سياه پوشيده اند و محزونند؟ گفته شد آيا روز عاشورا نيست ؟ كه روز قتل امام حسين عليه السلام باشد اينها به همين جهت محزون و گريان هستند.
آن عالم جاهل مى گويد: كه من به فاطمه زهرا عليها السلام نزديك شدم و عرض كردم : اى دختر رسول خدا من تشنه هستم قدرى نگريست و فرمود: تويى آن كسيكه فضيلت گريستن در مصائب پسر من حسين را انكار مى كنى ؟ كه او روشنى چشم و آرام قلب من است و او را شهيد كرده و با ظلم عدوان كه خدا بر قاتلان او لعنت كند به آن كسانى كه به او ظلم كردند.
و او را از آب فرات منع كردند، مى گويد: كه در اين حال من از خواب بيدار شدم ، و با هول و خوف استغفار كردم وپشيمان شدم از اين كه آن حديث را انكار كردم ، با عجله نزد جماعتى كه با ايشان مجادله مى كردم ، بازگشتم ، و كيفيت خواب را به ايشان نقل كردم ، و توبه نمودم

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

فضيلت اشك ريختن در تعزيه سيدالشهداء عليه السلام

فضيلت اشك ريختن در تعزيه سيدالشهداء عليه السلام

در مدينه زن صاحب فحشى يعنى صاحب امر قبيحى بود، كه در مدينه مشهوره بود، همسايه اى داشت كه هميشه به تعزيه دارى سيدالشهداء مشغول مى شد، و روزى در نزد آن شخص مردانى چند بود كه مرثيه مى خواندند، و مى گريستند و آن شخص امر كرده بود كه براى تعزيه داران طعامى تهيه كنند.
پس اين زن فاحشه را آتش ضرور شد و به مطبخ آن صاحب تعزيه داخل شد كه آتشى براى مصرف خودش ببرد ديد كه مباشرين طعام مشغول تعزيه شده اند، و آتش زير طعام خاموش شده پس به نوعى سعى كردند آن آتشهاى افسرده را با زحمت بسيار روشن كرد، و چون زمان زيادى طول كشيد از غلبه دود كه به چشمش رسيده بود، اشك چشمش جارى شد، چون آتش شعله ور گرديد، قدرى آتش براى حاجتش برداشت و روانه منزل خود گرديد.
چون كه معتاد خواب بود، چون ظهر شد و هوا گرم شد مشغول خواب شد و در عالم رؤ يا ديد كه قيامت قائم شده و زبانه جهنم مشتعل گرديده و او را با زنجيرهاى آتشين مى كشند، تا به جهنم ببرند، و هرچه فرياد مى كند به فريادش نمى رسند، و هر قدر پناه مى خواند كسى به او پناه نمى دهد، و موكلين عذاب به او مى گويند: كه غضب خدا بر تو باد كه خدا به ما امر كرده تا تو را به قعر جهنم بيندازيم .
آن زن مى گويد: والله چون مرا به كنار جهنم رسانيدند، آنگاه شخصى نورانى ظاهر شد، و صيحه اى بر موكلين عذاب من زد و فرمود: او را رها كنيد عرض ‍ كردند يابن رسول الله به چه سبب او را رها كنيم فرمود: اين زن داخل شده ، بر قومى كه تعزيه دار من بودند، و آتش ايشان خاموش شده بود، كه اشك از چشمش جارى شد، ايشان چون فرمايش آن شخص را شنيدند، عرض ‍ كردند: (( كرامة لك يابن الشافع و الساقى )) يعنى دست از اين زن برداشته او را براى كرامت تو اى پسر نافع قيامت و ساقى كوثر رها كرديم .
پس چون خلاص شدم ، به آن شخص عرض كردم : كه تو كيستى ؟ كه خدا تو با تو بر من منت نهاد، فرمود كه : من حسين بن على عليه السلام هستم .
پس از خواب بيدار شده و پيش از تفرق ايشان به مجلسشان رفتم و خوابم را حكايت كردم از امر من تعجب كردند و مجددا براى مظلوم كربلا گريه و نوحه سرايى كردند، و با دست ايشان از آن عمل قبيح توبه نمود

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

در خاصيت زمين كربلاست

در خاصيت زمين كربلاست

در بندى در اسرار الشهادة روايت كرده است ، فاضل بسطامى (ره ) در تحفة الحسينيه نقل نموده ، كه پسر يكى از خلفاى بنى مروان در خواب ديد، كه قيامت قيام شده ، و شخص گناهكارى راكه ، گناه بسيارى داشت ، ملائكه عذاب خواستند كه او را به جهنم ببرند، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : روزى اين شخص به صحراى كربلا گذشته و غبار آن صحرا به جسدش نشسته و هر كس كه غبار كربلا به جسدش نشيند آتش دوزخ بر او حرام است .
پس آن شخص به بركت سيدالشهداء عليه السلام از آتش نجات يافت

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
15
شهریور

آشنايى با زمين كربلا

آشنايى با زمين كربلا

روايت شده است كه وقتى كه جناب سلمان (ره ) از جانب اميرالمؤ منين عليه السلام به حكومت مداين ماءمور گرديد و عازم مداين شد، آن عالى مقام با كاروانى همراه شد، و به درازگوشى سوار شده به منزل مى رفتند، و قانون آن جناب بود كه يك فرسخ راه را سوار الاغ ميشد، و يك فرسخ راه را پياده مى رفت ، تا آن حيوان ناراحت نشود، و در ميان اهل قافله قانون مراعات احوال حيوان مركوب آن جناب معروف و معلوم شده بود.
در منزلى از منازل كه نوبت سوارى الاغ بود، آن جناب سواره شد و به قدر نيم فرسخ سوار بود، كه ناگاه اهل قافله ديدند، آن جناب بى اختيار از الاغ مركوب خود پياده شد، و بى اختيار خود را به زمين انداخت و آن زمين را به آغوش كشيد و مانند ابر بهارى زار زار ميگريست ، اهل قافله متعجب شده و متوجه آن جناب بودند.
ناگاه ديدند بعد از زمانى از آن زمين گريان و نالان برخاسته و چند قدم راه رفت ، باز خود را به زمين افكند، صدا به گريه و ناله بلند كرد، زمانى با شدت گريست ، بعد از آن قدرى رفته باز خود را به زمين افكند، با شدت تمام صيحه و ضجه زده ، مانند زن ثلكى ميگريست ، و مى ناليد تا اين كه اهل قافله را معلوم شد كه آن زمين ، زمين كربلاست

داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى


free b2evolution skin
 
مداحی های محرم