19
مرداد

كيميا7

وفات

سرانجام در روز بیست و دوم شهریور ماه سال 1340 هجری شمسی سیمرغ وجود پربرکت شیخ پس از عمری خودسازی و سازندگی از این جهان پر کشید.
فرزند شيخ روز قبل از وفات او را چنين تعريف می ‌كند:
روز قبل از وفات، پدرم سالم بود، مادرم در خانه نبود، تنها من در خانه بودم، عصر هنگام، پدرم آمد و وضو گرفت و مرا صدا كرد و گفت:

« قدری كسل هستم، اگر آن بنده خدا آمد كه لباسش را ببرد، دم قيچی‌ها ( پارچه های زائدی که بعد از دوخت لباس باقی میماند ) در جيبش است و سی تومان بايد اجرت بدهد. »

پدرم هرگز به من نگفته بود كه كسی اگر آمد، اجرت كار چقدر است، من جريان را نفهميدم.
يكی از ارادتمندان جناب شيخ، كه شب قبل از وفات، از طريق رؤيای صادقه رحلت ملكوتی وی را پيش‌بينی كرده ‌بود، ماجرای وفات را چنين گزارش می‌كند:

شبی كه فردای آن شيخ از دنيا رفت، در خواب ديدم كه دارند در مغازه‌های سمت غربی مسجد قزوين را می‌بندند، پرسيدم: چه خبره؟ گفتند آشيخ رجبعلی خياط از دنيا رفته. نگران از خواب بيدار شدم. ساعت سه نيمه شب بود. خواب خود را رؤيای صادقه يافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بیدرنگ به منزل آقای رادمنش رفتم، با شگفتی، از دليل اين حضور بی‌موقع سؤال كرد، جريان رؤيای خود را تعريف كردم.
ساعت پنج صبح بود و هوا گرگ و ميش، به طرف منزل شيخ راه افتاديم. شيخ در را گشود، داخل شديم و نشستيم، شيخ هم نشست و فرمود:

« كجا بوديد اين موقع صبح زود؟ »

من خوابم را نگفتم، قدری صحبت كرديم، شيخ به پهلو خوابيد و دستش را زير سر گذاشت و فرمود:

« چيزی بگوييد، شعری بخوانيد! »

يكی خواند:
خوش‌تر از ايام عشق ايام نيست
صبح روز عاشقان را شام نيست
اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود

هنوز يكساعت نگذشته بود كه حال شيخ را دگرگون يافتم، از او خواستم كه برايش دكتر بياورم. يقين داشتم كه امروز شيخ از دنيا می‌رود.
شيخ فرمود:
« مختاريد »

دكتر… نسخه‌ نوشت، رفتم دارو را گرفتم هنگامی كه برگشتم ديدم شيخ را به اتاق ديگری برده‌اند، رو به قبله نشسته و شمد سفيدی روی پايش انداخته‌اند و با شست دست و انگشت سبابه شمد را لمس می‌كرد.
من دقيق شده ‌بودم كه ببينم يك مرد خدا چگونه از دنيا می‌رود، يك مرتبه حالی به او دست داد، گويا كسی چيزی در گوش او می‌گويد، كه گفت:
« إن شاء الله »

سپس فرمود:
« امروز چند شنبه است؟ دعای امروز را بياوريد. »

من دعای آن روز را خواندم، فرمود:
« بدهيد آقا سيداحمد هم بخواند. »

او هم خواند، سپس فرمود:
« دست‌هايتان را به سوی آسمان بلند كنيد و بگوييد: يا كريم العفو، يا عظيم العفو، العفو، خدا مرا ببخشايد. »

من به دوستم نگاه كردم و گفتم: بروم آقای سهيلی را بياورم، چون مثل اين كه رؤيا صادقه است و دارد تمام می‌شود، و رفتم.

