2
شهریور

حدیث گوش و چشم و زبان خدايى

قالَ اللّه‏ تَعالى:لايَزالُ عَبْدى يَتَقَرَّبُ اِلَىَّ بِالنَّوافِلِ حَتّى اُحِبَّهُ، فـَاِذا اَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعـَهُ الَّذى يَسْمَعُ بِـهِ وَبَصَرَهُ الَّذى يُبْصِرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذى يَنْطِقُ بِهِ.

پيامبر اكرم صلى‏الله ‏عليه‏ و‏ آله اين حديث قدسى را از خداى متعال روايت فرمود:بنده من پيوسته با انجام نافله‏ها به من نزديك مى‏شود، تا آنكه او را دوست مى‏دارم.

وقتى بنده‏ ام را دوست داشتم، گوش او خواهم بود كه با آن مى‏شنود، چشم او خواهم بود كه با آن مى‏بيند و زبان او خواهم بود كه با آن سخن مى‏گويد.

منبع: ميزان الحكمه، ج 8 ، ص 111


free b2evolution skin
2
شهریور

وقايع

شهادت

سيدعلي اندرزگو از فعالان مبارزه مسلحانه عليه حكومت پهلوي، در 1318 ش. ـ ماه مبارك رمضان ـ متولد شد. در 12 سالگي در بازار تهران و در يك نجاري مشغول به كار شد. او روزها كار مي‌كرد و شبها به تحصيل مي‌پرداخت‌. اندرزگو در سنين نوجواني به عضويت جمعيت مؤتلفه اسلامي درآمد و در 1341 ـ در 23 سالگي ـ مبارزه مسلحانه عليه شاه را آغاز كرد. او در اين مبارزه در كنار شهيدان بخارايي‌، هرندي‌، نيك‌نژاد و تحت هدايت شهيد صادق اماني و شهيد مهدي عراقي قرار داشت‌. در پي قيام 15 خرداد 1342 بازداشت شد و پس از آزادي مبارزه مسلحانه را پي گرفت. وي در عمليات ترور حسنعلي منصور ـ عامل كاپيتولاسيون ـ در 1343 ش. مشاركت جست‌ و پس از شناسايي، غياباً به اعدام محكوم شد. او مخفيانه به عراق سفر كرد و در 1345 به قم بازگشت، اما توسط ساواك شناسايي شد، به همين دليل راهي تهران شد و در منطقه چيذر در يك خانه اجاره‌اي اسكان يافت و حوزه علميه چيذر را مركز فعاليت خود قرار داد. او در 1349 ش. به اصرار برادرانش با تغيير نام به «شيخ عباس تهراني‌» ازدواج كرد. در 1351، يكي از دوستانش توسط ساواك بازداشت شد و در زير شكنجه به ارتباطش با اندرزگو اعتراف كرد و وي ناچار از چيذر به قم رفت. او در قم متوجه شد كه ساواك در سراسر كشور در پي اوست، اما با اين حال از مبارزه عليه حكومت شاه مأيوس نشد و به تهيه پول و اسلحه پرداخت. اندرزگو از قم به تهران و سپس به مشهد رفت و در مشهد به زابل و از آنجا همراه همسرش، به افغانستان رفت‌ و پس از يك ماه با تغيير چهره به ايران بازگشت‌. اندرزگو علاوه بر تغيير چهره، از نامهاي مستعار، گذرنامه‌هاي متعدد و 24 شناسنامه استفاده مي‌كرد. اندرزگو بين قم‌، تهران و مشهد تردد مي‌كرد. وي پس ازمدتي راهي مكه شد و از آنجا به نجف رفته و با امام خميني ملاقات كرد. سيدعلي اندرزگو پس از نجف، دو ماه در سوريه و لبنان به سر برد و در لبنان دوره‌هاي فشرده آموزش نظامي را سپري كرد و با هدف ترور شاه به ايران بازگشت‌، اما قبل از آن كه نقشه خود را عملي سازد به دام مأموران ساواك افتاد. سيدعلي اندرزگو، در آستانة افطار روز 19 رمضان 1357 ش. كه راهي منزل يكي از دوستانش بود، به محاصره مأموران ساواك افتاد. مأموران ابتدا او را از ناحيه پا زخمي كردند. در اين فرصت، اندرزگو كه نقش بر زمين شده بود، با خوردن كاغذهاي حاوي شماره تلفن دوستان و نزديكانش و آغشته كردن بقيه مدارك به خون خود و نابود كردن آنها، مانع از آن شد كه نشاني كسي به دست ساواك بيفتد. شهيد اندرزگو در ماه مبارك رمضان 1318 ش. متولد و در ماه مبارك رمضان 1357ش. با زبان روزه به شهادت رسيد. از وي 4 فرزند به نام‌هاي مهدي‌، محمود، محسن و مرتضي باقي مانده است.
منبع
زندگینامه
زندگی و مبارزات


free b2evolution skin
2
شهریور

زندگینامه

زندگینامه

تاریخ وقوع: شهادت «سيد علي اندرزگو» (1357ش)


