معجزات پيامبر اسلام(ص)
يكي از دلايل بر نبوت پيامبران ارئه معجزه از ناحيه پيامبران الهي به پيروان و مردم مي باشد.
پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ درراستاي نبوت و پيامبري خويش داراي معجزات متعدد و گوناگوني بود كه در اين نوشتار به برخي از آنها اشاره مي شود:
1. از حضرت ابي عبدالله (جعفر بن محمد) صادق - عليهما السلام - در حديثي نقل شده كه چون رسول خدا صلّي الله عليه و آله ـ متولد شد شيطان (از رفتن به) آسمانهاي هفتگانه ممنوع شد؛ و شياطين بواسطه ستارگان رانده شدند، و قريش گفتند: اين (نشانه) بپا شدن رستاخيزي است كه از اهل كتاب مي شنيديدم آن را ذكر مي كردند؛ تا اين كه گفت: صبح آن روزيكه پيغمبر بدنيا آمده بود، بتها وارد صبح شدند در حالي كه همگي برو در افتاده بودند؛ و در آن شب ايوان كسري لرزيد وچهارده كنگره اش افتاد، درياچه ساوه فرو رفت، و آتشهاي (آتشكده هاي فارس) كه از هزار سال پيش از آن خاموش نشده بود خاموش شد تا اين كه گفت: وطاق كسري از ميان شكست، و آن قسمت از دجله كه پر آب بود شكافته شد (چون سد شكست و آبي كه پشت سد جمع شده بود رخنه پيدا كرده سرازير شد) ، و در آن شب نوري ازطرف حجاز انتشار يافته بعد درخشيد تا بمشرق رسيد، و تخت هيچ پادشاهي از پادشاهان دنيا باقي نماند مگر اين كه صبح آن روز وارونه بود و پادشاه هم لال شده بود و آن روز نحن نمي گفت، و علم كاهنين گرفته شد و جادوي جادو گران نابود شد و هيچ شيطاني (از آنها كه رفيق كاهنين بودند و اخبار شد و جادوي جادوگران نابود شد و هيچ شيطاني (از آنها كه رفيق كاهنين بودند و اخبار را از آسمانها استراق سمع كرده بر فقاشان مي رساندند) در عرب باقي نمانده مگر اين كه از (رفتن نزد) رفيقش ممنوع شد تا اين كه گفت: آمنه فرمود: بخدا قسم! فرزندم بهدنيا آمد و با دستش خودش را از (افتادن) زمين نگهداري كرد؛ و بعد سر طرف آسمان بلند كرده بآسمان نظر انداخت، سپس از او نوري بيرون آمد كه همه چيز براي او روشن شد؛ و در آن پرتو از گوينده اي شنيدم كه مي گفت، تو سرور و آقاي مردمان را بدنيا آوردي، او را محمد نام گذار.
2. براي ما حديث نموده اند از براء بن عازب كه گفت: هنگامي كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله ـ بكندن خندق امر نمود، سنگ بزرگ و سختي در عرض خندق برايش نمايان شد كه كلنك ها در آن كار نمي كرد، پس رسول خدا صلّي الله عليه و آله ـ آمد و چون آن را ديد جامه اش را گذاشته؛ و كلنك به دست گرفته فرمود: بسم الله، و ضربتي بآن سنگ وارد آورده يك سوم آن را شكست؛ و فرمود الله اكبر، كليد هاي شام بمن داده شد؛ بخدا قسم! من كاخهاي قرمز آنجا را الساعه مي بينم، سپس براي مرتبه دوم ضربتي وارد آورده فرمود: بسم الله، و يك سوم ديگرش را شكافت و فرمود: الله اكبر، كليدهاي فارس بمن داده شد و بخدا قسم! من كاخ سفيد مدائن را مي بينم، سپس سومين بار ضربتي زده بقيه آن سنگ را شكست و فرمود: الله اكبر، كليد هاي يمن بمن داده شد؛ و بخدا قسم! من دروازه هاي صنعاء را از اينجا مي بينم.
