عمر سعد در دامان پدر
عمر سعد در دامان پدر
«بپرسید از من، قبل از آنکه از میان شما بروم.» این کلامی بود که امیرالمؤمنین علی علیه السلام بر فراز منبر برای مردم بیان کرد. لحظه ای همه جا را سکوت فرا گرفته بود. ناگهان مردی از میان جمعیت برخاست و پرسید: «یا امیر المؤمنین علیه السلام ! تعداد موهای سر و صورت من، چه مقدار است؟» پرسشگر، کسی نبود جز سعد بن ابی وقاص. امیر المؤمنین علی علیه السلام فرمود: «به خدا! از مسئله ای، پرسش کردی که دوستم رسول خدا صلی الله علیه و آله ، مرا به آن، آگاه ساخته بود. در سر و صورت تو مویی نیست، مگر آنکه در ریشه آن، شیطانی نشسته باشد. بدان! که در خانه تو پسری است که فرزندم، حسین علیه السلام را به قتل می رساند.» راوی می گوید: «در آن لحظه که امیر المؤمنین علی علیه السلام چنین فرمود، عمر سعد (سرکرده لشکر یزید)، هنوز طفل بود و در دامان پدرش نشسته بود.»