شهيد سيد على اندرزگو در رمضان سال 1318 شمسى در بازارچه گمرك خيابان شوش تهران در يك خانواده متوسط ديده به جهان گشود. او پس از طى دوران كودكى و در پايان تحصيلات ابتدايى به سبب مشكلات معيشتى ، ترك تحصيل نمود و در يك كارگاه نجارى مشغول به كار شد. از آنجايى كه سيد على به علوم دينى علاقه و افرى داشت پس از بازگشت از كار روزانه به منزل ، تا پاسى از شب از چشمه فياض اين علوم بهره ها مى برد و نيز در مسجد هرندى دروس فقه و اصول مى خواند.
شهيد اندرزگو، در نوجوانى و سالهاى شكل گيرى شخصيتش با نواب صفوى آشنا شد. منش و شخصيت اين روحانى مبارز در ذهن و ضمير او اثرى ژرف گذاشت و فرايند اين تاثير روحى ، آشنايى با تشكيلات فدائيان اسلام و راه مبارزاتى آنها بود كه در تعيين مشى مبارزاتى شهيد اندرزگو نقش ‍ آفرين بود.
وى كه در آن سالها به سلاح علم و ايمان ، خود را مسلح مى ساخت ، سرانجام با درك و لمس روح نهضت 15 خرداد به رهبرى امام خمينى ((ره )) در سن هيجده سالگى گام به عرصه مبارزه با رژيم پهلوى نهاد. شهيد اندرزگو در جريان قيام 15 خرداد خود يكى از عاملين تظاهرات پرشور مردم بود كه همان شب با اهداء كتابى از امام مورد تقدير قرار گرفت .
پس از واقعه 15 خرداد در همين رابطه دستگير و تحت شديدترين شكنجه ها قرار گرفت ، و با اين كه در زير شكنجه بيهوش شده بود، به سبب عزم خدادادى كوچكترين كلامى كه بتواند شكنجه گران را به مقصودشان رهنمون سازد بر زبان نياورد. پس از رهايى از زندان با شهيد حاج صادق امانى و ديگر دوستانى كه از سابق مى شناخت ارتباط برقرار كرد و تصميم به مبارزه اى پيگير و مسلحانه عليه رژيم شاهنشاهى گرفت و در راستاى اين هدف وارد شاخه نظامى هيئت موتلفه جمعيتهاى اسلامى شد. و در همين زمان مساله ترور حسنعلى منصور نخست وزير وقت مطرح گرديد و او به همراه ديگر افراد شركت كننده در اين ترور، در مراسم تحليف شركت كرد و اولين نفرى بود كه دست روى قرآن گذاشت و سوگند ياد كرد كه تا آخرين قطره خون خود نسبت به نهضت و آرمانهاى اسلامى آن وفادار بماند.
اعدام انقلابى حسنعلى منصور با همكارى شهيدان محمد بخارائى ، رضا صفار هرندى ، مرتضى نيك نژاد و حاج صادق امانى جامه عمل پوشيد. شهيد اندرزگو كه 19 سال بيشتر نداشت در اين عمليات مسئوليت كند كردن اتومبيل منصور را در محدوده بهارستان بر عهده داشت ، تا شهيد بخارائى بتواند با دقت عمل او را از پاى در آورد. وقتى كه شهيد اندرزگو با موفقيت وظيفه خود را انجام داد، منصور به ناچار در نزديكى مجلس از اتومبيل پياده ، و عازم مجلس شد و همين امر فرصتى فراهم آورد كه شهيد بخارائى از اين موقعيت به دست آمده ، استفاده كرد و خشم و نفرت ملت مسلمان ايران را با گلوله اى كه شليك كرد در گلوى او نشاند. ابراز كرد. پس ‍ از اين حركت ، شهيد اندرزگو براى اطمينان از مرگ منصور، خود را به او رساند و گلوله ديگرى در مغزش خالى كرد و بسرعت متوارى شد. و از آن بعد زندگى مخفى اختيار ولى هرگز خود را از مبارزه پس نكشيد و بيش از پيش در اين عرصه گام برداشت . او مخفيانه در قم زندگى و تحصيل علوم حوزوى را ادامه داد.
