29
آبان

" مسافر كربلا"

” مسافر كربلا”

گفتیم : سخن را از همینجا شروع می كنیم : ” از اینجا تا كربلا مگر چقدر راه است؟”

گفت : تا كربلا راهی نیست .

و اضافه كرد: خوب، فعلاً كه راه بسته است و ما انشاء الله به یاری خدا، باید راه كربلا را باز كنیم ، ولی به این آسانی هم نمی شود. دشمن و آتش ومیدان مین و خمپاره و كانال و سیم های خاردار و … هست… البته ما هنوز به كربلا نرسیده ، زائر حسینیم.

ما اگر اینجائیم، دلمان آنجاست . از آن راه كه میان بر است، خیلی نزدیك است.

نگاهم به دومی افتاد كه نگاهی به افق كرد و آهسته، به طوری كه ما متوجه نشویم ، اشك چشمش را با آستین پاك كرد.

اولی به صحبتش ادامه می داد كه:
كوی جانان را كه صد كوه و بیابان در ره است

رفتم از راه دل و دیدم كه ره یك گام بود

رفیقش - همان كه اشك ، در چشمش حلقه زده بود- گفت:

اگر در راه ” زیارت ” ، به ” شهادت ” هم برسیم ، باز پیروزیم . اگر دستمان به ضریح اباعبدالله الحسین (ع) هم نرسد، اسم ما كه در لیست زائران اوهست.

مادرم می گفت…

دیدیم بغض ، گلویش را گرفت. حرف را عوض كردیم.

پرسیدیم : كی به جبهه آمده اید؟

گفتند : خیلی وقت نیست . نزدیك یكسال می شود.

گفتیم : یكسال، كم نیست !

گفتند: اگر این جنگ، بیست سال هم طول بكشد، ما ایستاده ایم .

دیدیم كه عجب حرفهای امام را به صورت كلمات قصار، مثل احادیث، حفظ كرده اند و از همین سخنان امام روحیه و الهام می گیرند. عشقشان به امام است و راه او، كه راه خداست.

خیلی نشد با آن دوصحبت كنیم. كار داشتند و رفتند.

و ما ماندیم وكلاس گسترده جبهه.

ما ماندیم و مدرسه وسیع خط مقدم.

ما ماندیم و دانشگاه گردان ها … كه دانشجویان خود را، در اندك مدتی فارغ التحصیل می كند و مدرك ” شهادت ” به آنان می دهد، كه شاهد عشق و اخلاص و ایثار است.

آمده بودیم كه ” شاگردان مدرسه عشق” را بیشتر بشناسیم . تنها توانستیم دیباچه كتاب ” بسیج ” را مروری كنیم، آنهم با شتاب و گذرا و سطحی .

فرصتی لازم بود كه كل كتاب را ، ورق به ورق ، سطر به سطر و كلمه به كلمه بخوانیم و بفهمیم . و … چنین فرصتی نبود.

دعا به جان امام كردیم كه مسیح عیسی دم این امت است و با نگاههایش ، با حرفهایش و با پیام هایش نگارنده این كتاب و پدید آورنده این دفتر است .

و امام به بسیج ، محبت دارد ، چرا كه بسیجی ها، فرزندان معنوی امام امت اند.

 


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...