كيمياي محبت ري شهري زندگينامه شيخ رجبعلي خياط

 


free b2evolution skin
19
مرداد

وصال26

26- مُحَمّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمّا خَلَقَ اللّهُ الْعَقْلَ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ فَقَالَ وَ عِزّتِي وَ جَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحْسَنَ مِنْكَ إِيّاكَ آمُرُ وَ إِيّاكَ أَنْهَى وَ إِيّاكَ أُثِيبُ وَ إِيّاكَ أُعَاقِبُ‏
اصول كافى جلد 1 ص :30 رواية: 26

ترجمه :
26- امام باقر عليه السلام فرمود چون خدا عقل را آفريد به او فرمود پيش بيا، پيش آمد فرمود برگرد، برگشت فرمود بعزت و جلالم مخلوقى بهتر از تو نيافريدم، امر نهى و پاداش و كيفرم متوجه تو است.


free b2evolution skin
19
مرداد

وصال25

25- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ مُعَلّى بْنِ مُحَمّدٍ عَنِ الْوَشّاءِ عَنْ حَمّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ السّرِيّ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللّهِ ص يَا عَلِيّ لَا فَقْرَ الكافي ج : 1 ص : 62أَشَدّ مِنَ الْجَهْلِ وَ لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ
اصول كافى جلد 1 ص :30 رواية: 25

ترجمه :
25- امام صادق عليه السلام از پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نقل مى‏كند كه فرمود: اى على هيچ تهيدستى سخت‏تر از نادانى و هيچ مالى سود بخش‏تر از عقل نيست.