رژيم كه از يافتن وى مايوس شده بود او را غيابا محاكمه و به اعدام محكوم كرد.
پس از مدتى كه او و ديگر همرزمانش مشغول فراگيرى علوم حوزوى بودند، توسط ساواك شناسايى شدند. اما اندرزگو توانست فرار كند و خود را مخفيانه به عراق رساند و از نعمات وجودى امام ((ره )) از نزديك استفاده ها ببرد؛ ضمنا هر وقت فرصتى پيش مى آمد با سخنرانيهاى پرشور خود در شنوندگان تاثير بسزايى مى گذاشت و آنان را به تحرك وا مى داشت . شهيد، در سال 1345 به ايران بازگشت و به قم رفت و مجددا سرگرم فعاليتهاى انقلابى شد كه دوباره شناسايى گرديد و ناگزير به تهران آمد و در محله چيذر)سكنى گزيد.
در چيذر تحصيل علوم دينى و مبارزاتش را از نو و در بعدى ديگر آغاز كرد. در همين جا بود كه ازدواج كرد و يكسال و نيم در يك اتاق اجاره اى با همسرش زندگى كرد. افراد زيادى به عنوان ميهمان به منزل وى رفت و آمد مى كردند كه بعدها معلوم شد، آنها سربازان واقعى آقا امام زمان (عج ) بودند و تحت آموزش وى قرار مى گرفتند. وى به مرور زمان بر وسعت فعاليتهاى انقلابيش افزود و براى اين كه شناسايى نشود منزلش را پس از مدتى عوض ‍ كرد.
در سال 1351 شمسى ، يكى از دوستان وى دستگير، و در زير شكنجه هاى طاقت فرسا به مواردى در رابطه با شهيد اندرزگو اعتراف كرد و ساواك از سر نخى كه به دست آورده بود، در صدد دستگيرى وى برآمد، اما او توانست مثل هميشه از دست ساواك بگريزد و به قم برود. در قم مجددا با نام مستعار و با ظاهرى ديگر، اتاقى اجاره كرد و مشغول فعاليت شد و با گروههاى مبارز مسلمان به برگزارى ارتباط پرداخت و براى آنها پول و اسلحه و مهمات و امكانات فراهم ساخت . بار ديگر ساواك موفق به شناسايى و محل زندگى او شد و اين بار نيز وقتى به اتاق او ريختند وى از معركه گريخت و با نامى ديگر و در لباسى مبدل ، خود را به مشهد رساند و در آن شهر با حجت الاسلام عباس واعظ طبسى (توليت فعلى آستان قدس ‍ رضوى )تماس گرفت و با كمك ايشان توانست همراه همسرش و به طور پنهانى از طريق زابل و زاهدان به افغانستان فرار كند.
وى در افغانستان تنها يك ماه دوام آورد و روح بلند او نتوانست دور از مبارزه باشد، لذا تصميم به بازگشت گرفت و مخفيانه خود را به مشهد رساند.
در اين دوران شهيد اندرزگو، روزها با لباس مبدل و با نامهاى مستعار به شهرستانهاى مختلف مسافرت مى كرد و به فعاليتهاى تبليغى مشغول مى شد و شبها نيز در نزد اديب نيشابورى به توسعه معلومات مى پرداخت و همزمان ، طلاب ديگر را نيز از اطلاعات علمى و مبارزاتى اش بهره مند مى ساخت . او در مشهد چندين خانه عوض كرد و نيز پنهانى به سفر حج مشرف شد. در سفر ديگرى كه عازم انجام عمره شده بود خود را به نجف اشرف رساند و به زيارت امام ((ره )) نائل و از انفاس قدسى اين دريايى بيكران فيض ، نيرو گرفت . و سپس به سوريه و لبنان سفر كرد و بر تجربه هاى مبارزاتى خويش افزود.