3. براي ما حديث نمده اند از ابان بن عثمان از حضرت صادق جعفر بن محمد - عليهما السلام - كه فرمود: روزي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ به جابر بن عبدالله انصاري فرمود: تو باقي خواهي ماند تا فرزندم محمد بن علي بن حسين بن علي بي ابيطالب - عليهم السلام - را كه در توراة معروف به باقر است ملاقات كني، پس هرگاه بديدارش نائل شدي از من سلامش برسان؛ پس جابر خدمت علي بن الحسين - عليهما السلام - شرفياب شده و محمد بن علي عليهما السلم را بصورت پسر بچه اي نزد ايشان ديد؛ بوي گفت: اي پسر! رو بمن بيا پس روي آورد؛ بعد گفت: پشت بگردان پشت گردانيد، جابر گفت، به پروردگار كعبه قسم! خصلتها و رفتار پيغمبر خدا صلّي الله عليه و آله ـ است، سپس رو بحضرت علي بن الحسين - عليهما السلام - نموده عرض كرد: اين كسيت؟ فرمود: اين فرزندم و صاحب اين امر (امامت) پس از من محمد باقر - عليه السلام - است، جابر از جا بلند شده روي دو پاي آنحضرت افتاده آنها را مي بوسيد و مي گفت: اي فرزند رسول خدا صلّي الله عليه و آله ـ! جانم فداي جانت باد، سلام پدرت را بپذير، رسول خدا ترا سلام مي رساند، تا آخر حديث.
4. براي ما حديث كرده اند از عبد الله بن عباس كه گفت: رسول خدا صلّي الله عليه و آله ـ بعلي - عليه السلام - فرمود: يا علي! تو جانشين مني بر امتم؛ تا اين كه فرمود: يا علي! مژده باد ترا بشهادت چون تو پس از من مظلوم و كشته خواهي شد، علي - عليه السلام - گفت: يا رسول الله! آيا اين عمل در سلامتي دين من خواهد بود؟ فرمود: يا علي! در سلامتي دين تست؛ تو هرگز لغزش پيدا نمي كني و از راه بدر نمي روي، و اگر تو نبودي حزب خدا پس از من شناخته نمي شد.
5. براي ما حديث كرده اند از ابان بن عثمان از حضرت ابي عبدلله جعفر بن محمد صادق - عليه السلام - كه فرمود: هنگامي كه پيغمبر خدا صلّي الله عليه و آله ـ بآسمان برده شد، تا اين كه فرمود: چون صبح نمود بقريش فرمودند: خداوندي كه جلالش بزرگست مرا به بيت المقدس برده سيرم داد، و آثار پيغمبران را بمن نمود؛ و من در فلان موضع به قافله اي گذشتم كه شتري گم كرده بودند پس از آبشان آشاميده و باقيمانده اش را ريختم ابوجهل (بسايرين) گفت: فرصتي بدست شما آمد؛ از وي بپرسيد چند پايه و چه مقدار قنديلهاي آنجا بود: پس عرض كردند:
يا محمد! اينجا اشخاصي هستند كه بيت المقدس رفته و ديده اند پس براي ما پايه ها و قنديلها و محرابهايش را تصيف كن آنگاه جبرئيل آمده و صورت بيت المقدس را مقابل صورتش آويزان نمود؛ آن حضرت شروع كرد به آنها از آن چه مي پرسيدند خبر مي داد، و چون بايشان خبر داد، گفتند: تا قافه وارد شود و از آن چه تو گفتي از آن ها سؤال كنيم،رسول خدا صلّي الله عليه و آله ـ بآنها فرمود: تصديق اين مطلب اين است كه تا قافله با طلوع خورشيد براي شما پديدار مي شود و جلو آنها شتري خاكستري است، پس چون صبح شد روي آورده و بگردنه مي نگريستند، و مي گفتند: الآن خورشيد طلوع مي كند، پس در آن ميان كه آنها در اين حالت بودند هنگامي كه قرص خورشيد نمايان شد قافله نيز براي آنها نمودار شد كه در جلو شتري خاكستري داشتند، از اهل قافله راجع بآنچه رسول خدا صلّي الله عليه و آله ـ فرموده بود سؤال كردند، آنها گفت: بلي! چنين بوده است، شتر ما در فلان محل گم شد؛و ما آب را گذاشته بوديم و چون صبح نموديم آن آب ريخته شده بود، و (متأسفانه) آن معجزه هم براي آنها جز سركشي نيفزود.
منبع : مرکز مطالعات و پاسخگويي به شبهات حوزه علميه قم