free b2evolution skin
19
مرداد

تقرير8

- على بن فضال از پدرش روايت كرده كه :
از على بن موسى الرضا (ع) پرسيد از شب نيمه شعبان فرمود آن شبى است كه خدا گردنها را از دوزخ آزاد كند و گناهان كبيره را در آن بيامرزد گفتم بيش ‍ از شبهاى ديگرى نمازى دارد، فرمود وظيفه اى در آن نيست ولى اگر خواهى نافله بخوانى بر تو باد بنماز جعفر بن ابى طالب و ذكر خدا را در آن فراوان كن با استغفار و دعاء زيرا پدرم ميفرمود دعاء در آن مستجاب است گفتم مردم ميگويند آن شب برات است فرمود آن شب شب قدر است در ماه رمضان .
2- امير المؤمنين (ع) فرمود:
همه خوبيها در سه خصلت جمع است نظر و خاموشى و سخن هر نظرى كه عبرت خيز نباشد سهو است هر خاموشى كه انديشه در آن نيست غفلت است هر سخنى كه در ذكر خدا نيست لغو است خوشا بكسى كه نظرش ‍ عبرت و خاموشيش فكرت و سخنش ذكر است بر خطاى خود ميگيريد و مردم از شرش آسوده اند.
3- عبد اللّه عمر گويد:
رسول خدا (ص) فرمود زهد يحيى بن زكريا تا آنجا بود كه آمد در بيت المقدس و ديد كه مجتهدان از احبار و رهبان كه پيراهن مو و كلاه پشمى دارند گلوگاه خود را سوراخ كرده و زنجير بدان نموده و بپايه هاى مسجد بسته اند چون چنين ديد نزد مادرش آمد و گفت مادر جان يك پيراهن موئين و كلاه پشمين برايم بباف تا بروم در بيت المقدس و با احبار و رهبان عبادت خدا كنم مادرش گفت باش تا پيغمبر خدا بيايد و با او مشورت كنم در اين باره چون زكريا آمد گفته يحيى را باو گزارش داد زكريا فرمود پسر جان تو هنوز كودكى خرد سالى چه داعى بر اين كار دارى گفت پدر جان ميبينى كه كودكان خردتر از من مردند. گفت آرى بمادرش فرمود براى او پيراهنى از مو و كلاهى از پشم بباف او هم عمل كرد يحيى آن پيراهن به بر و آن كلاه بر سر نهاده و به بيت المقدس آمد و با احبار بعبادت خداى عز و جل پرداخت تا آن پيراهن مو گوشتش را خورد روزى بلاغرى خود نگريست و گريست خداى عز و جل باو وحى كرد اى يحيى ار لاغرى تن خود گريه كنى بعزت و جلالم سوگند اگر سرى بدوزخ كشى بجاى بافته پيراهن آهن بپوشى يحيى گريست تا اشك گوشت رويش را برد و دندانهايش نمايان شد خبر به مادرش رسيد و بديدار او رفت و زكريا با جمع احبار و رهبان آمدند و بيحيى خبر دادند كه گوشت گونه ات رفت گفت من از آن خبرى ندارم زكريا گفت پسر جانم چرا با خود چنين كنى همانا من تو را از خدا خواستم كه بمنت بخشد تا چشمم بتو روشن گردد گفت پدر جان تو مرا بدين وضع دستور دادى گفت پسر جانم كى ؟ گفت تو نگفتى ميان بهشت و دوزخ گردنه ايست كه از آن نگذرند جز بسيار گريه كنندگان از ترس خدا گفت چرا فرمود بكوش ‍ و تلاش كن وضع تو غير از وضع منست يحيى برخاست و پيراهن خود را تكانيد مادرش او را در آغوش كشيد و گفت اجازه ميدهى دو قطعه نمد برايت تهيه كنم كه بگونه هاى خود ببندى تا دندانهايت را بپوشند و اشكت را بگيرند گفت اختيار با تو است دو قطعه نمد بگونه هايش بست كه دندانهايش را بپوشند و اشكش را بخشكانند او گريست تا از اشكش خيس ‍ شدند آستين بالا زد و آنها را بر گرفت و فشار داد و اشگها از ميان انگشتان سرازير شد و زكريا بپسر خود و اشگهايش نگريست و سر ب آسمان بلند كرد و فرمود بار خدايا اين پسر منست و اين اشكهاى چشم او است و تو ارحم الراحمينى زكريا هر وقت ميخواست بنى اسرائيل را موعظه كند به راست و چپ خود رو ميكرد و اگر يحيى حاضر بود نامى از بهشت و دوزخ نميبرد. يك روز براى وعظ جلسه اى داشت يحيى خود را در عبا پيچيد و آمد ميان عموم مردم نشست زكريا به راست و چپ نگريست و او را نديد و شروع كرد و ميگفت دوستم جبرئيل از طرف خداى تبارك و تعالى بمن باز گفته است كه در دوزخ كوهى است بنام سكران و در بين آن كوه دره ايست بنام غضبان از غضب خداى رحمان تبارك و تعالى در اين دره چاهى است كه صد سال عمق دارد و در آن چاه تابوتهاست از آتش در آن تابوتها صندوقهاست از آتش و جامه ها از آتش و زنجيرها از آتش و غلهاى آتشين يحيى سر برداشت و فرياد كرد وا غفلتاه از سكران و ديوانه وار سر ببيابان نهاد زكريا برخاست و نزد مادر يحيى آمد و گفت بدنبال يحيى برو كه ميترسم او را زنده نبينم مادرش برخاست و بدنبالش رفت و بجوانان بنى اسرائيل گذشت گفتند مادر يحيى بكجا ميروى ؟ گفت دنبال يحيى ميروم نام دوزخ نزد او بردند او سر ببيابان نهاده مادرش همراه جوانان رفتند و بچوپانى رسيدند گفتند اى چوپان جوانى باين نشانه ها ديدى ؟ گفت شايد دنبال يحيى بن زكريا مى رويد؟ گفت آرى آن پسر منست نام دوزخ پيش او برده شده و سر به صحرا نهاده گفت من هم اكنون او را در گردنه اى بلند وانهادم در فلانه جا كه دو قدم در آب نهاده و ديده ها ب آسمان دوخته و ميگفت بعزتت اى مولايم از آب سرد ننوشم تا مقام خود را نزد تو ببينم مادرش در رسيد و چون او را ديد خود را باو رسانيد و سرش را گرفت ميان پستانهاى خود چسبانيد و او را بخدا قسم ميداد كه با او بمنزل برگردد با او بخانه آمد و مادرش باو گفت ميخواهى پيراهن مو را بكنى و پيراهن پشم بپوشى كه نرم‏تر است پذيرفت و عدسى براى او پخت و خورد و خوابيد و خوابش برد و براى نماز بيدار نشد در خواب باو ندا رسيد اى يحيى بن زكريا خانه‏اى به از خانه من و پناهى به از پناهم خواستى از خواب برخاست و گفت خدايا از لغزشم بگذر معبودا بعزتت جز در سايه بيت المقدس نپايم بمادرش گفت همان پيراهن مو را بمن بده دانستم كه شما مرا بمهلكه مياندازيد مادرش پيراهن موى بوى داد و باو آويخت زكريا گفت مادر يحيى او را واگذار از پسرم پرده دل بكنار رفته‏ و از زندگى سودى نبرد يحيى پيراهن خود را پوشيد و كلاهش را بسر نهاد و ببيت المقدس آمد و عبادت كرد تا كارش بدان جا كه بايست رسيد.
4- ابن عباس گويد:
رسول خدا (ص) فرمود ايا مردم كيست كه از خدا راست گفتارتر و راست حديث تر باشد گروه مردم براستى پروردگار شما جل جلاله بمن دستور داده على (ع) را علم و امام شما نمايم و خليفه و وصى سازم و او را برادر و وزير گيرم گروه مردم على باب هدايت است پس از من و داعى بپروردگار منست و اوست صالح مؤمنان كيست گفتارش بهتر باشد از كسى كه بسوى خدا دعوت كند و كار شايسته كند و گويد كه من از مسلمانانم ، گروه مردم ، به راستى على از منست فرزندش فرزند منست و شوهر حبيبه منست فرمانش ‍ فرمان منست و نهيش نهى من ، گروه مردم ، بر شما باد فرمانش بريد و از نافرمانيش درگذريد زيرا طاعتش طاعت منست و معصيت او معصيت من ، گروه مردم ، به راستى على (ع) صديق اين امت است و فاروق و محدث آن ، او هرون و آصف و شمعون آنست و باب حطه و او كشتى نجات آن طالوت و ذو القرنين آن ، گروه مردم ، او وسيله آزمايش بشر و حجة عظمى و آيت كبرى و امام اهل دنيا و عروة الوثقى است ، گروه مردم على با حق است و حق با او و بر زبانش ، گروه مردم ، على قسيم دوزخ است دوست او وارد آن نشود و دشمنش از آن نجات نيابد او قسيم بهشت است دشمنش وارد آن نگردد و دوستش از آن منصرف نشود، گروه مردم اصحاب من شما را اندرز دادم و رسالت پروردگارم را بشما رساندم ولى شما ناصحان را دوست نداريد اين را بگويم و براى خود و شما آمرزش جويم .