در لبنان با نماينده امام ((ره )) در سازمان الفتح تماس گرفت و ضمن ديدن تعليمات نظامى طرز استفاده از سلاحهاى سنگين را فرا گرفت و مقدمات وارد كردن چنين اسلحه اى را به ايران تدارك ديد.
سيد پس از بازگشت به ايران همزمان با اوجگيرى انقلاب اسلامى تصميم به نابودى شاه گرفت . لذا با يك برنامه 6 ماهه ، رفت و آمدهاى شاه را تحت نظر گرفت تا بتواند با وارد كردن مواد منفجره از فلسطين ، هدف خود را پياده كند، ليكن در اين امر توفيق نيافت ، لذا دست به كار شد، تا به كمك شخصى در داخل كاخ سلطنتى به اين مهم دست يابد كه با رويداد شهادتش توفيق اجراى آن را از دست داد.
نحوه شهادت شهيد اندرزگو
از آنجايى كه ماموران ساواك به طور دايم در جستجوى شهيد اندرزگو بودند، توانستند اطلاعاتى حين شكنجه تعدادى از مبارزان اسلامى ، از اندرزگو به دست آورند. ساواكيها در چارچوب اين اطلاعات تلفنهاى قسمت وسيعى از شهر تهران را تحت كنترل گرفتند تا توانستند، رد مكالمات او را به دست آورند و پى بردند كه شهيد اندرزگو روز 19 ماه مبارك رمضان افطار را در منزل يكى از دوستانش خواهد بود.
شهيد اندرزگو نزديكى غروب آن روز با يك موتور گازى راهى منزل دوستش شد؛ ماموران ساواك قبلا منطقه را به محاصره خود در آورده بودند. وى پس از ورود به خيابان سقاباشى متوجه حضور ماموران ساواك شد، اما براى فرار از مهلكه ، ديگر دير شده بود، لذا با پناه گرفتن در پشت يك اتومبيل سعى در گمراه كردن ماموران كرد، اما ماموران رژيم از فاصله دور پاهاى او را مورد هدف قرار دادند. شهيد اندرزگو در حالى كه خون ، بشدت از پاهايش جارى بود توانست تعدادى از اسنادى را كه در جيب داشت در دهان گذاشته و بجود و تعداد ديگر را نيز با خون خود آغشته كرد تا به دست ماموران ساواك نيفتد. دژخيمان رژيم كه سخت از اين چريك مسلمان وحشت داشتند از فاصله دور او را به گلوله بسته بودند و از اين باك داشتند كه اندرزگو به خودش مواد منفجره بسته باشد، آنها وقتى مطمئن شدند كه اندرزگو قادر به انجام حركتى نيست به وى نزديك ، و او را روى برانكارد قرار دادند، اما سيد با تكانى خود را از روى برانكارد به داخل جوى آب انداخت . لحظه شهادت فرا رسيده بود و او در روز ضربت خوردن مولايش على (ع ) و در حالى كه روزه بود و روزه خود را با خوردن اسناد باز كرد و به لقاء پروردگارش شتافت . سيد همواره گفته بود كه : ((زنده مرا نخواهند يافت )) و سرانجام نيز چنين شد
شهيد اندرزگو چريكى بود كه دامنه مبارزاتش ، از لبنان تا افغانستان گسترده بود.
او در مدت اقامتش در لبنان ، در تشكل بخشيدن به گروههاى بسيارى از مبارزان پراكنده فلسطينى موفقيتهاى كسب كرد.
ساواك 15 سال سايه وار دنبال او مى گشت ، لكن هر وقت به مخفيگاه وى مى رسيد سيد توانسته بود از دام ماموران بگريزد.
عبدالكريم سپهرنيا، دكتر حسينى ، شيخ عباس تهرانى ، ابوالحسن نحوى ، سيد ابوالقاسم واسعى ، محمد حسين الجوهرچى نامهايى بودند كه سيد از آنها استفاده مى كرد و مناسب هر نام ، به چهره اى ظاهر مى گرديد.


