دبير قاضى
دبير قاضى
مردى مالش را نزد شخصى كه مورد اعتماد قاضى شهر بود امانت سپرد و به مكه رفت . پس از مراجعت ، مالش را مطالبه كرد. لكن او انكار كرد و گفت : چيزى از تو پيش من نيست .
صاحب مال از او به قاضى شكايت كرد و حقيقت را براى او بيان نمود.
قاضى پرسيد: آيا اين دعوى را نزد ديگرى مطرح كرده اى ؟
صاحب مال : نه
قاضى : خيالت آسوده باشد، ولى از اين جريان با احدى سخن مگو. دو روز ديگر بيا تا مالت را بگيرى . قاضى شخص مورد اعتمادش را احضار كرد و گفت : اموال زيادى از مردم نزد من جمع شده ، مى خواهم نزد تو به امانت بسپارم . ولى بايد محل مطمئن و مناسبى در خانه ات آماده كنى . هر گاه آماده شد به من خبر ده تا اموال را به آنجا حمل كنيم .
آن شخص خيلى خوشحال شد و گفت : بسيار خوب ، الساعه مى روم و محل مناسبى را آماده مى كنم .
دو روز بعد صاحب مال طبق قرار قبلى نزد قاضى آمد.
قاضى به او گفت : اكنون به سراغ او برو و مالت را از او بگير. اگر نداد، بگو: مى روم از تو نزد قاضى شكايت مى كنم .
صاحب مال طبق دستور قاضى عمل كرد. آن شخص هم به طمع رسيدن به اموال بيشتر، امانت را به صاحبش رد كرد.