امالي اثر شيخ صدوق (ره)


free b2evolution skin
19
مرداد

اسرار10

دعوت به تحصيل حضور قلب
اى عزيز! اگر ايمان به آنچه ذكر شد كه گفته انبياء (عليهم السلام) است آوردى و خود را براى تحصيل سعادت و سفر آخرت مهيا نمودى و لازم دانستى حضور قلب را كه كليد گنج سعادت است تحصيل كنى، راه تحصيل آن،آن:است كه اولاً رفع موانع حضور قلب را نمايى خارهاى طريق را از سر راه سلوك ريشه كن كنى و پس از آن اقدام به خود آن كنى.
اما مانع حضور قلب در عبادات، تشتت خاطر و كثرت واردات قلبيه است. و اين گاهى از امور خارجه و طرق حواس ظاهره حاصل مى‏شود؛ مثل آنكه گوش انسان در حال عبادت چيزى بشنود و خاطر به آن متعلق شده مبدأ تخيلات و تفكرات باطنيه گردد، و واهمه و متصرفه در آن تصرف نموده از شاخه‏اى به شاخه‏اى پرواز كند؛ يا چشم انسان چيزى ببيند و منشأ تشتت خاطر و تصرف متصرفه گردد؛ يا ساير حواس انسان چيزى ادراك كند و از آن انتقالات خياليه حاصل شود.
و گاهى تشتت خاطر و مانع از حضور قلب، از امور باطنه است. و آن به طريق كلى دو منشأ بزرگ دارد كه عمده امور به آن دو منشأ بر گردد:
يكى هر زه گردى و فرار بودن خود طاير خيال است؛ زيرا كه خيال قوه‏اى است بسيار فرار كه دئماً از شاخه‏اى آويزد و از كنگره‏اى به كنگره‏اى پرواز كند؛ و اين مربوط به حب دنيا و توجه به امور دنيه و مال و منال دنيوى نيست، بلكه فرار بودن خيال خود مصيبتى است كه تارك دنيا نيز به آن مبتلا است. و تحصيل سكونت خاطر و طمأنينه نفس و وقوف خيال از امور مهمه ايست كه به اصلاح آن علاج قطعى حاصل شود، و پس از اين به آن اشاره مى‏كنيم.
منشأ ديگر، حب دنيا و تعلق خاطر به حيثيات دنيوى است كه رأس خطيئات و ام الأمراض باطنه است كه خار طريق اهل سلوك و سرچشمه مصيبات است؛ و تا دل متعلق به آن و منغمر در حب آن است، راه اصلاح قلوب منسد(35) و در جمله سعادات به روى انسان بسته است. و ما در ضمن دو فصل، اشاره به رفع اين دو منشأ بزرگ و دو مانع قوى مى‏نماييم ان شاء الله.

35) مسدود


free b2evolution skin
 
مداحی های محرم