free b2evolution skin
2
شهریور

وقايع

زندگی و مبارزات
تاریخ وقوع: شهادت «سيد علي اندرزگو» (1357ش)

سید علی اندرزگو، به سال 1318 هجری شمسی و در ظهر یکی از روزهای ماه مبارک رمضان متولد شد.پدرش سید اسد الله اندرزگو در بازارچه گمرک تهران، حوالی میدان شوش و پایین خیابان صفاری منزل داشت.وی ابتدا بنایی پیشه کرد، ولی چون ورشکسته شد آن را رها کرد و به خرده فروشی روی آورد (1) و در گوشه ای از میدان شوش مشغول کسب شد.از این رو، طبیعی بود که سید علی و برادرش از همان اوایل نوجوانی به کسب و کار مشغول شوند تا کمکی برای معاش خانواده خود باشند. (2)
سید علی از هفت سالگی به مدرسه رفت و شش سال در دبستان فرخی درس خواند و چون همزمان با تحصیل مجبور بود کار کند، از سن دوازده سالگی در چهار سو بزرگ بازار تهران و در مغازه ای نجاری (3) مشغول به کار شد.وقتی دوره ابتدایی را گذراند، به میل خود به درس طلبگی پرداخت و تحصیل در مدرسه را ادامه نداد.او همچنان مجبور بود روزها به کار و کسب روزی بپردازد و شبها دروس حوزوی مورد علاقه خود را فراگیرد.سید علی ابتدا در محضر آقای بروجردی در مسجد قندی به تلمذ پرداخت.او بتدریج دروس مقدماتی را طی سه سال خواند.سپس به اتفاق برادر دیگرش سید محمد، (4) در محضر آقای محمد هرندی به تحصیل پرداخت. (5)
این دوره نیز پنج سال طول کشید.
سید علی سیزده ساله بود که خانواده اش فهمیدند ذهن وی مشغول برخی مسائل غیر عادی شده است.سید حسین، برادر بزرگتر او می گوید: روزی مادرم گفت: «حسین! سید علی به خانه نیامده است.» هر چه گشتیم او را پیدا نکردیم.بعد از یک هفته جستجو، او را در دروازه دولت پیدا کردم.در جواب من که پرسیدم کجا بودی، گفت: رفته بودم مشهد برای زیارت امام رضا (ع) .گفتم: چرا بی اجازه رفتی؟ چرا کارت را رها کردی؟ (6) این ماجرا وقتی رخ داد که او شاگرد نجار بود و چمدان چوبی می ساخت.
سید علی اندرزگو همچنان در اندیشه مسائل اجتماعی و بویژه شناخت علت مشکلات مردم غوطه ور بود.البته طبیعی بود که طبق نظرگاههای غالب آن روز علت اصلی همه مصیبتهای مردم ایران را شخص شاه بداند.او گاه این اندیشه را به زبان می آورد.یک بار برادرش بعد از جستجوهای زیاد او را که دوباره چند روزی از چشم همه پنهان شده بود، پیدا کرد و دست او را گرفت و آورد، ولی بر خلاف انتظار شنید که سید علی فریاد می زند و می گوید: و لم کن، این چه مملکتی است؟ این چه زندگی است؟ این چه شاهی است؟ و در خیابان داد می زد: اصلا این مملکت، مملکت نیست، آدم دارد خفه می شود و نمی تواند حرفی بزند.البته این موقعیت فکری و اجتماعی خاص سید علی ناشی از آگاهی او از وضعیت نا مطلوب جامعه در سالهای 31- 1330 بود.سید علی در این سالها بتدریج جذب اندیشه های فداییان اسلام شد و به این گروه و شخص نواب صفوی اظهار علاقه و احساس کرد.در واقع، سید علی اندرزگو از گروه نوجوانان مذهبی آن روزگار و نمودی از یک جریان اسلام گرایی است که آرمانها و آزادیهای خود را از سوی حکومت پهلوی در خطر می دید و احساس خفگی می کرد.گاه این احساسات سید علی را بسیار به هیجان می آورد، چنان که برادرش می گوید: یک روز سید علی در خیابان اسماعیل بزاز از دست من فرار کرد و شروع کرد به فحش دادن به شاه و می گفت این مملکت دارد از دست مردم می رود. (7)
باری، سید علی با این روحیه و احساسات و آگاهی کار جدی را شروع کرد.برادر وی، سید حسین اندرزگو، که متوجه اندیشه و خیالات او شده بود، او را به یکی از مجامعی که پاتوق جوانان پرشور و حال بود، برد و در واقع به آن مجمع وصل کرد.این حلقه جدید هیات حاج صادق امانی بود (8) که در خیابان لرزاده تشکیل می شد. (9)
بدین ترتیب، سید علی با گروهی از افراد فعال و همفکر خود ارتباط یافت و در راستای فعالیتها و اقدامات آنان قرار گرفت که مسیر حرکت آینده اش روشنتر و هدفمندتر شد.اکنون وی می توانست در مکانی مشخص فعالیتهایش را متمرکز کند و از راهنمایی افرادی چون حاج صادق امانی که متاثر از حرکت فداییان اسلام بود، برخوردار شود.ظاهرا از این ایام است که سید علی روش مبارزه مخفیانه را پیش می گیرد و حتی با نواب صفوی و بقیه دوستانش همکاری می کند. (10)
احتمالا او از طریق صادق امانی با گروه فداییان اسلام و اندیشه های آنان آشنا شده بود.در این ایام سید علی شانزده ساله بود.این سن سرآغاز فعالیتها منظم و مستمر سیاسی وی محسوب می شود که مقارن با پیوستن او به هیات حاج صادق امانی بوده است.به تعبیر دیگر، تا وقتی که او به هیات مزبور نرفته بود، فعالیتی سیاسی نداشت. (11)
از فعالیتهای سید علی اندرزگو در دهه 1330 اطلاع زیادی در دست نیست در این دوران جامعه از نظر سیاسی فضای پر اختناقی داشت که گروهها و دستجات سیاسی در اوضاع کشور نقش نداشتند.برعکس، موقعیت برای تحکیم دیکتاتوری پهلوی و یکه تازی امریکا در عرصه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور و سرکوب حرکتهای مستقل و حتی مذهبی مانند جریان محاکمه و اعدام فداییان اسلام مناسب بود.نه از حزب خبری بود، نه از دسته و تشکیلاتی دیگر.تنها روزنه تنفس افراد جامعه محافل و مجامع غیر سیاسی و ادبی و فرهنگی بود.البته برخی گروههای زیرک و هوشیار در لوای محافل غیر سیاسی یا کار سیاسی می کردند و یا زمینه های فعالیت سیاسی را می چیدند، ایام دهه سی به سرعت می گذشت.در اینهنگام سید علی در یک نجاری در بازار مشغول کار بود. (12)
همچنان ارتباط سیاسی - اجتماعی خود را با هیات صادق امانی حفظ کرد.اعضای هیات با علما و روحانیانی که در مساجد محل، دروس مختلف مذهبی و اعتقادی را آموزش می دادند، ارتباط داشتند و غالبا برای دیدار با مراجع به قم نیز سفر می کردند و از این راه با مسائل سیاسی و موضع گیریهای علما آگاه می شدند.بدین ترتیب، اندرزگو زندگی عادی و دوران نوجوانی را با فعالیت در هیاتهای مذهبی گذراند و کوله باری از تجربیات و فعالیتها اندوخت.
منبع
پی نوشت ها:
1.اندرزگو، حسین (برادر سیدعلی اندزگو)، مصاحبه با مجله سروش، سال دوم، ش 61، 11 مرداد 1359، ص 42.
2.پسران اسد الله اندرزگو عبارت بودند از: سید علی، سید حسین و سید محمد.
3.اندززگو، حسین، همان، ص 42.
4.سید محمد در میابان صاحب جمع ذغال فروشی داشت و کاسب بود.
5.اندرزگو، حسین، همان ص 42.
6.همان، ص 42.
7.اندرزگو، حسین، هما، ص، 42.
8.آن موقع حاج صادق امانی کاسب بود و در خیابان صاحب جمع مشغول بود. (سید حسین اندرزگو، همان، ص 42) .
9.کوچه لرزاده و مسجدی که در آنجا بود تا پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57، پیوسته محل جوشش و آغاز حرکتهای انقلابی و مذهبی بوده است.در پانزد خرداد 1342 نیز این مسجد فعال بود.
10.اندرزگو، حسین، همان، ص 42.
11.همان، ص 43.
12.سیدعلی اندرزگو با برادرش در بازار آهنگرها یک مغازه نجاری داشتند.ر.ک، دوانی، علی، نهضت روحانیون ایران، چاپ بنیاد فرهنگی الرضا، 1358آج 7، ص 284.


free b2evolution skin
2
شهریور

وقايع

نامۀ حضرت مسلم به امام حسین علیه السلام (60 ق)

تاریخ وقوع: 9 ذی القعده

در این روز از سال 60 هجری حضرت مسلم علیه السلام 27 روز قبل از شهادتش نامه ای برای امام حسین علیه السلام نوشت و به آن حضرت خبر داد که 18 هزار نفر با او بیعت کرده اند.
منبع: نفس المهموم - وقایع الشهور


free b2evolution skin
 
مداحی های محرم